eitaa logo
دوبیتی های روضه ای
1.4هزار دنبال‌کننده
380 عکس
5 ویدیو
3 فایل
🔹ابیات ناب دهه محرم. فاطمیه. مناسبت ها 🔹منبع دوبیتی های روضه ای! 🔹سبک هایی که تو اوج روضه اجرا شده با متن. 🔹تلفیقی از متن مقاتل مرتبط با دوبیتی ها... ارتباط با ادمین @Amiryhoseynon
مشاهده در ایتا
دانلود
این که بی آب شده، پاره شده، مشک که نیست شیشه‌یِ عُمرِ رباب است که افتاد، شکست غیرت الله منی روضه تو ناموسی ست رفتی و روی همه بر روی زینب وا شد آسمان ها همه یکپارچه بارانیِ توست من بمیرم عرق شرم به پیشانیِ توست فَوَقفَ العبّـاس مُتَحیِّرا چه گونه می شود این سر بروی نی برود؟ کـه خـورده بـر سـر او گُـرز آهنـیـن ایـنـجا نيزه زار آمده ام يا تو پُر از نيزه شدي؟؟؟ نيزه ها از عدد موي سرت بيشتر است غیرت الله رجز سر بده شاید دشمن نتواند به حرم چشم خودش مات کند هـر چـه كردم  نشد از  خـاك تكانت بـدهم تير بدجور تنت را  به زمين  دوخته است روُد رٰا تـٰا بـهِ اَبَـد، تِـشْــنـۀ مَهـتـٰابْ گُـذٰاشْـت داغِ لَب‌ْهاےِ خُودَش رٰا بهِ دِلِ آبْ گُذاشْت... دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد چشم من داد از آن آب روان تصویرم باید این دیده و این دست دهم قربانی تا که تکمیل شود حج من و تقصیرم @dobytyhayroze
🥀ثمّ إنحنَی علیه لِیَحتَمِلَه ففتح العباسُ عینیه فرأی أخاه الحسین یریدُ أن یحمِلَه فقالَ له إلی أین تُریدُ بی أخی؟ فقال إلی الخَیمَه فقال العباسُ یا شأنی بحقّ جدک رسول الله علیکَ أن لا تَحمِلَنی دَعنی فی مکانی هذا، فقال الامامُ لماذا؟ قال لأنّی مُستَحٍ مِن إبنتک سکینه و قد وعَدتُها بالماء و لم آتِها به... ✋سپس خم شد تا بدن عباس را بلند کند و به سوی خیمه به برد که عباس چشمانش را باز کرد برادرش حسین را دید که می خواهد او را ببرد فرمود مرا به کجا میبری امام فرمود به سوی خیمه عباس گفت شما را به حق جدت رسول الله مرا با خود مبر و بگذار در اینجا بمانم امام فرمود چرا؟ عباس گفت از دخترت سکینه خجالت می‌کشم چون وعده آب داده بودم ولی نتوانستم برایش آب ببرم... 📚معالی السبطین ص۴۰۷ @dobytyhayroze
🥀فَبَکَى الْحُسَیْنُ ع لِقَتْلِهِ بُکَاءً شَدِیداً... فلمّا رأوهُ مُقبلا أتت الیه سکینه و لزمت عنان جواده و قالت هل لک علمٌ بعمّی العباس أراه ابطأ وقد أوعدَني بالماء وليس له عادهٌ أن يخلف وعده فَهل شرب ماء أو بلّ غلیله و نسي ماوراء أم هو یجاهد الاعدا فعندها بکی الحسین علیه السلام و قال یا بنتاه إن عمک العباس قُتل و بلغت روحه الجنان فلمّا سمعت زينبُ صرخت و نادت واأخاه وا عباساه واقلّه ناصراه وا ضیعتا من بعدک... فقال الحسین أی والله من بعده وا ضیعتاه وا إنقطاع ظهراه فجعلن النساء یبکین و یندبن علیه و بکی الحسین معهم... ✋امام برای شهادت عباس به شدت گریه نمود و برگشت به خیمه ها جلوی روی خود سکینه را دید سکینه جلو آمد و لگام اسب امام را گرفت و گفت از عمویم عباس خبر دارید؟ خیلی دیر کرده است وعده آب داده بود عادت نداشت که وعده کند و انجامش ندهد آیا آب بنوشید و یا عطشش از بین رفتن و فراموش کرده است که آب بیاورد و یا اینکه در حال پیکار با دشمنان است؟ امام شروع به گریستن نمود و فرمود ای دخترم عمویت عباس کشته شد و روحش به جانب بهشت پرکشید زینب کبری شنید و فریادی کشید و ندبه کنان گفت ای برادرم عباس وای بر کمی یاران ما وای بر بی کسی بعد از تو امام فرمود آری به خدا قسم بعد از او بی کس ماندنم و پشتم خالی شد زنان اهل خیمه همه بیرون آمدند و شروع به گریستن و ندبه خواندن کردند و امام حسین علیه السلام با آنان به گریه و ندبه پرداخت.... 📚اسرارالشهادات ج۲ ص ۳۸۶ @dobytyhayroze
شد دلیل ماندنت در علقمه شرم از رباب خواستی روی لب اصغر نبینی درد آب با سِقایت ساختی اینگونه امّا ای کفیل بر سر نیزه چه خواهی کرد با داغ طناب از من دو دست بر کمر و از تو بر زمین دستی دگر کجاست که خاکی به سر کنم داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد رفتنت حرمله را حرمله تر خواهد کرد مشک خالی شده، برخیز که تا برگردیم اتفاقیست که افتاده؛ بیا برگردیم آه ! برخیز که گهواره به غارت نرود دختر فاتح خیبر به اسارت نرود ... @dobytyhayroze
✋وقتی همه اصحاب کشته شدند : 🥀ثُمّ وقَفَ علیه السلام قُبالۂَ القومِ و سَیفُه مَصُلَت فی یَدِه آیِساً مِن الحَیاۂِ عازماً علَی المَوتِ... 📚بحار ج۴۵ ص۴۸.المنتخب للطریحی ص۴۳۹ 🥀وَ أقبَلَ الحسینُ علیه السلام إلی عمربن سعد و قال: اُخبِرکَ فی ثلاثِ خصالٍ، قال ما هیَ؟ تَترُکُنی حتّی أرجِعَ إلی المَدینهِ إلی حرمِ جدّی رسولُ اللهِ، قال ما لِی إلی ذلکَ مِن سَبیلٍ قال: إسقُونی شَربۂً مِن الماءِ فَقَد نَشَفَت کَبِدی مِن شدّۂِ الظِّماءِ، فقَال لعنه الله: و لا إلی الثانیه مِن سَبیلٍ، قال الامامُ: و إن کانَ لابُدّ مِن قَتلی فَلیَبرَز إلیَّ رجلٌ بعدَ رجلٍ، فَقال عمربن سعد : لکَ ذلک ... وَ لم یزَل یُقاتِل حتّی قَتل الفَ رجلٍ و خَمسینَ رجلاً سِوی المَجروحین، فقال عمرُ بن سعد لِقومِه الویلَ لکم أتَدرونَ لِمَن تُقاتِلونَ؟ هذا ابنُ الأنزعُ البَطین هذا ابنُ قتّالِ العرَبِ فَاحْمِلوا عَلیه مِن کلِّ جانبٍ و کانت الرُّماۂُ أربعۂَ آلافٍ فَرمَوهُ بِالسِّهام فَحالُوا بَینَه و بینَ رَحلِهِ... 📚نفس المهموم ص ۳۵۴ امام حسین علیه السلام در مقابل آن گروه ایستاد در حالی که شمشیر در دستش و از زندگی مأیوس و عازم مرگ بود امام علیه السلام به عمر سعد فرمود سه خواسته از تو دارم گفت چه می خواهی؟ امام فرمود رهایم کنید تا به سمت مدینه حرم جدم رسول الله صلی الله علیه و آله بروم، عمر گفت من اختیار چنین کاری را ندارم، امام فرمود پس جرعه‌ای آب دهید که جگرم از شدت تشنگی می سوزد، گفت این کار هم برایم ممکن نیست، امام علیه السلام فرمود حال که برای کشتن من می آیید افراد سپاهت را یکی یکی برای جنگ با من بفرست عمر این را قبول کرد. امام حسین علیه السلام از جنگ دست نکشید تا اینکه غیر از مجروحین تعداد هزار و ۹۵۰ نفر از لشکر کفر را به دوزخ فرستاد عمر بن سعد که با این منظره مواجه شد به لشکر خود گفت وای بر شما آیا می‌دانید با چه کسی مقاتله میکنید این مرد فرزند دلاور علی بن ابی طالب است این مرد پسر کشنده عرب است باید از هر طرف بر او حمله کنید... تیراندازان که تعداد آنها ۴۰۰۰ نفر بود آن امام مظلوم را هدف تیر قرار دادند تا این که بین او و بین خیمه هایش جدایی انداختند.... لشگریان خیره سر،چند نفربه یک نفر؟ فاطمه گشته خون جگر،چند نفر به یک نفر؟ خواهر دل شکسته اش،همره دختران او زند به سینه و به سر،چند نفر به یک نفر؟ بین زمین وآسمان،جنت و عرش وکهکشان پر شده است این خبر:چند نفر به یک نفر؟ حور وملک به زمزمه-وای غریب فاطمه- حضرت خضر نوحه گر،چند نفر به یک نفر؟ آه و فغان مادرش،به قلب سنگی شما مگر نمی کند اثر؟چند نفر به یک نفر؟ عمو رمق نداردو، همه هجوم می برید! مرد نبردید اگر؟چند نفر به یک نفر؟ یاد مدینه زنده شد،روضه ی رنج فاطمه که ناله زد به پشت در،چند نفر به یک نفر؟ @dobytyhayroze
🥀وَ جَعلَ الحسینُ علیه السلام یَطلُب الماءَ و شمرٌ یقولُ واللهِ لا ترُدَّه أو تُرُدَّ النّارَ 🥀فقال لَه رَجلٌ ألا تَرَی إلی الفراتِ یا حسینُ کأنّه بطُونُ الحیتانِ و اللهِ لا تَذُوقُه أو تمُوتُ عَطشاناً... ✋ امام حسین علیه السلام کماکان طلب آب می کرد و شمر به آن حضرت می گفت به خدا قسم وارد شریعه نخواهی شد تا این که داخل جهنم شوی ✋ مرد دیگری گفت یا حسین آیا نمی بینی که آب فرات نظیر شکم ماهی ها می درخشد به خدا قسم تو از آن نخواهی چشید تا از عطش بمیری... 📚العوالم ج۱۷ ص ۲۹۴ @dobytyhayroze
🥀ثمّ رَماهُ رجلٌ مِن القومِ يُكنّى أبو الحتوف الجعفيّ لعنه اللّه بِسهمٍ فَوقَع السَّهمُ في جِبهَتهِ، فَنزعَه مِن جِبهَته، فَسالتِ الدّماء على وَجهِه وَ لِحيَتِه.... ✋سپس مردی که کنیه ابو الفتوح نجفی بود تیری به سوی امام انداخت و آن تیر به پیشانی نورانی امام علیه‌السلام فرو رفت وقتی امامان را بیرون آورد خون بر پیشانی و محاسن مبارکش جاری شد... 📚العوالم ج۱۷ ص ۲۹۴ بحار ج۴۵ ص۵۲ @dobytyhayroze
پَر پَر زدی و بال و پَر تو رها نشد آه…ای غریب، راه گلوی تو وا نشد در ازدحامِ زخمِ تنت نیزه جا نشد از روی سینه تو چرا؟! شمر پا نشد با دست و پا زدن نفست تنگ می شود بی حالی و نصیب سرت سنگ می‌شود دیدی هِلال آب نیاورد و دیر شد دیدی که کهنه پیرُهنت غرق تیرشد دیدی تمام پوشش تو یک حصیر شد زینب کنار جسم تو یکباره پیر شد طاقت بیار، لشکرت ای شاه می رسد طاقت بیار ، مادرت از راه می رسد ای کاش چوب کفر به ایمان نمی زدند با خیزران به قاری قرآن نمی زدند آتش به خیمه های پریشان نمی‌زدند نیزه به پهلوی تو حسین جان ،نمی زدند از نعل ها سراغ تنت را گرفته ایم از دست "بوریا" کفنت را گرفته ایم یک عده روی غارت سر شرط بسته اند یک عده روی خُود و سپر شرط بسته اند یک عده روی مشک قمر،شرط بسته اند ای وای...روی زیور و زر شرط بسته اند من تازیانه می خورم و تو نفس بگیر برخیز و معجری که ربودند پس بگیر اصلا کسی به آینه سنگ جفا نزد! آن پیرمرد روی تنت با عصا نزد! در قتلگاه هیچ کسی دست و پا نزد! با نیزه بر گلوی تو آن بی حیا نزد! مادر دوباره مونس و تنها کَسَت شده بر گرد سمت خیمه که "دلواپست" شده @dobytyhayroze
🥀عصر تاسوعا 🥀 ...و حسينٌ جالسٌ أمامَ بيتِه مُحتبياً بِسَيفه إذ خَفقَ بِرأسهِ علَى رُكبتَيه و سمعتْ أختَه زينب الصيحةَ فَدنَت مِن أخِيها فَقالت يا أخى أما تَسمعُ الاصواتَ قد اقتَرَبَت قال فرَفعَ الحسينُ رأسَه فقال إنّى رأيتُ رسولَ اللهَ صلّى الله عليه و سلم في المَنامِ فقَالَ لى إنّك تَروحُ إلينا قالَ فَلطَمت أختُه وجهَها و قالت يا وَيلتا.... ✋ در عصر تاسوعا، امام حسین علیه السلام جلوی خیمه خود نشسته و به شمشیر تکیه زده و سر به زانو نهاده و از خستگی بهخواب رفته بود. چون زینب سلام الله علیها خروش لشکر دشمن را شنید، نزدیک برادر آمده و گفت: برادر، صدای لشکر را نمی شنوی که پیوسته به ما نزدیک می‌شوند؟ آن حضرت سر از زانو برداشت و فرمود: هم اکنون رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم. بمن فرمود: تو به نزد ما خواهی آمد. چون زینب این خبر وحشتناک را شنید، سیلی به صورت زد و فریاد واویلاه برآورد. 📚 الإرشاد، مفید رحمه الله، ۲/۹۰ 📚 تاریخ طبری، ۴/۳۱۶ آمدم تا که دلی سیر کنارت باشم شانه بر مو بزنی، آینه دارت باشم چقدَر پیر شدی!؟ از حسنم پیر تری! از من خسته به والله! زمین گیر تری! این جماعت همه در فکر عذابت هستند آه از آتش روی جگرت می‌ترسم غم چشمان تو با قبل تفاوت دارد بی من زار نرو از سفرت می‌ترسم اصلا امشب چقدر توصیه داری آقا دارم از این‌همه اما اگرت می‌ترسم زنده‌ای و بسوی خیمه‌ی تو می‌آیند ته گودال ز چشمان ترت می‌ترسم @dobytyhayroze
چه شده!؟ خیره‌ای به معجر من؟ تو خودت مکه هدیه‌ام دادی چادرم خاکی است، می‌دانم نکند یاد مادر افتادی؟   مُردم از غصه، هی نگو فردا غرق ِ خون در میان ِ گودالم چه شده!؟ جان من چرا امشب پرس و جو می‌کنی ز خلخالم @dobytyhayroze
امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می شود امشب کنار یکدگر بنشسته آل مصطفی فردا پریشان جمعشان چون قلب زهرا می شود امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی فردا صدای الامان زین دشت برپا می شود امشب کنار مادرش لب تشنه اصغر خفته است فردا خدایا بسترش آغوش صحرا می شود امشب که جمع کودکان در خواب ناز آسوده اند فردا به زیر خارها گمگشته پیدا می شود امشب رقیه حلقه ی زرین اگر دارد به گوش فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می شود امشب به خیل تشنگان عباس باشد پاسبان فردا کنار علقمه بی دست سقا می شود امشب بُوَد جای علی آغوش گرم مادرش فردا چو گل ها پیکرش پامال اعدا می شود امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را فردا عزیز فاطمه بی یار و تنها می شود امشب به دست شاه دین باشد سلیمانی نگین فردا به دست ساربان این حلقه یغما می شود امشب سر سرّ خدا بر دامن زینب بُوَد فردا انیس خولی و دیر نصارا می شود ترسم زمین و آسمان زیر و زبر گردد "حسان" فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا می شود @dobytyhayroze
می‌شود روشنی ِ خیمه بمانی تا صبح؟ مونسم باشی و شب را برسانی تا صبح می‌شود رَحم كنی حرفِ جدایی نزنی تا پیِ ِ چاره مـرا سر نَـدَوانی تا صبح منتت دارم و می‌خواهم اگر راهی هست مَحضِ این خاطرِ آشُفته بمانی تا صبح چه به روزِ تو می‌آرند خدا می‌داند زنده نگذاردم این دل‌نگرانی تا صبح روبرویِ تو اگر گریه اَمانم بدهد بر ندارم نِگَه از رویِ تو آنی تا صبح دهـنِ خشک و لبِ پُر تَرَكَت نگذارد دلِ رنجورِ مرا تاب و توانی تا صبح بُغض پا پیچِ گلویم شده و می‌ترسم كار دستم دهد این سوز نهانی تا صبح هول كردم به زمین خوردم و می‌خواهی خاک از چادر زینب بتكانی تا صبح بنشین سیر نگاهت كنم ای یوسفِ عشق لحظه‌ها می‌رود و نیست زمانی تا صبح می‌شود فاتحه‌ی پوشیه و روسریِ خواهرِ خون‌جگر از پیش بخوانی تا صبح چشمِ بارانی‌تان می‌دهد امشب خبرم از بَلایی كه قرار است بیاید به سرم وای بر حالِ دلِ خواهرِ تو فردا عصر می‌خورد چنگ به بال و پرِ تو فردا عصر آسمان را ز عطش دود فقط خواهی دید رَمقی نیست به چشمِ ترِ تو فردا عصر سرِ شش‌ماهه‌ی تو می‌شود آویز به پوست ارباً ارباست علی‌اكبرِ تو فردا عصر می‌بَرد لشكری از نیزه حوالیِ حرم تكه‌تـكه تـنِ آب‌آورِ تـو فردا عصر تك و تنها وسطِ دشت و بیابان چه كند؟ دامنش سوخت اگر دخترِ تو فردا عصر چنگِ یک مُشت سنان در طمعِ گیسویت می‌زند پَرسه به دور و بَرِ تو فردا عصر هر قدر نیزه و شمشیر و تبر جمع كنند بیشتر كشف شود پیكرِ تو فردا عصر چكمه‌ای سرخ می‌افتد به رویِ سینه‌ی تو خنجری كُنـد رویِ حنجرِ تو فردا عصر سخت دعواست سرِ جایـزه‌ی بیشتری بینِ گودال برایِ سرِ تو فردا عصر آخرین‌خواهشم این است دعا كن برسم زودتر از نفسِ آخر تو فردا عصر @dobytyhayroze