➲ @doahaye_mojezegar✧✸✿✧
✧✸✿✧
✧✿
✿
💠 ✨ #یڪ_داستان
❣✨پیرمرد خسیسی بود ڪه پسر جوان او بسیار دست و دل باز بود و پسرش بر عڪس پدر، به فقرا میرسید و اطعام میکرد.
❣✨روزی از پدرش پرسیدند: «تو چرا سخاوت پسر خود را نداری؟ تو ڪه نزدیڪ مرگ هستی باید از دنیا بیشتر بریده باشی و سخاوتمندتر شوی؟؟»
❣✨پیرمرد گفت: «من پیرمردم و در این دنیا ریشهام ڪهنتر از پسر جوانم است. ریشهی آرزوهای من در خاڪ دنیا، از ریشه آرزوهای پسرم عمیقتر است.»
❣✨انسان هر چقدر بیشتر در این دنیا عمر ڪند ریشه آرزوهای او در دنیا قویتر و وابستگی او بیشتر می شود
✿
✧✿
✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✧✸✿✧
✧✸✿✧
✧✿
✿
✨✨ #یڪ_داستان
✍ابوذر در خیمه خود در بیابان بود . ڪه مهمانانی ناشناس و خسته از گرما وارد شده و به او پناه آوردند.
✍ابوذر به یڪی از آنها گفت: برو و شتری نیڪ برای ذبح بیاور ڪه مهمان حبیب خداست.
مرد مهمان بیرون رفته، دید ، ابوذر بیش از 4 شتر ندارد. دلش سوخت و شتر لاغری را آورد.
✍ابوذر شتر را دید و گفت: چرا شتر لاغر را آوردی ؟ مهمان گفت: بقیه را گذاشتم برای روزی ڪه به آن احتیاج داری. ابوذر تبسمی ڪرد و گفت: بالاترین نیازم روزی است ڪه در قبر مرا گذاشته اند و به عمل خیر محتاجم. و چه عمل خیری بالاتر از این ڪه مهمان و دوست خدا را شاد ڪنم. برخیز و چاق ترین شتر را بیاور.
✿
✧✿
✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✧✸✿✧
✧✸✿✧
✧✿
✿
💟 #یڪ_داستان
💠✨ امام صادق ع میفرمایند :
▫️👈اگر کسی مومنی را به خاطر عیبی که دارد سرزنش کند، از دنیا نخواهد رفت مگر به آن عیب، کسی که سرزنش میکند دچار شود. مثال کسی به مومنی خسیس میگوید و سرزنشش میکند که خسیس هستی حتما از دنیا نخواهد رفت تا خسیس شود و بمیرد.
💠✨دکتر شریعتی میگوید:
▫️👈در کلاس پنجم که درس میخواندم از یک پسر که همیشه ته کلاس مینشست، به سه علت متنفر بودم. نخست آن که کچل بود . دوم چون سیگار میکشید و سوم این که در آن سن و سال زن داشت. روزی از خیابان رد میشدم که آن پسر را دیدم. در حالی که خودم کچل شده بودم، کنار همسرم راه میرفتم و سیگار در دست داشتم. آن روز یاد گرفتم گاهی عیبهایی که در دیگران میبینم و بیزارم ملامت نکنم چون ممکن است روزی خود گرفتار آن شوم.
✿
✧✿
✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✧✸✿✧
✧✸✿✧
✧✿
✿
💠✨ #یڪ_داستان
🌸✨زنی پیش پیامبری آمد و از او خواست برای او دعا کند تا صاحب فرزند شود. پیامبر در حال عبادت او را دعا کرد، ندا آمد در سرنوشت این زن اولادی ننوشته ایم. پس از مدتی پیامبر در کنار آن زن فرزندی دید و متعجب شد. از خدا سوال کرد: خدایا بر من جمله ای فرمودی ولی در عمل خلاف آن عمل کردی، حکمت این امرت چه بود؟
✨🌸ندا آمد این زن شب و روز بر ما متوسل شد و زار زار گریست و گفت: خدایا من میدانم که این اشک چشم را به هنگام دعا تو به من می بخشی و اگر حاجتم را برآورده نکنی این اشک را نمی دادی، به کرمت امیدوارم و دست از دعا برنخواهم داشت.
✨🌸 ای پیامبر از بس این زن در خواسته خود اصرار کرد و به ما امید داشت و گمان نیک برد، ما نوشته خود را تغییر دادیم و بر او فرزندی بخشیدیم.
✿
✧✿
✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✧✸✿✧
✧✸✿✧
✧✿
✿
💠✨ #یڪ_داستان
✍یک یهودى پیغمبر(ص) را سحر کرد، و سحر را در چاه بنى زریق انداخت حضرت بیمار شد، در حالىکه حضرت به خواب بود دو فرشته آمدند، یکى از آن دو کنار سر حضرت و دیگرى پهلوى پاى او نشست و به ایشان خبر دادند، که شما را سحر کرده و سحر را در زیر پوست نهاده و در زیر سنگى در چاه زروان گذاردهاند.
✍پیغمبر (ص)، على (ع) و زبیر و عمار را فرستاد تا آب چاه را کشیدند و سنگ را برداشتند و جف را در آوردند و دیدند که در آن مقداری مو است با دندانه هایى از شانه که 11 گره با سوزن بر آن زده اند، در این موقع معوّذتین (سوره الناس و فلق) آمد هر گرهى را که می گشودند آیه هاى از آنها را می خواندند، حضرت احساس سبکى کرد و برخاست گویا از قید و زنجیر آزاد شده است، و
✍جبرئیل می گفت: ❋ "بسم الله ارقیک من کل شیء یؤذیک من حاسد و عین و الله یشفیک".
✿
✧✿
✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✧✸✿✧
✧✸✿✧
✧✿
✿
💠✨ #یڪ_داستان
🌷⇦•حکیمی شنید جاهلی شبی در مجلسی، غیبت او کرده است. حکیم طبقی خرما برداشته و خانه او فرستاد. و پیغام داد ،
🌷⇦•شنیدم دیشب در مجلسی، نماز و روزه هایت را که به آن سختی زیادی متحمل شده بودی، به رایگان به من هدیه دادی و من هم خواستم محبت تورا جبران کنم ،
🌷⇦•اما مرا ببخش هدیه ای که من فرستادم برای تو بسیار ناقابل تر از هدیه ارزشمندی است که تو به من بخشیدی.
✿
✧✿
✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✧✸✿✧
✧✸✿✧
✧✿
✿
💠✨ #یڪ_داستان
🌸⇦•مرد مومنی در شهر خوی باغی داشت. تمام میوهها را برداشت نمیکرد، و همیشه 20 درصد میوهها را برای رهگذران در روی درختان رها میکرد. و اگر رهگذری نبود بخورد، سهم پرندگان برای زمستان بود. هرگز باغ او را تگرگ و سرما نمیزد چون با خدا شریک بود.
🌸⇦•اما اصل و نکته این داستان این که هر وقت کسی باغ او میرفت و میپرسید این باغ مال شماست؟؟(تامیوهای بخورد) این مرد عارف میگفت: فعلا نوبت این باغ برای ماست و نوبت ماست و باغ مالکش ما نیستیم.
🌸⇦•واقعا جمله زیباییست، مالک اصلی خداست که همیشه زنده است.ما مالک نیستیم نوبت استفادهمان است و نوبت ماست
✿
✧✿
✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✧✸✿✧
✧✸✿✧
✧✿
✿
#یڪ_داستـان
🍂🌼در تحفةالاخوان آمده ڪه مردے زن مؤمنى داشت ڪه در تمام ڪارهاے خود بـه اسم بارے تعالى مدد میجست و در هر ڪار بسم الله الرحمن الرحیم می گفت. شوهر از توسـل واعتقاد او بـه بسم الله عصبانی میشد ... روزے کیسـه ڪوچڪى از زر را بـه همسرش داد و گفت او را نگه دار.
🍂🌼زن ڪیسه را گرفت و با بسم الله الرحمن الرحیم آن را در پارچه اے پیچید و در مڪانى پنهان ڪرد. فرداے آن روز شوهر ڪیسه را برداشت و بـه دریا انداخت تا همسرش را بـى اعتقاد و شرمنده ڪند . پس از انداختن ڪیسه در دریا بـه دڪان خود رفت.
🍂🌼در بیـن روز صیادے دو ماهى آورد ڪه بفروشد . مرد هر دو ماهى را خرید و بـه منزل خود فرستاد ڪه همسرش غذایـى از آن براے شب درست ڪند. وقتـی زن شڪم یکى از ماهی ها را پاره کرد ڪیسه را میان شکم او دید، بسم الله گفت و آن را برداشت و در مڪان اوّل گذاشت.
🍂🌼وقتـی شب شد و شوهر بـه خانه آمد زن ماهی هاے بریان را آورد و خوردند . مرد بـه همسرش گفت ڪیسه زری را ڪه پیشت امانت گذاشتم بیاور. زن برخاست ، ڪیسه زر را پیش شوهرش گذاشت شوهـرش از مشاهده ڪیسه تعجب کرد ، ماجرا را پرسید و بعد از آن از مؤمـنان شـد.
✿
✧✿
✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✧✸✿✧
✧✸✿✧
✧✿
✿
#یڪ_داستـان
💠🔅 ﺯﻧـﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧـﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ ﺣﻀـﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟـﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ڪﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳـﯽ؟ ﺯﻥ ﮔﻔـﺖ ﻣﻦ ﺑﯿـﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ و ٣ ﻓﺮﺯﻧـﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬـﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔـﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑـﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍے ﺑﺮﺍی ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨـﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ڪﻨﻢ ڪﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍے طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣـﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤـﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨـﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ ...
💠🔅 ﻫﻨـﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑـﻮﺩ، درب خانـه حضرت داوود را زدند، و ايشـان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجّار وارد شدند و هرڪدام کيسـه صد دينارے را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتـند اينها را بـه مستحق بدهيد. حضرت پرسيد علـت چيست؟ ايشان گفتند در دريا دچـار طوفان شديم و دڪل کشتی آسیب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديڪ بود ڪه درڪمال تعجب پرنده اے طنابـی بزرگ به طرف ما رها ڪرد.
💠🔅 و با آن قسمتهاے آسيب ديده کشتی را بستيم و نذر ڪرديم اگر نجات يافتيم هر يڪ صد دينار بـه مستحق بدهيم حضرت داوود رو بـه آن زن ڪرد و فرمود: خداوند براے تو از دريا هديـه ميفرستد، و تو او را ظالم می نامی؟ اين هزار دينار بگيـر و معاش ڪن و بدان خداوند بـه حال تو بيش از ديگران آگاه هسـت.
✿
✧✿
✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✧✸✿✧
✧✸✿✧
✧✿
✿
#یڪ_داستـان
🎈✨روزے ملا از بازار یڪ گوسفـند خرید در راه دزدے طنـاب گوسفـند را از گردن آن باز ڪرد و گوسفند را بـه دوستـش داد و طنـاب را بـه گردن خود بسـت و چهـار دست و پا بـه دنبـال ملا راه افتاد...
🎈✨ملا بـه خانـه رسید ناگـهان دید ڪه گوسفندش تبدیل بـه جوانـی شده است. دزد رو بـه ملا ڪرد و گفت من مادرم را اذیـت ڪرده بودم او هم مرا نفـرین ڪرد من گوسفند شدم ولـی چون صاحـبم مرد خوبـی بود دوباره بـه حالت اول بازگشـتم.
🎈✨ملا دلـش بـه حال او سوخت و گفت: اشڪالی ندارد برو ولـی یادت باشد ڪه دیگر مادرت را اذیت نڪنی!
🎈✨روز بعد ڪه ملا براے خرید بـه بازار رفته بود گوسفنـدش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت اے پسر احمـق چرا مادرت را ناراحت ڪردے تا دوباره نفرینـت ڪند و گوسفند شوے⁉️
✿
✧✿
✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✧✸✿✧
✧✸✿✧
✧✿
✿
♥️ #یڪ_داستان
💠✨امیرالمومنین(ع) کنیزی داشتند که موذنی عاشق او شده بود. موذن هر وقت کنیز مولا را می دید می گفت دوستت دارم.
💠✨کنیز که کنیزی بسیار مطیع بود، داستان را به حضرت علی(ع) گفت.
حضرت سوال کردند آیا تو نیز او را دوست داری؟ کنیز با شرم سرش به پایین انداخته و علاقه اش نسبت به موذن را به مولایش نشان داد.
💠✨حضرت فرمود هر وقت آن موذن به تو گفت دوستت دارم ، از اظهار علاقه ات، به او دریغ نکن و به او بگو که من نیز تو را دوستت دارم.
💠✨موذن عاشق ، بار دیگر کنیز مولا را دید و گفت: ای کنیز تو را عاشقم به دو علت چون هم باوقاری و هم کنیز خانه مولای من علی(ع) و خادم او هستی. کنیز با چشمانی اشک بار، به ناگاه گفت: من نیز تو را دوستت دارم.
💠✨موذن گفت: هر دو برده ایم و هیچ یک از ما را اختیاری نیست تا به هم برسیم، اما صبر می کنیم تا خداوند پاداش صبرمان را به فضل خود عطا کند.
💠✨کنیز پیام موذن را به مولایش امیرالمومنین(ع) گفت. وحضرت علی(ع) ، کنیز را آزاد کرد و به غلام سپرد تا هر دو پاداش صبر خود را بگیرند.
✿
✧✿
✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✧✸✿✧
✧✸✿✧
✧✿
✿
#یڪ_داستـان 🔰
💌⇇ تاجرے بود ڪارش خرید و فروش پنبـه بود و ڪار و بارش سڪه... بازرگانان دیگر بـه او حسودے میڪردند؛ یڪ روز یکـی از بازرگانها نقشـه اے ڪشید و شبانـه بـه انبار پنبه ے تاجر دستبرد زد. شب تا صبـح پنبـه ها را از انبار بیرون ڪشید و در زیرزمین خانـه ے خودش انبار ڪرد.
💌⇇ صبح ڪه شد تاجـر پنبـه خبردار شد ڪه اے دل غافل تـمام پنبـه هایش بـه غارت رفته است، بـه نزد قاضـی شهر رفت و گفت : خانـه خراب شدم ،قاضـی دستور داد ڪه مامورانش بـه بازار بروند و پرس و جو ڪنند و دزد را پیدا کنند. اما نـه دزد را پیدا ڪردند و نـه پنبـه ها را .
💌⇇ قاضـی گفت:به ڪسی مشڪوڪ نشدید؟ ماموران گفـتند: چرا بعضـی ها درست جـواب ما را نمی دادند ما بـه آنها مشڪوڪ شدیم، قاضـی گفت: بروید آنـها را بیاورید. ماموران رفتنـد و تعدادے از افـراد را آوردند.
💌⇇ قاضـی تاجر پنبـه را صدا ڪرد و گفـت بـه ڪدام یڪ از این ها شڪ دارے؟ تاجر پنبـه گفت بـه هیچکدام. قاضـی فڪری کرد و گفت: ولـی من دزد را شناختـم، دزد بیچـاره آنـقدر دستـپاچه بوده و عجلـه داشته ڪه وقت نڪرده جلوے آیینـه برود و پنـبه ها را از سر و ریـش خودش پاڪ ڪند.
💌⇇ ناگـهان یڪی از همان تاجرهاے دستگـیر شده دستش را بـه صورتـش برد تا پنبـه را پاڪ ڪند .
💌⇇ قاضـی گفت: دزد همیـن است و بـه تاجر گفت: همین حالا مامورانم را می فرسـتم تا خانـه ات را بازرسی ڪنند. یڪ ساعت بعد ماموران خبر دادند ڪه پنبـه ها در زیر زمیـن تاجر انبار شده است و او هـم بـه جرم خود اعتـراف ڪرد.
💌⇇ از آن بـه بعد وقتـی می خواهند بگوینـد ڪه آدم خطا ڪار خودش را لـو می دهد می گویـند:
📌 پنبــه دزد، دسـت بـه ریشـش مـی ڪشد .
✿
✧✿
✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✧✸✿✧
✧✸✿✧
✧✿
✿
#یڪ_داستـان
🎁⇇روزے مردے خدمت عالمـی رسيد و گفت: همسـر من نماز نمـی خواند، چڪار ڪنم؟
🎁⇇عالـم گفت: درباره فضيلتهاے نمـاز برايش بگو، بگو ڪه چقـدر نماز بر روح انسـان تاثيـر مثبـت دارد.
🎁⇇مـرد گفت: گفتـهام، خيلـی هـم زياد گفتـه ام ولی بیفايده است.
🎁⇇عالـم گفت: وعـده خدا را در مـورد بهشـت و نعمتهاے آن برايـش بازگو ڪن،بگـو ڪه در صورت خوانـدن نـماز واقعی چـه چيزهايـی در بهشـت در اخـتيار او خواهد بـود.
🎁⇇مـرد گفت: گفتـهام خيلـی هم اغـراق ڪردهام ولی بیفايـده است.
🎁⇇عالـم گفت: از هـول و وحشـت جهنّـم و سختیهايـی ڪه در صورت نخوانـدن نماز بـه او وارد میشود، برايـش بگو
🎁⇇مـرد گفت: گفتـهام، خيلی هم زياد گفتـه ام ولی باز هم بی فايـده است
🎁⇇عالـم متفڪرانـه گفت: پس حرف حسابـش چيسـت؟
🎁⇇مـرد پاسـخ داد: هيـچ ! می گویـد تو بخوان تا من هم بخوانم‼️
📌 بعضی ها مثـل سوزن اند، براے همـه لـباس میدوزنـد اما خـود بی لباس اند .
🚩ســــوزن نباشـــیـم🚩
✿
✧✿
✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✧✸✿✧
✧✸✿✧
✧✿
✿
💠 ✨ #یڪ_داستان
❣✨پیرمرد خسیسی بود ڪه پسر جوان او بسیار دست و دل باز بود و پسرش بر عڪس پدر، به فقرا میرسید و اطعام میکرد.
❣✨روزی از پدرش پرسیدند: «تو چرا سخاوت پسر خود را نداری؟ تو ڪه نزدیڪ مرگ هستی باید از دنیا بیشتر بریده باشی و سخاوتمندتر شوی؟؟»
❣✨پیرمرد گفت: «من پیرمردم و در این دنیا ریشهام ڪهنتر از پسر جوانم است. ریشهی آرزوهای من در خاڪ دنیا، از ریشه آرزوهای پسرم عمیقتر است.»
❣✨انسان هر چقدر بیشتر در این دنیا عمر ڪند ریشه آرزوهای او در دنیا قویتر و وابستگی او بیشتر می شود
✿
✧✿
✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✧✸✿✧
✧✸✿✧
✧✿
✿
#یڪ_داستـان 🔰
💌⇇ تاجرے بود ڪارش خرید و فروش پنبـه بود و ڪار و بارش سڪه... بازرگانان دیگر بـه او حسودے میڪردند؛ یڪ روز یکـی از بازرگانها نقشـه اے ڪشید و شبانـه بـه انبار پنبه ے تاجر دستبرد زد. شب تا صبـح پنبـه ها را از انبار بیرون ڪشید و در زیرزمین خانـه ے خودش انبار ڪرد.
💌⇇ صبح ڪه شد تاجـر پنبـه خبردار شد ڪه اے دل غافل تـمام پنبـه هایش بـه غارت رفته است، بـه نزد قاضـی شهر رفت و گفت : خانـه خراب شدم ،قاضـی دستور داد ڪه مامورانش بـه بازار بروند و پرس و جو ڪنند و دزد را پیدا کنند. اما نـه دزد را پیدا ڪردند و نـه پنبـه ها را .
💌⇇ قاضـی گفت:به ڪسی مشڪوڪ نشدید؟ ماموران گفـتند: چرا بعضـی ها درست جـواب ما را نمی دادند ما بـه آنها مشڪوڪ شدیم، قاضـی گفت: بروید آنـها را بیاورید. ماموران رفتنـد و تعدادے از افـراد را آوردند.
💌⇇ قاضـی تاجر پنبـه را صدا ڪرد و گفـت بـه ڪدام یڪ از این ها شڪ دارے؟ تاجر پنبـه گفت بـه هیچکدام. قاضـی فڪری کرد و گفت: ولـی من دزد را شناختـم، دزد بیچـاره آنـقدر دستـپاچه بوده و عجلـه داشته ڪه وقت نڪرده جلوے آیینـه برود و پنـبه ها را از سر و ریـش خودش پاڪ ڪند.
💌⇇ ناگـهان یڪی از همان تاجرهاے دستگـیر شده دستش را بـه صورتـش برد تا پنبـه را پاڪ ڪند .
💌⇇ قاضـی گفت: دزد همیـن است و بـه تاجر گفت: همین حالا مامورانم را می فرسـتم تا خانـه ات را بازرسی ڪنند. یڪ ساعت بعد ماموران خبر دادند ڪه پنبـه ها در زیر زمیـن تاجر انبار شده است و او هـم بـه جرم خود اعتـراف ڪرد.
💌⇇ از آن بـه بعد وقتـی می خواهند بگوینـد ڪه آدم خطا ڪار خودش را لـو می دهد می گویـند:
📌 پنبــه دزد، دسـت بـه ریشـش مـی ڪشد .
✿
✧✿
✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✸✧✿✸
✨﷽✨
💠✨ #یڪ_داستان
🌷↫امام صادق (ع) از اسحق ابن عمار سوال کردند: «زکات خود را چگونه پرداخت میکنی؟»
🌷↫اسحاق عرض کرد: «زمان پرداخت زکات از فقرا میخواهم به در خانه من بیایند تا سهم خود را دریافت کنند.»
🌷↫حضرت فرمودند: «تو با این کار آنها را خوار میکنی و فقر آنها را آشکار میسازی. مواظب باش که حضرت حق میفرماید: هرکس بنده مؤمن مرا خوار کند مرا به جنگ با خود فرا خوانده است. پس به خانه آنها برو و مخفیانه سهمشان را در خانهی آنها تحویل ده.»
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
🍁🍂 eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2
➲ @doahaye_mojezegar✧✸✿✧
✧✸✿✧
✧✿
✿
✨﷽✨
💠✨ #یڪ_داستان
🌹 پسر جوانی ڪه بینماز بود از دنیا رفت، و یڪی از صمیمیترین دوستانش او را در خواب دید، به او گفت: مرا در صف مؤمنین قرار دادند؛ و با اینڪه من در دنیا به حلال و حرام و رعایت اخلاق تا حد ممڪن پایبند بودم ولی برای نماز تنبلی میڪردم و مادرم همیشه بخاطر بینمازی من ناراحت بود و از آخرت من میترسید.
🌹 روزی مادرم بخاطر بینمازی من اشڪ ریخت. طاقت اشڪ چشم او را نیاوردم و قول دادم منبعد نمازم را بخوانم.
🌹 و از آن روز هر وقت مادرم را میدیدم فقط برای شادی او و رضایتاش نماز میخواندم و نمازم ظاهری بود.
🌹 بعد از مرگم مرا در صف نمازگزارن وارد ڪردند، سوال ڪردم من ڪه نمازخوان نبودم؟ گفتند: تو هرچند نمازخوان نبودی، ولی برای ڪسب رضایت و شادی مادرت به نماز میایستادی، خشنودی مادر پیرت خشنودی ما بود و ما نام تو را امروز در صف نماز گزاران واقعی ثبت ڪردیم.
✿
✧✿
✸✧✿✸
➲ @doahaye_mojezegar✸✧✿✸
💟 #یڪ_داستان
💠✨ امام صادق ع میفرمایند :
▫️👈🏻اگر کسی مومنی را به خاطر عیبی که دارد سرزنش کند، از دنیا نخواهد رفت مگر به آن عیب، کسی که سرزنش میکند دچار شود. مثال کسی به مومنی خسیس میگوید و سرزنشش میکند که خسیس هستی حتما از دنیا نخواهد رفت تا خسیس شود و بمیرد.
💠✨دکتر شریعتی میگوید:
▫️👈🏻در کلاس پنجم که درس میخواندم از یک پسر که همیشه ته کلاس مینشست، به سه علت متنفر بودم. نخست آن که کچل بود . دوم چون سیگار میکشید و سوم این که در آن سن و سال زن داشت. روزی از خیابان رد میشدم که آن پسر را دیدم. در حالی که خودم کچل شده بودم، کنار همسرم راه میرفتم و سیگار در دست داشتم. آن روز یاد گرفتم گاهی عیبهایی که در دیگران میبینم و بیزارم ملامت نکنم چون ممکن است روزی خود گرفتار آن شوم .
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
🌿🌺 eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2