eitaa logo
- دچار!
10.3هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
72 فایل
『﷽』 میگمادقت‌ڪردین همونجاڪہ‌قراره‌پروانہ‌بشین[←🦋 شیطون‌میادسراغٺون؟ مأوا ﴿بخـٰوان از شࢪوطؕ﴾ 📝➺ @ma_vaa پناھ‌ حرفاتونہ﴿نٰاشناسۜ بگو﴾ 🐾➺ @pa_nahh آنچہ گذشت﴿مباحث کاناݪ﴾ 📜➺ @anche_gozasht تہش‌ کہ حرمہ﴿کاناݪ‌دیگمونہ﴾ 📿 ➺ @t_haram
مشاهده در ایتا
دانلود
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 🕊 یک هفته بود که نامزد صالح بودم. یک هفته بود که تمام فکر و ذکرم شده بود صالح و دیدن او. همسایه بودیم و دیدارمان راحت تر بود. هر زمان دلتنگش می شدم با او تماس می گرفتم. یا روی پشت بام می آمد یا توی حیاط. خلاصه تمام وقت کنار هم بودیم. حس می کردم وابستگی ام به او لحظه به لحظه بیشتر می شد. آن روی سکه را تازه می دیدم. صالح سر به زیر و با حجب و حیا به پسربچه ی پرشیطنتی تبدیل شده بود که مدام مرا با شیطنت ها و کارهای خارق العاده اش غافلگیر می کرد.😳🙈 تنها زمانی که به محل کار می رفت او را نمی دیدم. لابه لای دیدارهایمان خرید هم می کردیم.👗👠👛 قرار بود بعد از ماه صفر عقد کنیم. باورم نمی شد خاستگاری و نامزدی مان عرض یک هفته سرهم بیاید. چیزی به موعد عقدمان نمانده بود. با هم به خرید حلقه رفتیم. سلما کار داشت و نتوانست همراهمان بیاید زهرا بانو هم بهانه ای آورد و ما را تنها به خرید فرستاد. بابا عابر بانکش را به من داد که حلقه ی صالح را حساب کنم. روسری سفیدم را مدل لبنانی بستم و چادر عربی را سرم انداختم و بیرون رفتم.☺️ صالح ماشینش را روشن کرده بود و منتظر من بود. سوار که شدم با لبخندی تحسین بر انگیز نگاهم کرد و گفت: ــ سلااااام خانوم گل... حال و احوالت چطوره؟ خوش تیپ کردی خانومم... گونه هایم گل انداخت و چادرم را مرتب کردم. ــ سلام صالح جان. چشمات خوش تیپ میبینه... ــ تعارف که ندارم. این مدل روسری و چادر عربی بهت میاد. قیافه تو تغییر داده. از توجه اش خوشحال بودم. نفسی عمیق کشیدم و گفتم: ــ نمی خوای حرکت کنی؟☺️ ــ نمیذاری خانووووم. نمیذاری از دیدنت لذت ببرم.☹️ 'دنده را عوض کرد بسم ا... گفت و حرکت کرد. هر کاری کردم حلقه ی طلا برنداشت. اصلا متقاعد نشد. گفتم فقط یادگاری نگه اش دارد اما قبول نکرد. در عوض انگشتر نقره ای برداشت که نگین فیروزه نیشابوری داشت. من هم اصرار داشتم نقره بردارم اما اصرار صالح کارساز تر بود و به انتخاب خودش حلقه ی طلای سفید پر نگینی برایم خرید. واقعا زیبا بود اما از خرید حلقه ی صالح ناراضی بودم. ــ چیه مهدیه جان؟ چرا تو هم رفتی؟ ــ مردم چی میگن صالح؟😔 ــ بابت چی؟ ــ نمیگن نتونستن یه حلقه درست و حسابی برا دومادشون بخرن؟😒 دستم را گرفت و گفت: ــ به مردم چیکار داری؟ طلا واسه آقایون حرومه. تو به این فکر کن.😉 اخمی ساختگی به چهره اش نشاند و بینی ام را فشار داد و گفت: ــ درضمن... بار آخرت باشه که به حلقه ی من توهین می کنی خانوم خوشگله.😜 راضی از رضایتش سکوت کردم و باهم راهی رستوران شدیم.☺️ خسته بودم و زیاد میلی به غذا نداشتم. سر میز شام به من خیره شد و گفت: ــ مهدیه جان... ــ جانم. ــ تصمیمی دارم. امیدوارم جیغ جیغ راه نندازی.😂 و ریسه رفت و سریع خودش را جمع کرد. بی صدا به او زل زدم که گفت: ــ بابا گفت آخر هفته مراسم عقد رو راه بندازیم. قراره با پدرت صحبت کنه. من نظرم اینه که... خب... یعنی... میشه اونجوری بهم زل نزنی؟😅 دستمال را از روی میز برداشت و عرق پیشانی اش را پاک کرد. خنده ام گرفته بود. ماکه محرم بودیم پس اینهمه شرم برای چه؟ سرم را پایین انداختم و گفتم: ــ اینجوری خوبه؟😔 ــ نه بابا منظورم این بود شیطنت نکن. به چشمام که زل می زنی دستپاچه م می کنی. ــ ای بابا صالح، جون به لبم کردی. حرفتو بزن دیگه.😫 ــ باشه باشه... نظرم اینه که عقد و عروسی رو باهم بگیریم.😇 لقمه توی گلویم پرید. کمی آب توی لیوان ریخت و مضطرب از جایش برخاست. با دست به او اشاره دادم که حالم خوب است. آرام نشست و سکوت کرد.😐 حالم که جا آمد طلبکارانه به او خیره شدم و گفتم: ــ تنهایی به این نتیجه رسیدی؟! موهای مرتبش را مرتب کرد و گفت: ــ خب چیکار کنم؟ طاقت این دوری رو ندارم. دوست دارم زودتر خانوم خونه م بشی😎 ادامه دارد... 🖇نویسنده👈
- دچار!
نکتہ آخرم این کہ اعضایے کہ شرکت میکنند ݪطفا داخݪ کاناݪ چݪہ ترک گناه 👇🏻 @tark_gonah کہ مخصوص همین بحث
دوستایی که اسم دادید برای چله عضو شدید؟ بوی عطر خدا مجنون شماره ۳ مداح دهه هشتادی
اَلٰھمْ‌اَرِنےٖ‌طَلعَة‌الرَشیدھ .. ـ ـ خدایا‌ ..! صورت‌زیباۍ‌مولامونشون بدھ ..💕-! دچـٰاࢪ|ᵈᵒᶜʰᵃʳ
شب‌ها کہ‌ خانہ‌ بود، کاغذۍرا دَست‌ مے‌گرفت و علامت‌ می‌زد. شبۍ صدایم‌ زد و گفت: «عیال، این‌ ڪاغذ را دیده‌ای؟» گفتم: «نہ. چہ‌ هست؟» گفت: «نامهٔ‌ عملم‌ است. حساب‌ و کتاب‌ کارهایم! مے‌خواهم‌ بدانم‌ هرروز، دݪ‌ چند نفر را شکستہ‌ام با چندنفر خوب‌ بوده‌ام‌ و چہ‌ کارهایۍ کرده‌ام. همهٔ‌ این‌ها را می‌نویسم گفتم‌ نشان‌ تو هم‌ بدهم؛ شاید دوست‌ داشتے براۍ خودت‌ درست‌ کنے.» ⁣⁣📕کتاب‌طلایہ‌داران‌نور ♥️ دچـٰاࢪ|ᵈᵒᶜʰᵃʳ
میخواے‌شھید‌شے ؟! . اول‌نفس‌کوفتے‌تو‌زیر‌پا‌له‌کن .. اینجورے‌یہ‌پله‌دو‌پله‌هم‌نھ! یہ‌نردبون‌جلو‌میوفتے .... دچـٰاࢪ|ᵈᵒᶜʰᵃʳ
مهرهرکسے بہ‌دل‌بیفتد دل‌مال‌اوسٺ... مواظب‌امام‌حسین‌تودلت‌باش...(:♥️🌱 •|شهیدمصطفی‌بازایے|• دچـٰاࢪ|ᵈᵒᶜʰᵃʳ
بہ‌قول‌شھیدحجت‌الله‌رحیمی🌿' ــــــــــــــــ هرکس‌دوست‌داره‌برای‌امام‌زمانش تیکه‌تیکه‌بشه بفرستھ(:♥✌️🏻 دچـٰاࢪ|ᵈᵒᶜʰᵃʳ
محبوبِ من اگه الان بودی، جمعه با لباس عروس دومادی می‌رفتیم رأی می‌دادیم. - خاک دو عالم تو سرِ مبارکت.😝 دچـٰاࢪ|ᵈᵒᶜʰᵃʳ
کیا آنلاینن؟ 😓😓
هدایت شده از - دچار!
ناشنـٰاس بگو بࢪام🖐🏻 payamenashenas.ir/Docharr پنٰاھ حࢪفاتون👌🏻↯ @nshns_dochar
هدایت شده از 『 پنـٰاھ حرفاتونہ』
منم یه زمانی تو کانال ادمین بودم.... __ کانال من؟ 😳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا