eitaa logo
مشکات
198 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
156 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دوران دبیرستان معلم مطالعات اجتماعی‌مون تو کلاس گفت که روزه و حج مهمه یا کمک به فقرا؟ مگه روزه نمیگیریم که حال فقرارو درک کنیم؟ بهترنیست به جای روزه گرفتن، به فقرا کمک کنیم؟ گذشت یه روز که امتحان مطالعات اجتماعی داشتیم، تو جواب سوالا، فرمول‌های ریاضی نوشتم. معلمم گفت اینا چیه نوشتی؟ گفتم فرمول ریاضی. گفت خب چه ربطی داره؟ گفتم رشته ما ریاضیه، مطالعات اجتماعی چه اهمیتی داره؟ بهتر نیست فقط به ریاضی بپردازیم؟ اونم به‌جای اینکه متنبه بشه و ایمان بیاره که روزه و حج و کمک به فقرا، هرکدوم به تنهایی مهمه و باید سرجای خودش انجام بشه، منو رد کرد و نمره تک بهم داد.😩 به‌جاش من فهمیدم ریاضی و مطالعات هردو مهمه🤦‍♂️😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵مسلمان شدن زنی که آتئیست بود 🔹 من از مسلمانان متنفر بودم، به خاطر امام حسین (ع) مسلمان شدم / برای کسی گریه میکردم که نه دیده بودمش و نه میشناختمش.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان بِسْمِ اللَّـهِ الرَّ‌حْمَـٰنِ الرَّ‌حِيمِ اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيْهِ رَحْمَةَ الاَيْتامِ، وَإِطْعامَ الطَّعامِ، وَإِفْشاءَ السَّلامُ، وَصُحْبَةَ الكِرامِ، بِطَوْلِكَ يا مَلْجَأَ الامِلِينَ. ❤️خدایا روزیم گردان در این ماه 🌹مهرورزی نسبت به یتیمان 🍀و خوراندن طعام، 🌷و به آشکار کردن سلام 🌺و هم‌نشینی با کریمان 🍀به فضل و کرمت‌ 💐ای پناه آرزومندان
❤️ خدایا ؛ 🌹آخرين روز سال و «هشتمین روز ماه مبارک رمضان »آغازی باشد: ✓ برای شکر نعمت‌هايت ✓ قلب‌مان جایگاه مهربانی ✓ زندگی‌مان سرشار از آرامش ✓ روح‌مان غرق در محبت ✓ و دستانمان سرشار از الطاف نورانی 🤲 آمین یا رب العالمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️💫هوا شناسی شهر خدا اعلام کرد: ⚪️💫ابرهای رحمت خدا در رمضان ❤️💫۲۴ ساعته، ثانیه به ثانیه ⚪️💫در حال باریدن است. 🌨 ❤️💫بیاییم چتر گناه را ⚪️💫از روی سر خود برداریم ❤️💫تا جانمان خیس باران🌧 ⚪️💫لطف و رحمت الهی گردد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 اینجا دیگه کجاست؟؟😳
18.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈 نکته طلایی برای لحظه تحویل سال 💫
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌💐 اربعین ۱۳۹۳ هشت روز مانده به اربعین،یک شب ساعت یازده بود که مجید،سراسیمه به خانه آمد.مریم تا پسرش را دید،هول برش داشت. _چی شده؟چرا این قدر عجله داری؟این موقع شب جایی میخوای بری؟ _اتفاقی نیفتاده،وسایلم رو جمع کن.! _نصفه شبی کجا می خوای بری؟با اون وسایل خواستنت داری من رو میترسونی! _چیزی نیست،با چندتایی از بچه ها،داریم میریم کربلا! _مجید !کارات همیشه همین جوریه.دقیقه نود.خوب زودتر میگفتی.تا یه چیزی برات می ذاشتم و به چند تا فامیل و آشنا،خبر می‌دادیم،مثلا میخوای بری کربلاها. _مریم زود باش!بچه ها تو ماشین منتظرن مریم با عجله دو سه دست لباس و خرده وسایل شخصی اش را،داخل کوله پشتی گذاشت و باهم خداحافظی کردند و مجید،راه افتاد به طرف کربلا.😭 تا برسند مرز مهران و وارد عراق بشوند،کارشان توی ماشین ،فقط بگو و بخند بود.صدای آهنگ ماشین شان،تا کجاها که نمیرفت،اصلا مجید هرجا که بود،آنجا میشد خنده بازار و تفریح گاه.اما وقتی پا به خاک عراق گذاشتند و به زیارت اول شان در نجف رفتند و برگشتند،مجید کمی این رو به آن رو شد و حالش تغییر کرد.شوخی میکرد،بگو بخند داشت،ولی آرامشی عجیب ،وجودش را گرفته بود.حرکات و سکناتِ این مجید،با قبلش فرق داشت.کمتر حرف میزد،!بیشتر توی خودش بود و اغلب داخل حرم می ماند.دوستان همراهش،چند دقیقه ای زیارت می کردند و سر قرارشان،جایی در صحن بیرونی حرم برمی گشتند،الاّ مجید. منتظرش می ماندند،این پا و آن پا میکردند،ولی مگر مجید پیدایش میشد.گاهی یک ساعت تمام از قرارشان میگذشت،ولی خبری از آمدنش نبود..وقتی هم که برمی گشت،با رنگ و روی دیگری برمی گشت،مجید قبل از زیارت نبود.چشمهایش قرمز شده بود،نگاهش را از رفقا می دزدید،يا سرش را برمی گرداند،تا با کسی چشم تو چشم نشود. 🌷🕊 💥ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️صحنه خیلی شگفت انگیز 👇 🍀اینجا لبنان وسط خیابان یک خانم مسیحی به مجسمه‌ی سردار سلیمانی نزدیک می‌شود 💐انگار که مجسمه‌ی حضرت مسیح(ع) یا حضرت مریم(س) یا یک بنای مذهبی را پیدا کرده است. 🌷سرش را پایین می‌اندازد. دستش را برای حضور قلب بیشتر بالا میگیرد و به مجسمه می‌چسباند. ☘دعا می‌کند و سپس دستش را به صورتش می‌کشد و دور می‌شود. 🌹باور کنیم آنها که کار را با خدا بسته‌اند تربتشان هم کاری مسیحایی می‌کند. اگر دلتان گرفت، زائر آنها شوید...
"سبحان الله" کجا پیدا می‌شود مثل ام‌المؤمنین حضرت «خدیجة الکبری» سلام الله علیها همه چیزشان را برای دین خدا خرج نموده و گوی سبقت را در وادی ایثار از همه زنان عالم ربودند. پناه می‌بریم به خدا، برخی انسان‌ها از اقیانوس‌ها هم عظیم‌ترند. شادی روح بلندشان صلوات.
میگه دینم انسانیته و باید به عقاید هم احترام بذاریم اما...
اونایی که به‌جای قرآن توی سفره هفت سین دیوان حافظ میذارن میدونن چرا به حافظ میگفتن حافظ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 دعای روز نهم ماه 🌙 مبارک رمضان. 🥀 دعای بزرگ بانوی اسلام، ام‌المؤمنین حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها بدرقه راهمان🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی امسال سال ظهور مهدی فاطمه عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد🤲🤲🤲🤲🤲 🌺
وقتے طنین یامقلب القلوب دلت را لرزاند..🌿 وقتے آواے خوش یامدبرالیل رازمزمہ ڪردے🌿 و یامحوالحول دگرگونت ڪرد براے ماهم بخواہ ازآن بخشندہ بے همتا حول حالنا الے احسن الحال... 🌷 نوروزتان مبارک...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💐 دوست نداشت چشم و چارش را که خون توی آن افتاده بود،ببینند و سؤال پیچش کنند.هم سفران که از چشم انتظاری حوصله شان سر رفته بود و حالا هم با دیدن حرکاتش،فکر می‌کردند این ها ادای تازه مجید است،هرکدام چیزی می‌گفتند: _مجید یه ساعته داری چی کار میکنی؟ _بابا یه زیارت که اینقده لفت دادن نداره! _چشمامون سفید شد،بس که به در حرم زل زدیم! _دِ زود باش بریم!دو سه روز پیاده روی منتظرمونه! از نجف که پیاده راه افتادند به سمت کربلا،مجید با قافله رفقا بود و نبود.شاعر راست گفته‌بود: من در میان جمع و دلم جای دیگر است! هشتاد کیلومتر راه بود و به عبارتی،هزار و چهارصد و پنجاه و خرده ای عمود.مجید توی این راه دور و دراز،آرام بود و مثل آدم غریق،در افکار خودش دست و پا میزد.انگار روی دهانش مهر زده بودند و جز به ضرورت،حرف نمیزد؛ساکت و خاموش و لب دوخته،عینهو صدف.گرچه بیرونش آرام و خاموش بود،ولی پیدا بود که درونش؛طوفان و تلاطم است.حال مجید تا آخرین عمود و تا خود منزل آخر همین بود.اما همین که پا به کربلا گذاشت و چشمش به گنبد اباعبدالله و بین الحرمین افتاد،همان جا روی زمین فرو ریخت.انگار با قامت فرو افتاده و زانوی در بغل،خودش خیمه عزا شده بود و حال غریبی داشت.دل مجید،زیر این خیمه می سوخت.لبش زمزمه میکرد و چشمش عین ابر بهار،به کار خودش بود و یک ریز میبارید.روبروی گل دسته های ارباب،مثل مرغک تیرخورده ،بال بال میزد و چشم به گنبد صیاد دوخته بود که بیاید و راحتش کند.نمیخواست از جایش تکان بخورد.اگر هم میخواست،نمی توانست. 🌷🕊 💥ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 همه انسان ها رو دوست دارم... 🎙علت آرامش آقای عباس موزون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به هر حال برای هر کاری احتیاط لازمه😂 ‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎
🌿 دعای روز دهم ماه مبارک رمضان ✾•┈┈••✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل سکان‌دار وجود من است. و تو «مقلّب القلوبی». صاحبِ دل تغییر ده مسیر مرا به سمت خودت!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
※ مادر ناشناخته‌ای به نام خدیجه سلام‌الله‌علیها رسول الله فرمودند: مثل‌خدیجه پیدا نخواهد شد.💔🍂 ماه نبی غروب‌ کرد...
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💐 حال و هوای بین الحرمین،او را سرجایش میخکوب کرده بود.ذکر یا حسین یا حسین میگفت و به سرو صورتش میزد و اشک می‌ریخت.رفقای سفر در کار مجید مانده بودند.حال ظاهرش را البته می دیدند،ولی از رمز‌ و راز آن سر در نمی آوردند. همین قدر می دانستند که این مجید،آن مجیدِ قبل از سفر نیست.از خودشان می پرسیدند ؛((مگه توی این چند روز،چی بر مجید گذشته که از این رو به اون شده؟؟ )).برخلاف دوستان که ذهن شان پر از سؤال و ابهام بود،مجید حال خوشی داشت و از تشرفش به کربلا،احساس سبکی میکرد.زیارت شان که تمام شد و خواستند برگردند،مجید به صمیمی ترین دوستش رو کرد و گفت: _تو این چند روز،از امام حسین خواستم که آدمم کنه،راه درست زندگی رو نشونم بده،که من چی تو زندگیم میخوام،چی نمیخوام.من هدفم فقط آدم شدنه،و اگه آدمم کنه،دیگه هیچی نمیخوام ،والسلام. موقع برگشت،حال و هوای ماشین عوض شده بود.کربلا که می رفتند،ماشین شان انگار کارناوال شادی شده بود و حالا که داشتند برمی گشتند،دیگر مجید آن مسافر شوخ و شنگ نبود‌.آرام شده بود و توی افکار خودش سیر می‌کرد. هرچند لحظه،اشک توی چشمانش می نشست و او سعی می کرد،خودش را پیش دوستان نگه دارد.مجید،راه برگشت را با همین حال خوش،پشت سر گذاشت و رسید خانه.مریم خانم و آقا افضل،برای زائر کربلا سنگ تمام گذاشته بودند.با کمک جوان ترها،کوچه را چراغانی کرده بودند و از این سر تا آن سرش،پارچه زیارت قبول زده بودند. قصاب دم دروازه منتظر بود،تا گوسفند را پیش پای مجید قربانی کند. فامیل و آشنا و همسایه ها،به استقبال آمده بودند. مجید جواب سلام و محبت همه را داد.داخل خانه که رفتند،زن عموی مریم به مجید گفت: _رفتی کربلا،از امام حسین چی خواستی؟پسرم مهدی که رفته بود،می‌گفت از امام خواستم که یه زن خوب،قسمتم کنه. _زن عمو!من از ابا عبدالله یه چیز دیگه خواستم. _عزب اوغلی!تو چی خواستی؟تو هم مثل پسرم مهدی،میخوای برای تو هم آستین بالا بزنم،برم خواستگاری؟ _نه زنعمو .من از امام خواستم من رو آدمم کنه،عوض بشم،زندگیم رو عوض کنم.دستم رو بگیره و از این راهی که میرم، برگردونه ! 🌷🕊 💥ادامه دارد...