eitaa logo
مشکات
198 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
156 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒 5⃣ 🔻 🔸احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند، دیگر هیچ مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم،چقدر حس زیبایی بود! درد از تمام بدنم جدا شد. ▫️یکباره احساس راحتی کردم و با خودم گفتم خدایا شکر ،از این همه درد چشم و سر درد راحت شدم.چقدر عمل خوبی انجام شد، با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم. 🔹برای یک لحظه، زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم. از لحظه های کودکی تا لحظه‌ای که وارد بیمارستان شدم با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت! چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را دیدم! 🔸در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم؛او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود؛نمی دانم چرا اینقدر او را دوست داشتم، می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم؛او کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند می زد،محو چهره او بودم با خودم گفتم چقدر چهره اش زیباست !چقدر آشناست. من او را کجا دیده ام؟! 🔹سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند..عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود؛از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم. ➖زیر چشمی به جوان زیبا رویی که کنارم بود دوباره نگاه کردم..... ➖یکباره یادم آمد حدود ۲۵ سال پیش... شب قبل از سفر مشهد...عالم خواب...حضرت عزراییل! 🔸با لبخندی به من گفت:برویم. ➖ با تعجب گفتم کجا؟ دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت: ➖مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد.... بعد گفت خسته نباشید،شما تلاش خودتون رو کردین،اما بیمار نتونست تحمل کنه. ➖یکی دیگه‌از پزشک ها گفت: دستگاه شوک رو بیآرین... ➖نگاهی به دستگاه ها و مانیتور اتاق عمل کردم،همه از حرکت ایستاده بودند! 🔹عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت ،اما من می توانستم صورتش را ببینم!حتی می فهمیدم که در فکرش چه می‌گذرد ،من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می‌فهمیدم. 🔸همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد؛برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر می گفت،خوب یاد دارم که چه ذکری می گفت؛اما عجیب تر اینکه ذهن او را می توانستم بخوانم! ➖ او با خودش میگفت: خدا کند که برادرم برگردد.. دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد ما با بچه هایش چه کنیم... ➖ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه‌های من چه کند!! 🔹کمی آن طرف تر داخل یکی از اتاق های بخش ،یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد! ➖من او را هم می دیدم.داخل بخش آقایان،یک جانباز بود که روی تخت خوابیده بود ،و برایم دعا می کرد، او را می شناختم؛ قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید برنگردم. ▫️این جانباز خالصانه می گفت:خدایا من را ببر اما او را شفا بده، زن و بچه دارد اما من نه.. 🔸ناگهان احساس کردم باطن تمام افراد را متوجه میشوم نیت ها و اعمال آن ها را می بینم . 🔺بار دیگر جوان خوش سیما (حضرت عزراییل )به من گفت: برویم... ✨ادامه دارد... ┅═✧❁🔆❁✧═┅
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❧🔆✧﷽✧🔆❧ 📽 😔 ┅═✧❁🔆❁✧═┅
❧🔆✧﷽✧🔆❧ 💢 🔻اگر کسی گره‌ای دارد و تو راهش را می‌دانی سکوت نکن...! ➖اگر دستت به جایی می‌رسد کاری کن. ▫️معجزه ‌ی زندگی دیگران باش. 🔺بی ‌شک فرد دیگری معجزه زندگی تو خواهد بود... ┅═✧❁🔆❁✧═┅
22.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 کلیپ ⭕️ بانویی که از حال خوبی می‌گوید که باعث تغییر بزرگ در زندگی‌اش شد.
🗒 ‌‌‌‌ آسمانی ‌‌شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖‌‌«‌‌‌» 🌴💫🌴💫🌴 🔸 سارُق، چارُقم پر است از امید به "تو و فضل و کرَم تو" ⚜همراه خود دو چشم بسته آورده ام، که ثروت آن در کنار همه ناپاکی‌ها یک ذخیره ارزشمند دارد...! و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است...گوهر اشک بر اهل بیت است....گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم..... دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.... ✨😭💔🌺 💗خداوندا! در دستان من چیزی نیست؛ • نه برای عرضه چیزی دارندو نه قدرت دفاع دارند....• 🔅 اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم....!! •||و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است||• 🌷 وقتی آن‌ها را به سمتت بلند کردم، وقتی آن‌ها را برائت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ این‌ها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی. 🤲💐🌟 ❣خداوندا! پاهایم سست است.رمق ندارد.😔 جرأت عبور از پلی که از «جهنّم» عبور می‌کند،ندارد... 💠من در پل عادی هم پاهایم می‌لرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازک‌تر است و از شمشیر بُرنده تر؛ اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. 🌺من با این پا‌ها در حَرَمت پا گذارده ام... و دورِ خانه ات چرخیده ام... و در حرم اولیائت در بین الحرمین حسین و عباست آن‌ها را برهنه دواندم...و این پا‌ها را در سنگر‌های طولانی، خمیده جمع کردم...!! 🔹و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. 🥀 🌻امیددارم آن‌جهیدن‌ها و خزیدن‌ها و به حُرمت آن حریم ها، آن‌ها را ببخشی. خـــ❤️ــــداوندا، « سر من، عقل من، لب‌ من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر می‌برند...
🌹گل اگر به ریشه 🍃و اصلش متصل باشد 🌹با مقداری 🍃آب زنده می ماند 🌹اما اگر از ریشه 🍃و اصلش 🌹جدا شود خواهد مرد !! 🍃هر چند که کنار 🌹دریایی بیکران باشد ... 🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 ❗️ مجری ﺍز "محمد علی کلی " قهرمان بوکس میپرسه چرا خانمت دﺍره!؟⁉️ جوابش زیباست و تامل برانگیز!👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آیةالکرسی🌸 آیةالکرسی عظیم ترین آیه در قرآن است. برای حفظ ایمان و مال و جان هر روز آیةالکرسی بخوان💖 التماس دعا ❤️
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒 6⃣ 🔻ادامه 🔸از وضعیت به وجود آمده و راحت شدن درد و بیماری خوشحال بودم ،فهمیدم که شرایط خیلی بهتر شده اما گفتم نه! ▫️خیلی زود فهمیدم منظور ایشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است؛ مکثی کردم و به پسرعمه ام اشاره کردم و بعد گفتم: ▫️ من آرزوی شهادت دارم سالها به دنبال شهادت بودم حالا با این وضع بروم؟! اما انگاراصرارهای من بی فایده بود باید میرفتم. 🔸همان لحظه دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند برویم. بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم لحظه‌ای بعد خود را همراه این دو نفر در یک بیابان دیدم! ➖این را هم بگویم زمان ،اصلا مانند اینجا نبود، و در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را می‌دیدم! 🔹آن زمان کاملا متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده اما احساس خیلی خوبی داشتم از آن درد شدید راحت شده بودم، پسر عمه و عمویم در کنارم حضورداشتند و شرایط خیلی عالی بود. ✨در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند حالا داشتم این دو را می دیدم. ▫️چقدر چهره آن ها زیبا و دوست داشتنی بود،دوست داشتم همیشه با آنها باشم 🔸 ما باهم در وسط یک بیابان کویری و خشک و بی آب و علف حرکت می کردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم. 🔻روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت میز نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم. 🔹به اطراف نگاه کردم سمت چپ من در دوردست ها چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود،شعله های آتش بود؛حرارتش را از دور احساس میکردم. 🔸به سمت راست خیره شدم در دوردستها یک باغ بزرگ و زیبا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود نسیم خنکی از آن سو احساس می‌کردم. 🔹به شخص پشت‌ میز سلام کردم با ادب جواب داد؛منتظر بودم می خواستم ببینم چه کار دارد؛ این دو جوان که در کنار من بودند عکس العملی نشان ندادند. 🔺حالا من بودم و همان دو جوان که در کنارم قرار داشتند.جوان پشت میز، یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد! ࿇࿐᪥🔅᪥࿐࿇ 🔻 🔸 جوان پشت میز، به آن کتاب اشاره کرد وقتی تعجب من را دید،گفت: کتاب خودت هست، بخوان، امروز برای حسابرسی،همین که خودت آن را ببینی کافی است. 🔹چقدر این جمله آشنا بود.در یکی از جلسات قرآن استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: "اقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا" این جوان درست ترجمه همین آیه را به من گفت. 🔸نگاهی به اطرافیانم کردم و کتاب را باز کردم:بالای سمت چپ صفحه اول با خطی درشت نوشته شده بود: ۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز 🔺از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟ گفت:سن بلوغ شماست. ➖شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدید. 🔹در ذهنم بود که این تاریخ یک سال از ۱۵ سال قمری کمتر است، اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم. 🔸قبل از آن و در صفحه سمت راست اعمال خوب زیادی نوشته شده بود: از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین و...پرسیدم: اینها چیست؟ ➖ گفت اینها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام داده ای. همه این کارهای خوب برایت حفظ شده است. 🔹 قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم،جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت نمازهایت خوب و مورد قبول است،برای همین وارد بقیه اعمال می شویم. 🔸یاد حدیثی افتادم که پیامبرﷺ فرمودند: "نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرد نماز های پنجگانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا می رود نماز های پنجگانه است و نخستین چیزی که درباره آن از امتم حسابرسی می شود نماز های پنجگانه میباشد". 🔹من قبل از بلوغ نمازم را شروع کرده بودم و با تشویق های پدر و مادرم همیشه در مسجد حضور داشتم؛کمتر روزی پیش می‌آمد که نماز صبحم قضا شود؛اگر یک روز خدای نکرده نماز صبحم قضا می‌شد تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم؛ این اهمیت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شکر همیشه اهمیت می دادم. 🔸 وقتی آن ملک؛ یعنی جوان پشت میز به عنوان اولین مطلب اینگونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه رفت، یاد حدیثی افتادم که معصومین علیه السلام فرمودند: " اولین چیزی که مورد محاسبه قرار می گیرد نماز است‌.اگر نماز قبول شود بقیه اعمال قبول می شود و اگر نماز رد شود..." 🔹خوشحال شدم به صفحه اول کتاب نگاه کردم، از همان روز بلوغ، تمام کارهای من با جزئیات نوشته شده بود. کوچکترین کارها حتی ذره ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نکرده بودند. تازه فهمیدم که" فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره یعنی چی"! 🔺هرچی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم آنها جدی جدی نوشته بودند. ✨ادامه دارد... 💖ـ ┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒 7⃣ 🔻ادامه 🔸در داخل این کتاب، در کنار هر کدام از کارهای روزانه من، چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت.که وقتی به آن خیره می شدیم مثل فیلم به نمایش در می آمد، درست مثل قسمت ویدئو در موبایل های جدید فیلم آن ماجرا را مشاهده می‌کردیم، آن هم فیلم سه بعدی با تمام جزئیات. 🔹یعنی در مواجهه با دیگران حتی فکر افراد را هم می‌دیدیم لذا نمی شد هیچ کدام از این کارها را انکار کرد. غیر از کارها،حتی نیت های ما ثبت شده بود.آنها همه‌چیز را دقیق نوشته بودند.جای هیچگونه اعتراضی نبود، تمام اعمال ثبت بود. هیچ حرفی هم نمی شد زد... 🔸اما خوشحال بودم که از کودکی همیشه همراه پدرم در مسجد و هیئت بودم و از این بابت به خودم افتخار می کردم و خودم را از همین حالا در بهترین درجات بهشت می دیدم! 🔹همینطور که به صفحه اول نگاه می‌کردم و به اعمال خودم افتخار می کردم یک دفعه دیدم یکی یکی اعمال خوبم در حال محو شدن است!! صفحه ای که پر از اعمال خوب بود ناگهان تبدیل به کاغذ سفید شده بود! ➖با عصبانیت به آقایی که پشت میز نشسته بود گفتم: چرا اینها محو شد؟مگه من این همه کارهای خوب نکرده ام؟ ➖گفت:بله درسته،اما همان روز غیبت یکی از دوستانت را کردی.اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد. ➖با عصبانیت گفتم چرا، چرا همه اعمال من؟؟ او هم غیرمستقیم اشاره کرد به حدیثی از پیامبر که می فرماید: ▫️ سرعت نفوذ آتش در گیاه خشک، به پای سرعت اثر غیبت در نابودی حسنات بنده نمی رسد. 🔹رفتم صفحه بعد.آن روز هم پر از اعمال خوب بود،نماز اول وقت مسجد، بسیج، هیئت،رضایت پدر مادر و.. فیلم تمام اعمال موجود بود، اما لازم به مشاهده نبود ،تمام اعمال خوب، مورد تایید من بود.آن زمان دوران دفاع مقدس بود و خیلی ها مثل من بچه مثبت بودند،خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم تماماً برای من یادآوری می شد؛ 🔸اما با تعجب به یکباره مشاهده کردم که دوباره تمام اعمال من در حال محو شدن است! ➖گفتم: این دفعه چرا!من که در این روز غیبت نکردم؟ ➖جوان گفت: یکی از رفقای مذهبیت را مسخره کردی،این عمل زشت باعث نابودی اعمال شد. سپس بدون اینکه حرفی بزند آیه سی ام(۳۰)سوره یاسین برایم یادآوری شد: "روز قیامت برای مسخره کنندگان روز حسرت بزرگی است." "یا حسره علی العباد ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزون" 🔹خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد.من خیلی اهل شوخی و سرکار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم اگه اینطور باشه که خیلی اوضاع من خرابه...! 🔸رفتم صفحه بعد، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم اما کارهای خوب من پاک نشد. با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم اما در این شوخی ها با رفقا گفتیم و خندیدیم اما به کسی اهانت نکردیم،غیبت نکرده بودم،هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود. برای همین شوخی ها و خنده های من به عنوان کار خوب ثبت شده بود.با خودم گفتم: خدا را شکر. 🔹 یاد حدیثی افتادم که امام حسین علیه السلام می فرماید: "برترین اعمال بعد از اقامه نماز، شاد کردن دل مومن است؛ البته از سریقی که گناه در آن نباشد". برترین اعمال بعد از اقامه نماز شاد کردن دل مومن است. البته از طریقی که گناه در آن نباشد.. 🔸خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد با تعجب دیدم ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده! ✨به آقایی که پشت میز نشسته بود با لبخندی از سر تعجب گفتم: حج؟ من در این سن کی مکه رفتم که خبر ندارم؟ ▫️گفت:ثواب حج ثبت شده، برخی اعمال باعث می شود که ثواب چندین حج در نامه عمل شما ثبت شود، مثل اینکه از سر مهربانی به پدر و مادر نگاه کنید، یا مثلاً زیارت با معرفت امام رضا علیه السلام و... 🔹اما دوباره مشاهده کردم که یکی یکی از اعمال خوب من در حال پاک شدن است دیگر نیاز به سوال نبود خودم مشاهده کردم که آخرش با رفقا جمع شده بودیم و مشغول اذیت کردن یکی از دوستان بودیم. ▫️یاد آیه ۶۵ سوره زمر افتادم که میفرمود برخی اعمال باعث حبط و نابودی اعمال خوب انسان میشود... 🔸به دو نفری که در کنارم بودند گفتم: شما یک کاری بکنید! همینطور اعمال خوب من دارد نابود می شود!!سری به نشانه ناامیدی و این که نمی‌توانند کاری انجام دهند برایم تکان دادند. 🔹همینطور ورق می زدم و اعمال خوبی را می دیدم که خیلی برایشان زحمت کشیده بودم، اما یکی یکی محو میشد.فشار روحی شدیدی داشتم،کم مانده بود دق کنم. نابودی همه ثروت معنوی ام را به چشم می دیدم و نمی دانستم چه کنم 🔺 هر چی شوخی کرده بودم اینجا جدی جدی ثبت شده بود، اعمال خوب من همه از پرونده ام خارج می شد و به پرونده دیگران منتقل می شد ✨ادامه دارد... ┅═✧❁🔆❁✧═┅
❧🔆✧﷽✧🔆❧ 💢 🔻 خوش اخلاقی، لطف نیست بلکه وظیفه شماست! ⬅️با جمله ی " من اخلاقم اینجوریه دیگه " بدخلقی رو توجیه نکنید! 🔺 محبت وظیفه شماست "کم کاری نکنید" 💖ـ ┅═✧❁🔆❁✧═┅