🌺داستان غدیر🌺
قسمت سیزدهم
محمد فکر کرد:
چه نسبتی نزدیک تر از این⁉️
نسبت خورشید☀️ به آسمان❓
نسبت ابر☁️ به باران🌧❓ نه❗️ از این هم نزدیک تر❗️
نامه 💌هنوز با او حرف های زیادی داشت: پیامبر ولایت وامامت دوازده امام را اعلام کرد و فرمود: هیچ حلالی نیست مگر آنچه خدا ورسولش و آنان (امامان) حلال کرده باشند و هیچ حرامی نیست مگر آنچه خدا و رسولش و آنان(امامان) بر شما حرام کرده باشند آنگاه حضرت علی را معرفی کرد و گفت: دین شما را بر شما کامل کردم ونعمت خودم را بر شما تمام کردم💪
💚فرمود:هیچ آیه مدحی در قران نیست مگر درباره علی و مردم را هشدار داد مبادا به علی حسادت کنید که اعمالتان نابود شود و قدم هایتان بلغزد
از پیروان اهل بیت و دشمنان اهل بیت گفت: بدانید دوستان اهل بیت، کسانی هستند که در پنهانی از پروردگارشان می ترسند و بدانید دشمنان اهل بیت، کسانی هستند ک به شعله های آتش وارد شوند آنگاه فرمود :
📌ای مردم چقدر فاصله هست بین شعله های آتش🔥 و بهشت ،مردم و نسل های بعد را به امدن حضرت مهدی بشارت داد
👌اوست ک پیشینیان ب او بشارت دادند
👌اوست ک به عنوان حجت باقی ماند و بعد از او حجتی نیس اوست انتقام گیرنده هر خون به ناحق ریخته شده
👌اوست یاری کننده دین خدا .
محمد احساس کرد کسی در کنارش ایستاده است برگشت جا خورد .برادرش علی پشت سرش ایستاده بود نمی دانست باید چیکار کند .علی خندید😁 ببخشید من خیلی در زدم ولی نفهمیدی ترسیدم درجا سکته کرده باشی محمد نخندید.😕می خواست ک علی بفهمد ک باید برود علی دو تا کتاب 📗📕روی میز گذاشت .این ها را پدر برایت خریده یعنی سفارش داده من خریدم
محمد ب اسم کتاب ها نگاه کرد." #اسرار_غدیر"و" #حماسه_غدیر" از این همه هم زمانی به حیرت کرد.😯
علی بدون هیچ حرفی بیرون رفت نگاه محمد روی اسم کتاب ها ثابت مانده بود چقدر حرف نگفته باقی مونده است.احساس کرد به قصد شنا کردن🏊♂ در دریاچه ای آمده بود اما انگار این آب💦 ب همه آب های جهان می پیوست.انگار تمامی نداشت کتاب ها را توی کشو میزش گذاشت و ادامه نامه غدیر را خواند، پیامبر به آیه ۱۰سوره فتح اشاره کرد. کسانی ک با تو بیعت میکنند در واقع با خدا بیعت می کنند.🤝
ادامه دارد......❤️❤️
😍دخترچراغ خونه😍
🍃💞@do313khtar💞🍃
❌کپی بدون فوروارد جایز نیست🚫