ا❁﷽❁ا
🟢#دعای_ندبه در محضر حضرت...
📜نزدیک به سی سال شده بود که در منزل سیدها #دعای_ندبه می خواند، حدیث می گفت و موعظه می کرد. روز جمعهای بود مجلس آماده تشریففرمایی جناب #شیخ_مرتضای_زاهد.
آن روز، #آقا_سیّد_کریم_محمودی، معروف به #کفاش، نیز در مجلس شرکت کرده بود. کفاشی که گاه به محضر #حضرت_بقیة_الله(عج) شرفیاب میشده است.
آن روز، مجلس #دعای_ندبه حال و هوایی دیگر داشت. مجلس که خالی از اغیار شد، #سیّد_کریم سر در گوش شیخ نهاد و به شیخ خبر داد که مولا و سرورشان در مجلس دعا حضور داشته است. #سید_کریم_کفاش جای نشستن حضرت را هم نشان داده بود...
♻️برگرفته از:
📙#خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
📘📘📘📘📘
♦️#داستانک_مهدوی
@doayenodbehmontazeran
https://rubika.ir/doayenodbehmontazeran
ا❁﷽❁ا
🟢تعریف از #دشمن!
📖فرزند مرحوم #حاج_محمدحسن_اخوان، مردی با اخلاق و از متدینان و معتمدان #بازار_تهران نقل کردهاند:
منزل ما مقابل منزل #آقا_شیخ_مرتضی_زاهد بود. هر هفته، یک شب جلسه ای داشتیم و جناب شیخ به منزل ما می آمدند و پس از ادای نماز مغرب و عشاء به جماعت، مسئله و #حدیث میگفتند و #موعظه میکردند.
شب تابستان گرمی بود. پنکه های برقی به تازگی از خارج به بازار آمده بود. پدرم پنکه ای خرید و به منزل آورد. هنگامیکه جناب شیخ مشغول نماز جماعت شد، پنکه را روشن کردیم. قهراً هوای اتاق خنک شد.
پس از آنکه معظم له از نماز فارغ شد به مرحوم پدرم رو کرد و فرمود: «حاج محمدحسن! چه شد که هوای اتاق خنک شد؟»
مرحوم پدرم عرض کرد: آقا، باد بزن برقی روشن کردیم که بهتازگی از خارج آمده است.
جناب شیخ فرمودند: «چه چیز خوبی است!»
لحظاتی نگذشت که مرحوم شیخ شروع کردند به گریه کردن.
پدرم عرض کرد: آقا چیزی شده؟
جناب شیخ در جواب فرمودند: «در فکر شدم که اگر فردای #قیامت خداوند متعال از من سؤال نماید که "چرا کارهای دشمنان را تعریف کردی؟" چه جواب دهم؟! جوابی برای گفتن ندارم!».
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
@doayenodbehmontazeran