eitaa logo
مشکات
198 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
4.4هزار ویدیو
156 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
6.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 Happy Hijab day🎈 روز حجاب و عفاف مبارک😍🎀 فرقی نمیکنه باشی یا یا ... همین که با پوشش درست خودت سعی میکنی به جامعه کنی و مانع خیلی از پیامدهای منفی بدپوششی بشی ، یعنی ای ! . روزتون مبارک محجبه ها❤ 🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️تیرماه ۱۳۱۴ در مسجد گوهرشاد مشهد، بدستور صدها نفر بخاطر اعتراض به کشته شدند. 🗓 ۲۱ تیر سالروز قیام مسجد گوهرشاد و روز «حجاب و عفاف»
❗️ما گمان میکنیم برای این است که شناخته نشویم😐 👌اما قرآن میگوید حجاب را رعایت کنید تا شناخته بشوید ... به چه چیزی؟ • به و 🌸🍃
17.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ ودلنوشته با موضوع حجاب و عفاف، دانش آموز سیده حوریه کاظمی پایه دهم ،دبیرستان جلال آل احمد / ناحیه ۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_207200494.mp3
5.93M
❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧ 🎤 دعای عهد 💖 ┅═✧❁🔆❁✧═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒 4⃣ 🔻 🔸سال ۱۳۹۰ بود و مزدوران و تروریست های وابسته به آمریکا، در شمال غرب کشور و در حوالی پیرانشهر، مردم مظلوم منطقه را به خاک و خون کشیده بودند. 🔹آن ها چند ارتفاع مهم منطقه را تصرف کرده و از آنجا به خودروهای عبوری و نیروهای نظامی حمله می کردند، هر بار سپاه و نیروهای نظامی برای مقابله آماده می شدند،نیروهای این گروهک تروریستی به شمال عراق فرار می کردند. 🔸 شهریور سال ۱۳۹۰ و به دنبال شهادت سردار "جان نثاری" و جمعی از پرسنل توپخانه سپاه، نیرو های ویژه سپاه به منطقه آمده و عملیات بزرگی را برای پاکسازی کل منطقه تدارک دیدند. ➖ عملیات به خوبی انجام شد و با شهادت چند تن از نیروهای پاسدار، ارتفاعات جاسوسان و کل منطقه مرزی از وجود عناصر گروهک تروریستی پژاک پاکسازی شد. 🔹 من در آن عملیات حضور داشتم؛از اینکه پس از سالها، یک نبرد نظامی واقعی را از نزدیک تجربه میکردم ،حس خیلی خوبی داشتم؛آرزوی شهادت نیز مانند دیگر رفقایم داشتم،اما با خودم میگفتم: ما کجا و شهادت ؟! ➖ دیگر آن روحیات دوران جوانی و عشق به شهادت، در وجود ما کمرنگ شده بود. 🔸در آخرین مراحل عملیات، تروریست ها برای فرار از منطقه، از گاز های فسفری و اشک آور، استفاده کردند تا نتوانیم آن ها را تعقیب کنیم؛آلودگی محیط باعث سوزش چشمانم شده بود. ➖ دود اطراف ما را گرفت. رفقای من سریع از محل دور شدند اما من نتوانستم. چشمانم به شدت می سوخت.سوزش چشمانم حالت عادی نداشت.چون بقیه نیرو ها سریع جلو رفتند اما من حتی نمی توانستم چشمم را باز نگه دارم. 🔹به سختی و با کمک یکی از رفقا به عقب برگشتیم. پزشک واحد امداد،قطره ای را در چشمان من ریخت و گفت: تا یکساعت دیگه خوب می شوی.ساعتی گذشت اما همینطور درد چشم مرا اذیت می کرد.به پزشک بیمارستان صحرایی و سپس بیمارستان داخل شهر مراجعه کردم. به وسیله آرام بخش توانستم استراحت کنم، اما کماکان درد چشم مرا اذیت می کرد . 🔸چند ماه از آن ماجرا گذشت. عملیات موفق رزمندگان مدافع وطن، باعث شد که ارتفاعات شمال غربی به کلی پاکسازی شود.نیروها به واحدهای خود برگشتند اما من هنوز درگیر چشم هایم بودم. بیشتر، چشم چپ من اذیت می کرد. 🔹حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم .در این مدت صدها بار به دکترهای مختلف مراجعه کردم اما جواب درستی نگرفتم. 🔸 تا اینکه یک روز صبح، احساس کردم که انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است! در مقابل آینه که قرار گرفتم، دیدم چشم من از مکان خودش خارج شده! حالت عجیبی بود.واز طرفی درد بسیار شدیدی داشتم. 🔻همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست. 🔹کمیسیون پزشکی تشکیل شد.عکس ها و آزمایش های متعدد ازمن گرفتند.در نهایت تیم پزشکی که متشکل از یک جراح مغز و یک جراح چشم و چند متخصص بود،اعلام کردند: یک غده نسبتاً بزرگ در پشت چشمم ایجاد شده،فشار این غده باعث جلو آمدن چشم گردیده؛ وبه علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است. ➖بعد اعلام شد که اگر عمل صورت بگیرد ،یا چشمان بیمار از بین می رود و یا مغز ،او آسیب جدی خواهد دید. 🔸کمیسیون پزشکی، خطر عمل جراحی را بالای ۶۰ درصد می‌دانست و موافق عمل نبود؛ اما با اصرار من و با حضور یک جراح از تهران،کمیسیون بار دیگر تشکیل و تصمیم بر این شد که قسمتی از ابروی من را شکافته و با برداشتن استخوان بالای چشم،به سراغ غده در پشت چشم بروند. 🔹عمل جراحی من در اوایل اردیبهشت ماه ۱۳۹۴ در یکی از بیمارستانهای اصفهان انجام شد.عملی که شش ساعت به طول انجامید. 🔸تیم پزشکی قبل از عمل ،بار دیگر به من و همراهان اعلام کرد: به علت نزدیکی محل عمل به مغز و چشم، احتمال نابینایی و یا احتمال آسیب به مغز و مرگ وجود دارد. برای همین احتمال موفقیت عمل،کمتر از پنجاه درصد است و فقط با اصرار بیمار، عمل انجام می شود. 🔹با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و در این سال ها سختی های بسیار کشیده بود وداع کردم.از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستانی در اصفهان شدم. 🔸وارد اتاق عمل شدم ،حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم. تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم.... 🔹عمل جراحی طولانی شد و برداشتن غده پشت چشم با مشکل مواجه شد. پزشکان تلاش خود را مضاعف کردند. برداشتن غده همانطور که پیش بینی می شد با مشکل جدی همراه شد.آن ها کار را ادامه دادند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد.... ✨ادامه دارد... ـ💖ـ ┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒 5⃣ 🔻 🔸احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند، دیگر هیچ مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم،چقدر حس زیبایی بود! درد از تمام بدنم جدا شد. ▫️یکباره احساس راحتی کردم و با خودم گفتم خدایا شکر ،از این همه درد چشم و سر درد راحت شدم.چقدر عمل خوبی انجام شد، با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم. 🔹برای یک لحظه، زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم. از لحظه های کودکی تا لحظه‌ای که وارد بیمارستان شدم با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت! چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را دیدم! 🔸در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم؛او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود؛نمی دانم چرا اینقدر او را دوست داشتم، می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم؛او کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند می زد،محو چهره او بودم با خودم گفتم چقدر چهره اش زیباست !چقدر آشناست. من او را کجا دیده ام؟! 🔹سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند..عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود؛از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم. ➖زیر چشمی به جوان زیبا رویی که کنارم بود دوباره نگاه کردم..... ➖یکباره یادم آمد حدود ۲۵ سال پیش... شب قبل از سفر مشهد...عالم خواب...حضرت عزراییل! 🔸با لبخندی به من گفت:برویم. ➖ با تعجب گفتم کجا؟ دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت: ➖مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد.... بعد گفت خسته نباشید،شما تلاش خودتون رو کردین،اما بیمار نتونست تحمل کنه. ➖یکی دیگه‌از پزشک ها گفت: دستگاه شوک رو بیآرین... ➖نگاهی به دستگاه ها و مانیتور اتاق عمل کردم،همه از حرکت ایستاده بودند! 🔹عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت ،اما من می توانستم صورتش را ببینم!حتی می فهمیدم که در فکرش چه می‌گذرد ،من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می‌فهمیدم. 🔸همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد؛برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر می گفت،خوب یاد دارم که چه ذکری می گفت؛اما عجیب تر اینکه ذهن او را می توانستم بخوانم! ➖ او با خودش میگفت: خدا کند که برادرم برگردد.. دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد ما با بچه هایش چه کنیم... ➖ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه‌های من چه کند!! 🔹کمی آن طرف تر داخل یکی از اتاق های بخش ،یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد! ➖من او را هم می دیدم.داخل بخش آقایان،یک جانباز بود که روی تخت خوابیده بود ،و برایم دعا می کرد، او را می شناختم؛ قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید برنگردم. ▫️این جانباز خالصانه می گفت:خدایا من را ببر اما او را شفا بده، زن و بچه دارد اما من نه.. 🔸ناگهان احساس کردم باطن تمام افراد را متوجه میشوم نیت ها و اعمال آن ها را می بینم . 🔺بار دیگر جوان خوش سیما (حضرت عزراییل )به من گفت: برویم... ✨ادامه دارد... ┅═✧❁🔆❁✧═┅
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❧🔆✧﷽✧🔆❧ 📽 😔 ┅═✧❁🔆❁✧═┅