eitaa logo
دکتر کبری خزعلی
129 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
14.7هزار ویدیو
222 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🌃 | شبت بخیر امید زندگی‌ام! 🌱دنیا برای مؤمن قفس است در این تردیدی نیست. فراخی دنیا به چشم مؤمن نمی‌آید. اگر غیر از این باشد عجیب است؛ اما مؤمن، زیرک است. مگر کسی شک دارد؟ او زیرکی را از خدا دارد؛ زیرا مسیر نگاهش را نور خدا روشن می‌کند. 🌱این زیرکی، خودش را وقتی نشان می‌دهد که مؤمن دلش را به تو می‌سپارد و آن را با یاد تو آباد می‌کند و خانه‌اش را می‌کند عشق‌آباد تو، آن وقت خانه‌اش می‌شود وسیع‌ترین نقطۀ عالم. 🌱حالا اگر کسی به این مؤمن عاشق بگوید دنیا قفس است، از او خواهد پرسید که کدام دنیا را می‌گویی؟ دنیایی که ظرف تن توست یا دنیایی که بهشت برین خداست؟ دنیایی که ظرف تن توست، تنگ‌ترین جای عالم و دنیایی که بهشت برین خداست، وسیع‌ترین نقطۀ‌ هستی است. 🌱آقا! تو دنیا و آخرت مؤمن عاشق هستی. مگر می‌شود دنیای چنین کسی قفس باشد؟! 🌱یک روز تو دنیا و آخرت من هم خواهی شد. من به همین امید زنده‌ام. شبت بخیر امید زندگی‌ام! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🌃 | شبت بخیر ذکر خدا! 🌱تنها کسی که می‌تواند مرا از خانه‌ای که یادآباد توست بیرون ببرد تویی! کشش حال و هوای این خانه‌ها به وجود توست، نورشان از نور نام تو و عطرشان از شمیم یاد توست. پس جز تو چه کسی می‌تواند مرا از این خانه بکَند؟ 🌱من خو گرفته‌ام به در و دیوار این خانه‌ها. اگر مرا از این خانه‌ها بیرون ببرند و در جایی نفس بکشم که عطر نام تو در آن نپیچیده، نفس‌ها حکم سوهان جانم را پیدا می‌کنند و با هر نفسی احساس مرگ خواهم کرد. 🌱آقای مهربانم! مرا مثل اهالی این خانه‌ها لبریز از عشق خودت کن تا نفس کشیدنم در هر جا که باشم، بانی انتشار عطر تو شود. آن وقت دیگر فرقی نمی‌کند کجا باشم وقتی جانم معطر به یاد تو شود! 🌱شبت بخیر ذکر خدا! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🌃 | شبت بخیر فکر و خیال همیشگی‌ام! 🌱می‌خواهم در خیالم خانۀ خودم را بکنم همان خانه‌ای که عشق‌آباد توست. شاید این خیال خوش، آرام آرام بانی شد تا خانه‌ام در واقعیت عشق‌آباد تو بشود. خدا را چه دیدی! 🌱پس حالا خانه‌ام شده عشق‌آباد تو! در این خانه هر چه فکر و خیال دارم، حول و حوالی تو می‌چرخد. دنبال این هستم که بدانم تو از چه خوشت می‌آید، من نیز همان را دوست بدارم. دست و پا می‌زنم تا بفهمم تو از چه بدت می‌آید، تا بغض آن را در سینه بپرورانم. 🌱خطی را اشارۀ ابروانت نشان می‌دهند، پی می‌گیرم تا ببینم کجا را نشانه گرفته‌ای، همۀ وجودم را خرج همان جا می‌کنم. نگاه می‌کنم میان ابروانت را همین که گرهی افتاد به آنجا می‌فهمم که خشمگین شده‌ای. 🌱آنچه که تو را به خشم آورده پیدا می‌کنم تا اگر در من بود، همان لحظه از خودم دور کنم و اگر در جای دیگری بود، ریشه‌اش را کور کنم. 🌱در خانۀ‌ من جز خشم و خشنودی تو، دغدغۀ دیگری نیست. چه زیباست خانۀ خیالی‌ام! 🌱شبت بخیر فکر و خیال همیشگی‌ام! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🌃 | شبت بخیر خوش‌ترین خیال من! 🌱در خیالم خانه‌ام شده عشق‌آباد تو. هر کسی از کنار خانه‌ام رد می‌شود، بی‌آن‌که دست خودش باشد، چند لحظه‌ای می‌ایستد و بو می‌کشد و گاهی این چند لحظه، چند ساعت می‌شود آقا! 🌱از وقتی خانه‌ام شده عشق‌آباد تو عطرت چنان در فضا پیچیده که اهالی محله همه مست شده‌اند از آن. هر کسی پا به محله‌مان می‌گذارد و این عطر را استشمام می‌کند، قدم قدم نزدیک می‌شود تا سرچشمۀ عطر در فضا پیچیده را پیدا کند. 🌱گاهی در مقابل خانه‌ام جای سوزن انداختن نیست. مردم می‌آیند و می‌ایستند و دل‌شان نمی‌آید که بروند. 🌱همسایه‌ها هیچ کدام‌شان شاکی نیستند از این ازدحام‌ها. آنها خوشحال‌اند که روز و شب از عطر تو بهره دارند و به شکرانۀ آن، تحمل می‌کنند شلوغی در خانه‌ام را. چقدر خوب است که می‌شود این خیال‌ها را روزی محقق کرد! 🌱شبت بخیر خوش‌ترین خیال من! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🌃 | شبت بخیر مدار زمین و آسمان! 🌱دورهمی خانه‌های یادآباد تو،‌ بر مدار نام تو می‌چرخد. از تو می‌گویند و عظمت ماورائی‌ات، از تو و مقامی که پیش خدا داری. 🌱از فراقت می‌گویند و داغی که بر دلشان گذاشته، از انتظارشان می‌گویند و چشم‌هایی که سال‌هاست به مغربِ زمین دوخته شده تا خورشید به عشق تو از آن جا طلوع کند. 🌱از جمعه‌هایی حرف می‌زنند که به امید آمدن تو آغاز شد و با امتداد داغ هجرانت تمام شد؛ جمعه‌هایی که آماده بودند در رکابت باشند و بجنگند و جان بدهند؛ اما شمشیرهایشان در غلاف ماند و نگاهشان خشکید و تو نیامدی. می‌گویند و اشک می‌ریزند و تو را صدا می‌زنند. 🌱کاش روزی برسد که محور دورهمی‌های هر خانه‌ای نام تو باشد و یاد تو. 🌱شبت بخیر مدار زمین و آسمان! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🌃 | شبت بخیر درمان همۀ دردهای بشر! 🌱همسایۀ خانۀ خیالی‌ام،‌ از دنیا خسته و دلش افسرده شده بود. دیشب آمده بود پیشم برای درد دل. با لبخندی که نشان از شادی عمیقی داشت از خستگی و افسردگی‌اش می‌گفت. 🌱حرفش که تمام شد گفتم: نه از لحنت و نه از رخسارت نشانه‌ای از خستگی و افسردگی پیدا نیست. پس چطور می‌گویی که به آخر خط رسیده‌ای؟ 🌱لبخندش عمیق‌تر شد و تعجب من بیشتر. او گفت: لبخندی که روی لبم می‌بینی، حاصل نفس کشیدن در خانۀ‌ توست. از این جا که بیرون می‌روم، نفسم می‌گیرد و لحنم پر از غم می‌شود و دلم لبریز از غصه. کاش خانۀ‌ من هم حال و هوای خانۀ‌ تو را داشت! 🌱می‌گفت گاهی که خیلی دلم می‌گیرد و احساس پوچی می‌کنم، می‌آیم در حیاط خانه‌ام رو به خانۀ تو می‌نشینم و بو می‌کشم، امید در رگ‌هایم جریان می‌یابد و باز هم باز می‌گردم به زندگی. 🌱آقا! کاش در واقعیت زندگی این قدر عاشقت بودم که می‌توانستم افسرده‌ها و به آخر خط رسیده‌ها را به زندگی برگردانم. مرا ببخش به خاطر این همه عاشق نبودنم. 🌱شبت بخیر درمان همۀ دردهای بشر! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🌃 | شبت بخیر گل‌خوشبوی خدا! 🌱از خانۀ خیالی‌ام بیرون آمدم و رفتم به گل‌فروشی محلۀ خیالی‌ام. داشتم گل‌ها را یکی یکی نگاه می‌کردم که ناگهان نگاهم خورد به گل‌فروش که خیره شده بود به من. 🌱پرسیدم: چیزی شده؟ گفت: می‌خواستی چه بشود؟ گفتم: چه شده؟ گفت: همین که پایت را گذاشتی در مغازه‌ام، مشتری‌ها گل‌هایی را که برداشته بودند، برگرداندند سرجایشان. پرسیدم: چرا؟ گفت مشتری‌ها می‌گویند گل‌هایت دیگر برایمان نه رنگ دارد و نه بو. گفتم: ربطش به من؟ گفت: وقتی که آمدی، بویی از تو در این جا پیچید که دیگر هیچ گلی در برابرش هیچ بویی نداشت. گفتم: مرا ببخش، همین حالا می‌روم. دستم را گرفت و گفت: التماس می‌کنم نرو. عمری گل‌فروشم و تا به حال بویی این چنین مست کننده استشمام نکرده‌ام. این عطر، عطر زندگی است. می‌خواهم زندگی را استشمام کنم، پس پیشم بمان! 🌱آقا! یک روز از عالم خیالم بیرون خواهم آمد و در واقعیت عطر تو را منتشر خواهم کرد. دعا کن آن روز دیر و دور نباشد. 🌱شبت بخیر گل‌خوشبوی خدا! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🌃 | شبت بخیر چارۀ درد همه! 🌱درِ خانۀ خیالی‌ام همیشه به روی مردم باز است. فقیر می‌آید، پایش را در حیاط خانه‌ام می‌گذارد، چند لحظه‌ای نفس می‌کشد و احساس ثروتمندی می‌کند و می‌رود. 🌱ذلیل می‌آید، سر آستینش را می‌کشد روی در و دیوار خانه‌ام،‌ احساس عزت می‌کند و می‌رود. 🌱مریض می‌آید، کمی بو می‌کشد و بیماری‌اش را فراموش می‌کند و می‌رود. 🌱افسرده می‌آید، چند قدمی راه می‌رود و احساس نشاط می‌کند و می‌رود. 🌱تنها و از همه جا رانده می‌آید، چند لحظه‌ای می‌نشیند و احساس تنهایی را بدرود می‌گوید و می‌رود. 🌱هر کسی با هر چه آزارش می‌دهد می‌آید و راضی می‌شود و می‌رود. این خاصیت عشق توست آقا! که در هر کجا منتشر شود، خشنودی و رضا انتشار می‌دهد. 🌱ممنونم که می‌گذاری در این خانۀ خیالی زندگی کنم! 🌱شبت بخیر چارۀ درد همه! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🌃 | شبت بخیر حضرت دلدار! 🌱نفس کشیدن در خانۀ خیالی من که رنگ و عطر و بوی تو را دارد، آدم را شاعر می‌کند و شعرفهم. ما هر روز در خانه‌مان صبحِ شعر، ظهرِ شعر، عصرِ شعر و شبِ شعر داریم. 🌱اهالی خانه همه شاعر شده‌اند به عشق تو. اصلا مهمانی اگر به خانه‌مان بیاید، حتی شعر خواندن هم که بلد نباشد، شاعر قهاری می‌شود و از خانه‌مان می‌رود. 🌱غزل‌های حافظ برای اهالی خانه، روضه‌های مکشوف فراق است. تا به حال حتی نشده بتوانیم یکی از این غزل‌ها را به انتها برسانیم. مگر هق هق گریه اجازه می‌دهد؟ 🌱مثلا دیشب این غزل را در خانۀ‌ خیالی‌ام خواندم و به بیت سومش نرسیدم: دیر است که دلدار پیامی نفرستاد ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد صد نامه فرستادم و آن شاهِ سواران پیکی نَدوانید و سلامی نفرستاد 🌱چقدر دل‌کِش و طرب‌انگیز فضای شاعرانۀ خانه‌ام! شبت بخیر حضرت دلدار! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🌃 | شبت بخیر گل سرسبد هستی! 🌱شنیدم کسی می‌گفت اگر همین حالا امامَت بی‌خبر درِ خانه‌ات را بزند، آیا مهیای پذیرایی از او هستی؟ چقدر باید پشت در بماند تا تو خانه را مهیای آمدنش کنی؟ از هر کسی پرسید، جز سکوت جوابی نشنید. 🌱آقا! من درِ خانۀ خیالی‌ام همیشه باز است و منتظرم هر لحظه که اراده کردی، قدم بگذاری روی چشمانم. من از حیاط تا توی خانه‌ام گلدان چیده‌ام. هر روز به گلدان‌ها آب می‌دهم و سرزنده نگهشان می‌دارم برای استقبال از تو. 🌱پاییز و زمستان که می‌شود، می‌نشینم و با گلدان‌ها حرف می‌زنم، نازشان را می‌کشم و التماس‌شان می‌کنم که سرحال بمانند تا وقتی که تو بیایی. گل‌های زیادی در انتظارتان سر حال ماندند،‌ اما عمرشان به دنیا نبود و خشکیدند. 🌱خشکیدۀ همۀ گل‌ها را نگه داشته‌ام برای لحظۀ آمدنت. وقتی که آمدی به خانه‌ام، گلبرگ‌های منتظرِ خشکیده را روی سرت می‌پاشم. 🌱شبت بخیر گل سرسبد هستی! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🌃 | شبت بخیر حضرت زندگی! 🌱من در خانۀ خیالی‌ام همیشه آمادۀ آمدنت هستم. حتی قربانی لحظۀ استقبالت را هم به درخت سیبی بسته‌ام که در باغچه‌ام چشم به انتظار تو قد کشیده. ساعت‌ها کنار باغچه نشسته‌ام و با درخت سیب منتظر حرف زده‌ام. 🌱خودت می‌دانی که تا به حال چند قربانی را آورده‌ام و بسته‌ام و پیر شده‌اند و فروخته‌ام و یکی جوان‌ترش را خریده‌ام. 🌱کسی اگر باور نکند تو باور می‌کنی که چه با هیجان می‌تپید قلب قربانی‌ها از انتظار فدا شدن به پای تو. قربانی‌هایی را که پیر می‌شدند وقتی از خانه بیرون می‌بردم،‌ از نگاهشان التماس را می‌فهمیدم. 🌱التماس که ما نگه دار و توفیق فدا شدن را از ما نگیر. هیچ نوازشی و هیچ سخنی دلشان را آرام نمی‌کرد. آنها فقط فدا شدن برای تو را می‌خواستند. 🌱در خانۀ خیالی من همه زبان هم را می‌فهمند؛ حتی در و دیوار. این جا واقعا خانۀ زندگی است. 🌱شبت بخیر حضرت زندگی! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🌃 | شبت بخیر بهانۀ خلقت! 🌱گفته بودم که در خانۀ خیالی‌ام همه زبان هم را می‌فهمند؛ حتی در این خانه می‌شود با در و دیوار هم حرف زد. زندگی به معنای حقیقی در خانۀ خیالی جاری است. 🌱در حیاط خانۀ خیالی‌ام کنار باغچه نشسته‌ام و دارم با درخت سیب حرف می‌زنم. چقدر معرفت دارد این درخت سیب. نام تو را که بر زبان می‌آورد تنه‌اش می‌لرزد و شاخه‌هایش تکان می‌خورد. معلوم است که هم گرفتار عظمت توست و هم بیچارۀ عشقت. 🌱درخت سیب می‌گوید خدا او و همۀ درختان این عالم را به عشق شما از زمین می‌رویاند و می‌گوید به خاطر شماست که درخت‌ها میوه‌ها می‌دهند. 🌱درخت سیب هق هق گریه می‌کند و می‌گوید اگر مردم می‌دانستند که میوه‌ها در هستی و طراوت و گوارایی‌شان مدیون تو هستند، هر کدام از میوه‌ها برایشان نشانی از حقیقت تو پیدا می‌کرد، آن وقت میوه خوردن خودش می‌شد سیر و سلوک به سوی تو. 🌱دیدی گفتم عجب معرفتی دارد این درخت سیب! 🌱شبت بخیر بهانۀ خلقت! @abbasivaladi