در جهان
بال و پر
خویش
گشودن آموز
که پریدن نتوان با پر و بال دگران
#اقبال_لاهوری
@dobeit | دو بیت شعر
چرا از حرفهایت گریهبغضی بیصدا مانده؟
چرا لبخندهایت گوشهٔ ویرانه جا مانده؟
چرا خاکی شده آبی اقیانوس دامانت؟
چرا گلدکمهٔ پیراهنت در باد وا مانده؟
عروسکهای زخمی را در آغوشت نمیگیری؟
نمیپرسی که شال و گیرهٔ مویت کجا مانده؟
دلت در بازی پروانهها و رقص ماهیها...
نگاه روشنت در سرزمین قصهها مانده
بمیرم خاطرات پرپرت را ای گل سرخم
که در هر گوشهای گلبرگ خونرنگی رها مانده
کنار خشکی لبهای خاموش تو میفهمم
چرا تاریخ انسان قرنها در کربلا مانده
ندارد مرهمی این زخمهای تازهٔ مکشوف
ندارد دارویی این دردهای بیدوا مانده
شهادتنامه میخوانم برایت جای لالایی
تن تو روی دستم مثل رازی برملا مانده
اگرچه دست یاری نیست در خونبازی دنیا
امیدت را نبازی دخترم! دست دعا مانده...
چه باکی هست از دیوار تحریم و اسارتها؟
برای ما هزاران پنجره رو به خدا مانده
#زهرا_عارفنژاد
@dobeit | دو بیت شعر
از بس که نظر بر گُل رخسار تو دارم
شد شهره به هر شهر که خورشید پرستم
@dobeit | دو بیت شعر
shahram_nazeri_ayooha_saaghi_dobeit .mp3
6.72M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤㅤ↻
🎵 ایها الساقی
😍 دلا نزد کسی بنشین
که او از دل خبر دارد
🎙#شهرام_ناظری | #شب_نوا
@dobeit | دو بیت شعر
خوشبخت آن دلی که به دوری دچار نیست
بیچاره آن تنی که در آغوش یار نیست...
#سحر_هادیان
@dobeit | دو بیت شعر
با آنکه دلسپردهتر از من ندیدهای
بیجا و بیدلیل دل از من بریدهای
دزدیدهاند از لبِ تو خنده را مگر؟
با اخم خود کجای جهان را خریدهای؟!
صدها غزل برای تو گفتند شاعران
باید تو را احاطه کنم در قصیدهای
صیّاد، بیقرار و گرفتار چشمِ صید
از دام ما به بام که آخر پریدهای؟
کنعان کجا و مصر کجا؟ بیسبب مرا
از قعر چاه تا دلِ زندان کشیدهای
یا رب! دلیلِ خلقت دیوانهها چه بود؟
ما را برای خندهی خلق آفریدهای؟!
#فرهاد_شریفی
@dobeit | دو بیت شعر
صبح و غروب و عصر كه
فرقى نميكند
وقـتــت بخـير اى هــمـه ى
زندگانى ام
@dobeit | دو بیت شعر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجب باغی ست آغوشت
خیال پرخوری دارم
اگر اسراف کاری شد
زیان باغبان بامن
@dobeit | دو بیت شعر
مَن اسمِ تو را به مادَرَم گُفتَم و گُفت
دَر خواب هَمیشـه میبَـری نامَـش را
@dobeit | دو بیت شعر
ماییم و در این آینه حیران تو بودن
یک عمر تماشاچی چشمانِ تو بودن
این گونه به پیشانی عشاق نوشتند:
دلدادن و افتادن و ویران تو بودن
تقدیر چنین بود : بمیریم و بمیریم
دادند به ما قسمتِ قربان تو بودن
درویشی و بیخویشی و پیمانهپرستی
پیوسته چنین باد : پریشانِ تو بودن
رفتیم و رسیدیم و نشستیم و شکستیم
صوفی به خطا دم زد از امکان تو بودن
#قربان_ولیئی
@dobeit | دو بیت شعر