➲ @doahaye_mojezegar✧✸✿✧
✧✸✿✧
✧✿
✿
#داستانهای_قرآنی_ابراهيم_2
✍ زندگینامه حضرت ابراهیم علیه السلام:↯↯
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از تولد ابراهیم و سرگذشت او ، کسی جز مادر اطلاع نداشت . مادر همه روزه به غار می آمد و فرزند عزیزش را پرستاری میکرد و شیر میداد و شب هنگام درب غار را می بست و به شهر بازمی گشت
✱❧❊❉✱❧❊❉✱❧❊❉
رشد جسمانی ابراهیم غیر عادی بود و هر روز که بر او میگذشت ، قوی تر بزرگتر و توانمندتر میگردید .
✱❧❊❉✱❧❊❉✱❧❊❉
کم کم راه رفتن را از مادر آموخته بود . با اینکه زندگی در آن غار برای او کاملا عادی بود ولی روزها هنگامی که مادر میخواست او را تنها بگذارد میگفت : کجا میروی ؟ مرا هم با خودت ببر .
✱❧❊❉✱❧❊❉✱❧❊❉
مادر برای حفظ جان ابراهیم جرئت نمیکرد او را با خود به شهر بیاورد تا مبادا توجه ماموران جلب شود و جان او به خطر افتد .
✱❧❊❉✱❧❊❉✱❧❊❉
اما رفته رفته ابراهیم بصورت نوجوانی برومند در آمد و هیچکس تصور نمیکرد که او مولود بعد از دستور نمرود باشد .
✱❧❊❉✱❧❊❉✱❧❊❉
مادر هم در مقابل اصرار ابراهیم دیگر توان مقاومت نداشت و بالاخره در یکی از شبها ، مخفیانه او را به خانه آورد و گویا خداوند چشمان دشمنان را از دیدن او نابینا کرده بود .
✱❧❊❉✱❧❊❉✱❧❊❉
توجه هیچکس را جلب نکرد و سوءظنی را بر نیانگیخت و بدین ترتیب خداوند قدرت خود را نشان داد و ناتوانی بشر را در مقابله اراده خود ، به نمایش گذاشت .
✱❧❊❉✱❧❊❉✱❧❊❉
سالها یکی پس از دیگری میگذشت و ابراهیم برای رسالتی که خداوند برایش مقدر فرموده بود آماده میشد .
✱❧❊❉✱❧❊❉✱❧❊❉
آزر عموی ابراهیم ، هم بت تراش بود و هم بت پرست . پسران او بتهایی که پدرشان میتراشید برای فروش به مردم عرضه می کردند ولی ابراهیم همواره از کار آنها انتقاد میکرد و بت پرستی را نادرست میدانست و برای بتها ارزش و احترامی قائل نبود .
✱❧❊❉✱❧❊❉✱❧❊❉
بالاخره روزی که ابراهیم باید پیام الهی را به مردم ابلاغ کند فرا رسید و او طبق دستور خداوند دعوت خود را آشکار کرد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
🍂 ادامه داستان در قسمت بعد ...
📚 منبع : دوره کامل قصه های قرآن نوشته محمد صحفی
✿
✧✿
✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✸✧✿✸