❧🔆✧﷽✧🔆❧
📒#سه_دقیقه_در_قیامت
🔻#مقدمه
🍃 سلام و وقت به خیر خدمت عزیزانم🍃
📔 کتاب «سه دقیقه تا قیامت» داستان زندگی یک مدافع و جانباز حرم هست که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد .
⏳اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است...
◻️ البته ایشون در ابتدا به شدت در مورد اینکه ماجراش پخش بشه مقاومت کرده اما در نهایت راضی شده که تا حدی چیزهایی رو تعریف بکنه.
◻️و طبق گفته بسیاری از دوستانش بعد از عمل جراحی اخلاق و رفتار فوق العاده خوبی پیدا کرده.
✨در ادامه بقیه ماجرا را از زبان خود این جانباز عزیز می خوانیم:
👇 👇 👇 👇 👇
#سه_دقیقه_در_قیامت
#یادمرگ
#اللهم_عجِّل_لِوَلیک_الفَرَج
💖
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧﷽✧🔆
📒#سه_دقیقه_در_قیامت
1⃣ #قسمت_اول و دوم
🔻#گذرایام
🔖 پسری بودم که در مسجد و پای منبر منبرها بزرگ شده بودم.
🔸 در خانوادهای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم.( در دوران مدرسه.....)
سالهای آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود.
🔹 با اصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند،سرانجام توانستنم برای مدتی کوتاه ،حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای معنوی جبهه را تجربه کنم.
➖ راستی،من در آن زمان در یکی از شهرستان های کوچک استان اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه و جهاد برای من خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند.
🔸 اما از آن روز،تمام تلاش خودم را در راه کسب معنویت انجام می دادم .می دانستم که شهدا ، قبل از جهاد اصغر ،در جهاد اکبر موفق بودند، لذا در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم .
وقتی به مسجد میرفتم سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد.
🔹 یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم...
در همان حال و هوای ۱۷ سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیاو زشتیها و گناهان نشوم.
بعد با التماس از خدا خواستم که مرگم را زودتر برساند.گفتم: من نمیخواهم باطن آلوده داشته باشم.من میترسم به روز مرگی دنیا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه کنم .لذا به حضرت عزرائیل التماس میکردم که زودتر به سراغم بیاید!
🔸چند روز بعد ،با دوستان مسجدی پیگیری کردیم تا یک کاروان مشهد برای اهالی محل و خانواده شهدا راه اندازی کنیم.باسختی فراوان،کارهای این سفر را انجام دادم و قرار شد،قبل از پنجشنبه،کاروان ما حرکت کند. روز چهارشنبه،با خستگی زیاد به خانه آمدم.قبل از خواب،دوباره به یاد حضرت عزرائیل افتادم و شروع به دعا برای نزدیکی مرگ کردم.
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
📒 #سه_دقیقه_در_قیامت
2⃣#قسمت_دوم
🔻ادامه #گذرایام
🔸البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا میکنم. نمیدانستم که اهل بیت ما هیچ گاه چنین دعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه در آخرت می دانستند.
🔹خسته بودم و سریع خوابم برد.نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم.
بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده.از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم.
🔸ایشان فرمود: با من چکار داری؟چرا انقدر طلب مرگ می کنی ؟*هنوز نوبت شما نرسیده.
فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم. اما با خودم گفتم:
اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است،پس چرا مردم از او میترسند؟!
🔹می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم مرا ببرند. التماسهای من بی فایده بود.با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سرجایم و گویی محکم به زمین خوردم!
🕛 در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم،راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت.در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود.
می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد!
🔸روز بعد صبح زود دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوسها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند.
سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم.
🔹 در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد واز سمت چپ با من برخورد کرد!
آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم.
راننده پیاده شد و بدنش مثل بید می لرزید. فکر کرد من حتما مرده ام
🔸 یک لحظه با خودم گفتم : پس جناب عزرائیل به سراغ ما هم آمد. آنقدر تصادف شدید بود که فکر کردم الان روح از بدنم خارج میشود.
🕛به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...!
✨ادامه دارد...
#یادمرگ
#اللهم_عجِّل_لِوَلیک_الفَرَج💖
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
📒 #سه_دقیقه_در_قیامت
3⃣#قسمت_سوم
🔻ادامه#گذر_ایام
🔸یکباره یاد خواب دیشب افتادم..با خودم گفتم، این تعبیر خواب دیشب من است سالم می مانم.حضرت عزرائیل گفت که وقت رفتنم نرسیده؛ زائران امام رضا علیه السلام منتظرند.باید سریع بروم.از جا بلند شدم.
➖راننده پیکان گفت : شما سالمی. گفتم بله.موتور را از جلوی پیکان بلند کردم و روشنش کردم.
🔹با اینکه خیلی درد داشتم به سمت مسجد حرکت کردم. راننده پیکان داد زد،آهای مطمئنی سالمی؟
بعد با ماشین دنبال من آمد.او فکر میکرد هر لحظه ممکن است که من زمین بخورم.
کاروان زائران مشهد حرکت کردند.درد آن تصادف و کوفتگی عضلات من تا دو هفته ادامه داشت.
🔸 بعد از آن فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار انجام دهم و دیگرحرفی از مرگ نزنم.هر زمان صلاح باشد خودشان به سراغ ما خواهند آمد،اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد.
🔹در آن ایام بسیار تلاش کردم تا مانند برخی رفقایم، وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم.اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانی امام غایب از نظراست.
🔸 تلاش های من بعد از چند سال محقق شد و پس از گذراندن دوره ای آموزشی، در اوایل دهه هفتاد وارد مجموعه سپاه پاسداران شدم
🔹این را هم بایداضافه کنم که؛ من از نظر دوستان و همکارانم،یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم. یعنی سعی میکنم، کاری که به من واگذار شده را درست انجام دهم،اما همه رفقا می دانند که حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن و... هستم.
➖رفقا می گفتند که هیچکس از همنشینی با من خسته نمی شوند؛
➖در مانورهای عملیاتی و در اردوهای آموزشی، همیشه صدای خنده از چادر ما به گوش می رسید.
🔸مدتی بعد ازدواج کردم و مشغول فعالیت روزمره شدم. خلاصه اینکه روزگار ما، مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی و طی می شد. روزها محل کار بودم و معمولا شب ها باخانواده. برخی شب ها نیز در مسجد و یا در هیئت محل حضور داشتیم. و مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی شدم.
➖ حدود هجده سال از حضور من در میان اعضای سپاه گذشت.
🔺یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید.
✨ادامه دارد....
#یادمرگ
#اللهم_عجِّل_لِوَلیک_الفَرَج
┅═✧❁🔆❁✧═┅
📣📣📣📣 راهیابی دانش آموزان عزیز به مرحله کشوری ،مریم اشرفی در رشته صحیفه سجادیه اول استانی وسارا سیابانی در رشته حفظ ویژه قرآن کریم اول استانی را به این عزیزان ومدیریت و عوامل اجرایی دبیرستان جلال آل احمد تبریک وتهنیت عرض مینمائیم .از خداوند متعال آرزوی توفیق روز افزون برای شما خواهانیم 99/4/21💐💐💐💐
مشکات
📣📣📣📣 راهیابی دانش آموزان عزیز به مرحله کشوری ،مریم اشرفی در رشته صحیفه سجادیه اول استانی وسارا سی
عرض تبریک ویژه به این عزیزان و تشکر از زحمات خانم ابراهیمی بزرگوار🌼
26.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 بازنشر به مناسبت هفته حجاب و عفاف
⚠️ الان دیگه همه خانم ها پاهاشونم معلومه. یهتار موی من که چیزی نیست. خدا منو اینجوری آفریده که زیبایی رو دوست دارم. بخاطر دل خودمه که به ظاهرم میرسم.
.
.
✅ حرفایی که زندگی ام را تغییر داد!
⚛ #فلسفه_حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
Happy Hijab day🎈
روز حجاب و عفاف مبارک😍🎀
فرقی نمیکنه #چادری باشی یا #مانتویی یا ...
همین که با پوشش درست خودت سعی میکنی به جامعه #مهربونی کنی و مانع خیلی از پیامدهای منفی بدپوششی بشی ، یعنی #محجبه ای !
#پوشش_صحیح_شما_حجاب_شماست
.
روزتون مبارک محجبه ها❤ 🎊
❌ #صحنه_تلخ_تاریخی
▪️تیرماه ۱۳۱۴ در مسجد گوهرشاد مشهد، بدستور #رضا_شاه صدها نفر بخاطر اعتراض به #کشف_حجاب کشته شدند.
🗓 ۲۱ تیر سالروز قیام مسجد گوهرشاد و روز «حجاب و عفاف»
17.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ ودلنوشته با موضوع حجاب و عفاف، دانش آموز سیده حوریه کاظمی پایه دهم ،دبیرستان جلال آل احمد / ناحیه ۲
1_207200494.mp3
5.93M
❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧
🎤 دعای عهد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان💖
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
📒#سه_دقیقه_در_قیامت
4⃣#قسمت_چهارم
🔻#مجروح_عملیات
🔸سال ۱۳۹۰ بود و مزدوران و تروریست های وابسته به آمریکا، در شمال غرب کشور و در حوالی پیرانشهر، مردم مظلوم منطقه را به خاک و خون کشیده بودند.
🔹آن ها چند ارتفاع مهم منطقه را تصرف کرده و از آنجا به خودروهای عبوری و نیروهای نظامی حمله می کردند، هر بار سپاه و نیروهای نظامی برای مقابله آماده می شدند،نیروهای این گروهک تروریستی به شمال عراق فرار می کردند.
🔸 شهریور سال ۱۳۹۰ و به دنبال شهادت سردار "جان نثاری" و جمعی از پرسنل توپخانه سپاه، نیرو های ویژه سپاه به منطقه آمده و عملیات بزرگی را برای پاکسازی کل منطقه تدارک دیدند.
➖ عملیات به خوبی انجام شد و با شهادت چند تن از نیروهای پاسدار، ارتفاعات جاسوسان و کل منطقه مرزی از وجود عناصر گروهک تروریستی پژاک پاکسازی شد.
🔹 من در آن عملیات حضور داشتم؛از اینکه پس از سالها، یک نبرد نظامی واقعی را از نزدیک تجربه میکردم ،حس خیلی خوبی داشتم؛آرزوی شهادت نیز مانند دیگر رفقایم داشتم،اما با خودم میگفتم: ما کجا و شهادت ؟!
➖ دیگر آن روحیات دوران جوانی و عشق به شهادت، در وجود ما کمرنگ شده بود.
🔸در آخرین مراحل عملیات، تروریست ها برای فرار از منطقه، از گاز های فسفری و اشک آور، استفاده کردند تا نتوانیم آن ها را تعقیب کنیم؛آلودگی محیط باعث سوزش چشمانم شده بود.
➖ دود اطراف ما را گرفت. رفقای من سریع از محل دور شدند اما من نتوانستم. چشمانم به شدت می سوخت.سوزش چشمانم حالت عادی نداشت.چون بقیه نیرو ها سریع جلو رفتند اما من حتی نمی توانستم چشمم را باز نگه دارم.
🔹به سختی و با کمک یکی از رفقا به عقب برگشتیم. پزشک واحد امداد،قطره ای را در چشمان من ریخت و گفت: تا یکساعت دیگه خوب می شوی.ساعتی گذشت اما همینطور درد چشم مرا اذیت می کرد.به پزشک بیمارستان صحرایی و سپس بیمارستان داخل شهر مراجعه کردم. به وسیله آرام بخش توانستم استراحت کنم، اما کماکان درد چشم مرا اذیت می کرد .
🔸چند ماه از آن ماجرا گذشت. عملیات موفق رزمندگان مدافع وطن، باعث شد که ارتفاعات شمال غربی به کلی پاکسازی شود.نیروها به واحدهای خود برگشتند اما من هنوز درگیر چشم هایم بودم. بیشتر، چشم چپ من اذیت می کرد.
🔹حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم .در این مدت صدها بار به دکترهای مختلف مراجعه کردم اما جواب درستی نگرفتم.
🔸 تا اینکه یک روز صبح، احساس کردم که انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است! در مقابل آینه که قرار گرفتم، دیدم چشم من از مکان خودش خارج شده! حالت عجیبی بود.واز طرفی درد بسیار شدیدی داشتم.
🔻همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست.
🔹کمیسیون پزشکی تشکیل شد.عکس ها و آزمایش های متعدد ازمن گرفتند.در نهایت تیم پزشکی که متشکل از یک جراح مغز و یک جراح چشم و چند متخصص بود،اعلام کردند: یک غده نسبتاً بزرگ در پشت چشمم ایجاد شده،فشار این غده باعث جلو آمدن چشم گردیده؛ وبه علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است.
➖بعد اعلام شد که اگر عمل صورت بگیرد ،یا چشمان بیمار از بین می رود و یا مغز ،او آسیب جدی خواهد دید.
🔸کمیسیون پزشکی، خطر عمل جراحی را بالای ۶۰ درصد میدانست و موافق عمل نبود؛ اما با اصرار من و با حضور یک جراح از تهران،کمیسیون بار دیگر تشکیل و تصمیم بر این شد که قسمتی از ابروی من را شکافته و با برداشتن استخوان بالای چشم،به سراغ غده در پشت چشم بروند.
🔹عمل جراحی من در اوایل اردیبهشت ماه ۱۳۹۴ در یکی از بیمارستانهای اصفهان انجام شد.عملی که شش ساعت به طول انجامید.
🔸تیم پزشکی قبل از عمل ،بار دیگر به من و همراهان اعلام کرد: به علت نزدیکی محل عمل به مغز و چشم، احتمال نابینایی و یا احتمال آسیب به مغز و مرگ وجود دارد.
برای همین احتمال موفقیت عمل،کمتر از پنجاه درصد است و فقط با اصرار بیمار، عمل انجام می شود.
🔹با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و در این سال ها سختی های بسیار کشیده بود وداع کردم.از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستانی در اصفهان شدم.
🔸وارد اتاق عمل شدم ،حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم.
تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم....
🔹عمل جراحی طولانی شد و برداشتن غده پشت چشم با مشکل مواجه شد.
پزشکان تلاش خود را مضاعف کردند. برداشتن غده همانطور که پیش بینی می شد با مشکل جدی همراه شد.آن ها کار را ادامه دادند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد....
✨ادامه دارد...
#یادمرگ
#اللهم_عجِّل_لِوَلیک_الفَرَج ـ💖ـ
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
📒#سه_دقیقه_در_قیامت
5⃣#قسمت_پنجم
🔻#پایان_عمل_جراحی
🔸احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند، دیگر هیچ مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم،چقدر حس زیبایی بود! درد از تمام بدنم جدا شد.
▫️یکباره احساس راحتی کردم و با خودم گفتم خدایا شکر ،از این همه درد چشم و سر درد راحت شدم.چقدر عمل خوبی انجام شد، با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم.
🔹برای یک لحظه، زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم.
از لحظه های کودکی تا لحظهای که وارد بیمارستان شدم با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت!
چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را دیدم!
🔸در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم؛او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود؛نمی دانم چرا اینقدر او را دوست داشتم، می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم؛او کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند می زد،محو چهره او بودم با خودم گفتم چقدر چهره اش زیباست !چقدر آشناست. من او را کجا دیده ام؟!
🔹سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند..عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود.
پسر عمه ام نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود؛از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم.
➖زیر چشمی به جوان زیبا رویی که کنارم بود دوباره نگاه کردم.....
➖یکباره یادم آمد حدود ۲۵ سال پیش... شب قبل از سفر مشهد...عالم خواب...حضرت عزراییل!
🔸با لبخندی به من گفت:برویم.
➖ با تعجب گفتم کجا؟
دوباره نگاهی به اطراف انداختم.
دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت:
➖مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد....
بعد گفت خسته نباشید،شما تلاش خودتون رو کردین،اما بیمار نتونست تحمل کنه.
➖یکی دیگهاز پزشک ها گفت: دستگاه شوک رو بیآرین...
➖نگاهی به دستگاه ها و مانیتور اتاق عمل کردم،همه از حرکت ایستاده بودند!
🔹عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت ،اما من می توانستم صورتش را ببینم!حتی می فهمیدم که در فکرش چه میگذرد ،من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم میفهمیدم.
🔸همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد؛برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر می گفت،خوب یاد دارم که چه ذکری می گفت؛اما عجیب تر اینکه ذهن او را می توانستم بخوانم!
➖ او با خودش میگفت:
خدا کند که برادرم برگردد..
دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است.
اگر اتفاقی برایش بیفتد ما با بچه هایش چه کنیم...
➖ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچههای من چه کند!!
🔹کمی آن طرف تر داخل یکی از اتاق های بخش ،یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد!
➖من او را هم می دیدم.داخل بخش آقایان،یک جانباز بود که روی تخت خوابیده بود ،و برایم دعا می کرد،
او را می شناختم؛ قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید برنگردم.
▫️این جانباز خالصانه می گفت:خدایا من را ببر اما او را شفا بده، زن و بچه دارد اما من نه..
🔸ناگهان احساس کردم باطن تمام افراد را متوجه میشوم نیت ها و اعمال آن ها را می بینم .
🔺بار دیگر جوان خوش سیما (حضرت عزراییل )به من گفت: برویم...
✨ادامه دارد...
#یادمرگ
#اللهم_عجِّل_لِوَلیک_الفَرَج
┅═✧❁🔆❁✧═┅
22.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 کلیپ
⭕️ بانویی که از حال خوبی میگوید که باعث تغییر بزرگ در زندگیاش شد.
#گاهی_یک_تلنگر_کافیست
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖«#قسمت_سوم»
🌴💫🌴💫🌴
🔸 سارُق، چارُقم پر است از امید به "تو و فضل و کرَم تو"
⚜همراه خود دو چشم بسته آورده ام، که ثروت آن در کنار همه ناپاکیها یک ذخیره ارزشمند دارد...!
و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است...گوهر اشک بر اهل بیت است....گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم..... دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم....
✨😭💔🌺
💗خداوندا!
در دستان من چیزی نیست؛
• نه برای عرضه چیزی دارندو نه قدرت دفاع دارند....•
🔅 اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم....!!
•||و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است||•
🌷 وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برائت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی.
🤲💐🌟
❣خداوندا!
پاهایم سست است.رمق ندارد.😔
جرأت عبور از پلی که از «جهنّم»
عبور میکند،ندارد...
💠من در پل عادی هم پاهایم میلرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر بُرنده تر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم.
🌺من با این پاها در حَرَمت پا گذارده ام...
و دورِ خانه ات چرخیده ام...
و در حرم اولیائت در بین الحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم...و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم...!!
🔹و در دفاع از دینت
دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. 🥀
🌻امیددارم آنجهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریم ها، آنها را ببخشی.
خـــ❤️ــــداوندا، « سر من، عقل من، لب من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر میبرند...
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
#قهرمانان_ما_یاد_بگیرند❗️
مجری ﺍز "محمد علی کلی " قهرمان بوکس میپرسه
چرا خانمت #حجاب دﺍره!؟⁉️
جوابش زیباست و تامل برانگیز!👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آیةالکرسی🌸
آیةالکرسی عظیم ترین آیه
در قرآن است.
برای حفظ ایمان و مال و جان هر روز آیةالکرسی بخوان💖
التماس دعا ❤️
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
📒 #سه_دقیقه_در_قیامت
6⃣#قسمت_ششم
🔻ادامه#پایان_عمل_جراحی
🔸از وضعیت به وجود آمده و راحت شدن درد و بیماری خوشحال بودم ،فهمیدم که شرایط خیلی بهتر شده اما گفتم نه!
▫️خیلی زود فهمیدم منظور ایشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است؛
مکثی کردم و به پسرعمه ام اشاره کردم و بعد گفتم:
▫️ من آرزوی شهادت دارم سالها به دنبال شهادت بودم حالا با این وضع بروم؟!
اما انگاراصرارهای من بی فایده بود باید میرفتم.
🔸همان لحظه دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند برویم.
بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم لحظهای بعد خود را همراه این دو نفر در یک بیابان دیدم!
➖این را هم بگویم زمان ،اصلا مانند اینجا نبود، و در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را میدیدم!
🔹آن زمان کاملا متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده اما احساس خیلی خوبی داشتم از آن درد شدید راحت شده بودم، پسر عمه و عمویم در کنارم حضورداشتند و شرایط خیلی عالی بود.
✨در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند حالا داشتم این دو را می دیدم.
▫️چقدر چهره آن ها زیبا و دوست داشتنی بود،دوست داشتم همیشه با آنها باشم
🔸 ما باهم در وسط یک بیابان کویری و خشک و بی آب و علف حرکت می کردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم.
🔻روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت میز نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم.
🔹به اطراف نگاه کردم سمت چپ من در دوردست ها چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود،شعله های آتش بود؛حرارتش را از دور احساس میکردم.
🔸به سمت راست خیره شدم در دوردستها یک باغ بزرگ و زیبا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود نسیم خنکی از آن سو احساس میکردم.
🔹به شخص پشت میز سلام کردم با ادب جواب داد؛منتظر بودم می خواستم ببینم چه کار دارد؛ این دو جوان که در کنار من بودند عکس العملی نشان ندادند.
🔺حالا من بودم و همان دو جوان که در کنارم قرار داشتند.جوان پشت میز، یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد!
࿇࿐᪥🔅᪥࿐࿇
🔻#حسابرسی
🔸 جوان پشت میز، به آن کتاب اشاره کرد وقتی تعجب من را دید،گفت:
کتاب خودت هست، بخوان، امروز برای حسابرسی،همین که خودت آن را ببینی کافی است.
🔹چقدر این جمله آشنا بود.در یکی از جلسات قرآن استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: "اقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا"
این جوان درست ترجمه همین آیه را به من گفت.
🔸نگاهی به اطرافیانم کردم و کتاب را باز کردم:بالای سمت چپ صفحه اول
با خطی درشت نوشته شده بود:
۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز
🔺از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟
گفت:سن بلوغ شماست.
➖شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدید.
🔹در ذهنم بود که این تاریخ یک سال از ۱۵ سال قمری کمتر است، اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم.
🔸قبل از آن و در صفحه سمت راست اعمال خوب زیادی نوشته شده بود:
از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین و...پرسیدم: اینها چیست؟
➖ گفت اینها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام داده ای. همه این کارهای خوب برایت حفظ شده است.
🔹 قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم،جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت نمازهایت خوب و مورد قبول است،برای همین وارد بقیه اعمال می شویم.
🔸یاد حدیثی افتادم که پیامبرﷺ فرمودند:
"نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرد نماز های پنجگانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا می رود نماز های پنجگانه است و نخستین چیزی که درباره آن از امتم حسابرسی می شود نماز های پنجگانه میباشد".
🔹من قبل از بلوغ نمازم را شروع کرده بودم و با تشویق های پدر و مادرم همیشه در مسجد حضور داشتم؛کمتر روزی پیش میآمد که نماز صبحم قضا شود؛اگر یک روز خدای نکرده نماز صبحم قضا میشد تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم؛ این اهمیت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شکر همیشه اهمیت می دادم.
🔸 وقتی آن ملک؛ یعنی جوان پشت میز به عنوان اولین مطلب اینگونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه رفت، یاد حدیثی افتادم که معصومین علیه السلام فرمودند:
" اولین چیزی که مورد محاسبه قرار می گیرد نماز است.اگر نماز قبول شود بقیه اعمال قبول می شود و اگر نماز رد شود..."
🔹خوشحال شدم به صفحه اول کتاب نگاه کردم، از همان روز بلوغ، تمام کارهای من با جزئیات نوشته شده بود. کوچکترین کارها حتی ذره ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نکرده بودند.
تازه فهمیدم که" فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره یعنی چی"!
🔺هرچی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم آنها جدی جدی نوشته بودند.
✨ادامه دارد...
#یادمرگ
#اللهم_عجِّل_لِوَلیک_الفَرج💖ـ
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
📒 #سه_دقیقه_در_قیامت
7⃣#قسمت_هفتم
🔻ادامه #حسابرسی
🔸در داخل این کتاب، در کنار هر کدام از کارهای روزانه من، چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت.که وقتی به آن خیره می شدیم مثل فیلم به نمایش در می آمد، درست مثل قسمت ویدئو در موبایل های جدید فیلم آن ماجرا را مشاهده میکردیم، آن هم فیلم سه بعدی با تمام جزئیات.
🔹یعنی در مواجهه با دیگران حتی فکر افراد را هم میدیدیم لذا نمی شد هیچ کدام از این کارها را انکار کرد. غیر از کارها،حتی نیت های ما ثبت شده بود.آنها همهچیز را دقیق نوشته بودند.جای هیچگونه اعتراضی نبود، تمام اعمال ثبت بود. هیچ حرفی هم نمی شد زد...
🔸اما خوشحال بودم که از کودکی همیشه همراه پدرم در مسجد و هیئت بودم و از این بابت به خودم افتخار می کردم و خودم را از همین حالا در بهترین درجات بهشت می دیدم!
🔹همینطور که به صفحه اول نگاه میکردم و به اعمال خودم افتخار می کردم یک دفعه دیدم یکی یکی اعمال خوبم در حال محو شدن است!!
صفحه ای که پر از اعمال خوب بود ناگهان تبدیل به کاغذ سفید شده بود!
➖با عصبانیت به آقایی که پشت میز نشسته بود گفتم: چرا اینها محو شد؟مگه من این همه کارهای خوب نکرده ام؟
➖گفت:بله درسته،اما همان روز غیبت یکی از دوستانت را کردی.اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد.
➖با عصبانیت گفتم چرا، چرا همه اعمال من؟؟ او هم غیرمستقیم اشاره کرد به حدیثی از پیامبر که می فرماید:
▫️ سرعت نفوذ آتش در گیاه خشک، به پای سرعت اثر غیبت در نابودی حسنات بنده نمی رسد.
🔹رفتم صفحه بعد.آن روز هم پر از اعمال خوب بود،نماز اول وقت مسجد، بسیج، هیئت،رضایت پدر مادر و..
فیلم تمام اعمال موجود بود، اما لازم به مشاهده نبود ،تمام اعمال خوب، مورد تایید من بود.آن زمان دوران دفاع مقدس بود و خیلی ها مثل من بچه مثبت بودند،خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم تماماً برای من یادآوری می شد؛
🔸اما با تعجب به یکباره مشاهده کردم که دوباره تمام اعمال من در حال محو شدن است!
➖گفتم: این دفعه چرا!من که در این روز غیبت نکردم؟
➖جوان گفت: یکی از رفقای مذهبیت را مسخره کردی،این عمل زشت باعث نابودی اعمال شد. سپس بدون اینکه حرفی بزند آیه سی ام(۳۰)سوره یاسین برایم یادآوری شد:
"روز قیامت برای مسخره کنندگان روز حسرت بزرگی است."
"یا حسره علی العباد ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزون"
🔹خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد.من خیلی اهل شوخی و سرکار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم اگه اینطور باشه که خیلی اوضاع من خرابه...!
🔸رفتم صفحه بعد، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم اما کارهای خوب من پاک نشد. با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم اما در این شوخی ها با رفقا گفتیم و خندیدیم اما به کسی اهانت نکردیم،غیبت نکرده بودم،هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود. برای همین شوخی ها و خنده های من به عنوان کار خوب ثبت شده بود.با خودم گفتم: خدا را شکر.
🔹 یاد حدیثی افتادم که امام حسین علیه السلام می فرماید:
"برترین اعمال بعد از اقامه نماز، شاد کردن دل مومن است؛ البته از سریقی که گناه در آن نباشد".
برترین اعمال بعد از اقامه نماز شاد کردن دل مومن است. البته از طریقی که گناه در آن نباشد..
🔸خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد با تعجب دیدم ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده!
✨به آقایی که پشت میز نشسته بود با لبخندی از سر تعجب گفتم: حج؟ من در این سن کی مکه رفتم که خبر ندارم؟
▫️گفت:ثواب حج ثبت شده، برخی اعمال باعث می شود که ثواب چندین حج در نامه عمل شما ثبت شود، مثل اینکه از سر مهربانی به پدر و مادر نگاه کنید، یا مثلاً زیارت با معرفت امام رضا علیه السلام و...
🔹اما دوباره مشاهده کردم که یکی یکی از اعمال خوب من در حال پاک شدن است دیگر نیاز به سوال نبود خودم مشاهده کردم که آخرش با رفقا جمع شده بودیم و مشغول اذیت کردن یکی از دوستان بودیم.
▫️یاد آیه ۶۵ سوره زمر افتادم که میفرمود برخی اعمال باعث حبط و نابودی اعمال خوب انسان میشود...
🔸به دو نفری که در کنارم بودند گفتم:
شما یک کاری بکنید! همینطور اعمال خوب من دارد نابود می شود!!سری به نشانه ناامیدی و این که نمیتوانند کاری انجام دهند برایم تکان دادند.
🔹همینطور ورق می زدم و اعمال خوبی را می دیدم که خیلی برایشان زحمت کشیده بودم، اما یکی یکی محو میشد.فشار روحی شدیدی داشتم،کم مانده بود دق کنم. نابودی همه ثروت معنوی ام را به چشم می دیدم و نمی دانستم چه کنم
🔺 هر چی شوخی کرده بودم اینجا جدی جدی ثبت شده بود، اعمال خوب من همه از پرونده ام خارج می شد و به پرونده دیگران منتقل می شد
✨ادامه دارد...
#یادمرگ
#اللهم_عجِّل_لِوَلیک_الفَرَج
┅═✧❁🔆❁✧═┅