سلام علیڪم...
تنهایے، یک موجود است !
ڪه به بعضے ها ، گاهے ! و به عده اے همیشه، سر مے زند !
اڪثرا مے آید و فڪر را درگیر خودش مے ڪند ، و پر و بال مے دهد به ذهن تا در خیالهاے دل ! پرواز ڪند ...
مے آید تا بگوید، حالا به اطراف بنگر، ڪه همه رفته اند و من، همنشین، بے ڪسے هایت شده ام!
تا دستان دلت را بگذارد در دستان سازنده اش، ڪه چهار چڪش به اطرافش بزند تا اندڪے از آن زمین خوردگے ها، نجات یابد و صاف و صادق و ساده شود ...
تنهایے به من فهماند، همه رفتنے اند و ڪسے همراه! نیست، جز آنڪه بود، هست و خواهد بود ...