eitaa logo
دعا واذکار الهی
35.1هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
28 فایل
«وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ» و در تمام‌ کارها‌ خود را به‌ خدا‌ واگذار کن، که‌ او کاملا بر احوالِ بندگان بیناس کانون تبلیغاتی پر بازده "اعتماد" در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/3574071380Ca1a252b0f9 . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱من خانه مادرم بودم که محمد زنگ زده بود منزل همسایه،📞مادرم البته نمی‌دانست من هم آنجا هستم، وقتی همسایه‌مان مادرم را صدا زد و من را دید گفت: چه خوب اینجایی شوهرت زنگ زده📞 با مادرم دویدیم، وقتی گوشی را گرفتم محمد با خوشحالی و تعجب گفت: تویی؟!💕چه خوب شد هستی و باهات حرف زدم، رفتی دکتر؟ گفتم: آره، هنوز از بچه‌دار شدنمان مطمئن نبودیم، گفت: مبارکت باشه!💞 گفتم: چرا مبارک من؟ گفت: چون من نمی‌بینمش، خودت باید بزرگش کنی،🥀گفتم: این جای دلداری دادنته؟ عوض این که یک خانم باردار رو دلداری بدی این طوری می زنی توی ذوقم؟🥀گفت: ناراحت نشو این واقعیته، منم گفتم: هر چی خدا بخواد🕊 گفت: خدا همینو می‌خواد، تو هم بی قراری نکن،🌙 این تلفن آخرین صحبت ما با هم بود و فردایش در طلاییه شهید شد.🕊 🌷شهید سیدمحمد اینانلو🌷 ولادت: ۱۳۴۳/۱/۱ شهریار، تهران شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۱۱ طلائیه، عملیات خیبرسید 🌺شهید بیست ودوم 🔹صد صلوات هدیه به روح شهیدسید محمداینانلو ╔═══ ☘🌸☘ ═══╗ @doa_va_zekr ╚════ ☘🌸☘ ═══╝  
💚 روز نيمه شعبان بود كه ابراهيم وارد مقر شد، از نيمه شب خبری از ابراهيم نبود. حالا هم كه آمده يك اسير عراقی را با خودش آورده .ابراهیم هادی پرسيدم: "آقا ابرام چی شده، اين اسيركجا بوده؟"  🏔 گفت: نصف شب رفته بودم تو جاده‌های منتهي به ارتفاعات، ميون مسير مخفی شده بودم و به تردد خودروهای عراقی دقت می‌كردم، وقتی جاده خلوت شد يك جيپ عراقي رو ديدم كه با يه سرنشين به سمت من می‌اومد. سريع وسط جاده رفتم و افسر عراقی رو اسير گرفتم و از مسير كوه با خودم آوردم".   ⚡ بین راه با خودم فكر مي‌كردم و گفتم:" اين هم هديه‌ ما برای امام زمان (عج) "ولی بعد، از حرف خودم پشيمان شدم و گفتم: ما كجا و هديه برای امام زمان کجا؟ 🥀 🕊 🌺شهید چهلم 🔹صد صلوات هدیه به روح ابراهیم هادی
💚 یک شب توفیق نصیب شد در جوار حاج‌قاسم از سمت روستای قنات ملک به کرمان می‌آمدیم، راننده بودم و حاجی جلو نشسته بود، سردار تلفنی در مورد عملیاتی در حلب صحبت می‌کردند و دستور می‌دادند، در حین صحبت کردن با تلفن گاهی با جدیت؛ حدت و شدت صحبت می‌فرمود تا اینکه تلفن‌شان تمام شد، چون جاده یک بانده بود و مرتب ماشین از روبرو می‌آمد، امکان سبقت گرفتن وجود نداشت برای همین پشت سر یک ماشین قرار گرفته بودم. سردار بعد از تمام شدن تلفن رو کرد به من و فرمود: راستی راننده ماشین جلویی را می‌شناسی؟ گفتم: نه حاجی، چطور مگه؟ فرمود: ماشینت سو «نور» بالا بود و چشم راننده جلویی را اذیت کردی، دینی بر گردن تو افتاد، فردا باید بروی او را پیدا کنی و از او حلالیت بگیری؛ حالا این حق الناس را چطور می‌خواهی جبران کنی؟ یکه‌ای خوردم؛ از این بی‌توجهی خودم به حق‌الناس و دقت سردار به جزییات حقوق مردم تعجب کردم، آن هم درست زمانی که در مورد مسئله مهمی چون آزادی حلب در سوریه صحبت می‌کرد حواسش به تضییع نشدن حق راننده خودرو جلویی هم بود. 🌷 شهید حاج‌‌قاسم سلیمانی🌷