.
📌خوابش را دید و گفت :
چگونه توفیق #شهادت پیدا کردی؟!
-گفت از آنچه دلم میخواست ، #گذشتم ...🥀
•
#خادم_الشهدا
❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
#تلنگرانہ
جواب منو بدید...👣
خدایی شبہا تا ساعت چند بیدارے؟
دو، سه، شایدم چهار🤔'`
چیکار میکنی ⁉️ حتما با گوشی کار میکنی👀..
دنبال چی هستی🖇
این همہ ساعٺ بیدارے خب بنده خدا یک ربع وقت بزار نماز شب بخوان☺️
دنبال هرچی هم هستی بہش میرسی
از برکت و رحمت تـــــا آرامش و اخلاص و #شهادت 🌿
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
#تلنگرانہ
جواب منو بدید...👣
خدایی شبہا تا ساعت چند بیدارے؟
دو، سه، شایدم چهار🤔'`
چیکار میکنی ⁉️ حتما با گوشی کار میکنی👀..
دنبال چی هستی🖇
این همہ ساعٺ بیدارے خب بنده خدا یک ربع وقت بزار نماز شب بخوان☺️
دنبال هرچی هم هستی بہش میرسی
از برکت و رحمت تـــــا آرامش و اخلاص و #شهادت 🌿✨
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
♥اگࢪ خداوند
متاع وجودے توࢪا
خریدنئ بیابد،
هرکجا ڪہ باشے
و در هࢪزمان،
تو ࢪا دࢪ جمع اصحاب کࢪبلا به بہشت خاص خویش فࢪا خواهد خواند...!♥
#شـہـادت
#شـღـیدانہ
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈چهل و دوم ✨
گفت:
_تو خیلی خوبی..😔خوش اخلاق،مهربون، مؤدب،باحیا،باایمان،زیبا...هرچی بگم کمه..😞ولی بخاطر دل من...شاید خیلی زود تنها بشی...من هر کاری کردم نتونستم بهت علاقه مند نشم.نتونستم فراموشت کنم.😣😞
عجب!! پس عذاب وجدان داشت...☺️
سرشو انداخت پایین و با پاش سنگ ها رو جا به جا میکرد.
بهش نزدیکتر شدم.دست هاشو تو دستم گرفتم.دست های مردی که #همسرم بود و عاشقانه دوستش داشتم...
جا خورد.😒دست هاشو کشید ولی محکم تر گرفتمش.😊تو چشمهاش نگاه کردم.اونقدر صبر کردم تا امین هم به چشمهای من نگاه کنه.وقتی چشم تو چشم شدیم،بالبخند گفتم:
_پس همدردیم.☺️
سؤالی نگاهم کرد.با حالت شاعرانه گفتم:
_درد عشقی کشیده ام که مپرس.😌
جدی گفتم:
_تو که مجبورم نکرده بودی.😊
-ولی اگه من...😔
-اون وقت هیچ وقت نمیفهمیدمش.😌
بازهم سؤالی نگاهم کرد.با لبخند گفتم:
_درد عشقو دیگه.😉
لبخند غمگینی زد.سرشو انداخت پایین.😞
-امین😊
-بله😔
باخنده گفتم:
_ای بابا! پنج بار دیگه باید صدات کنم تا اونجوری که من میخوام جواب بدی؟☺️☹️
لبخند زد.سرشو آورد بالا با مکث گفت:
_جانم😊
گفتم:
_نمیخوای عروس خوشگل و مؤدب و خوش اخلاق و مهربون و باحیا تو به پدرومادرت معرفی کنی؟☺️😌
لبخندی زد و گفت:
_بریم.😍
اول رفتیم سر مزار مادرش.🍃آرامگاه بانو مهری سعادتی.همسر شهید ایمان رضاپور.👣🍃
امین بابغض گفت:
_سلام مامان،امین کوچولوت امروز داماد شد.😢میدونم عروستو بهتر از من میشناسی. آوردمش تا باهات آشنا بشه.😢😒
نشستم کنار امین.گفتم:
_سلام..وقتی امین میگه مامان،منم میگم مامان، البته اگه شما اجازه بدید.☺️
بعد از فاتحه،باهم برای شادی روح مادرش سوره یس و الرحمن خوندیم.😍✨😍
گفتم:_امین☺️
نگاهم کرد.
-جانم😍
لبخند زدم.گفتم:
_بیا پیش مادرت باهم قول و قراری بذاریم.
-چه قول و قراری؟
-هر وقت پیش هم هستیم جوری رفتار کنیم که انگار قراره هزار سال با هم باشیم. #تولحظه زندگی کنیم.بیخیال آینده،باشه؟😉
-باشه.
-یه قولی هم بهم بده.😌
-چه قولی؟
-هر وقت خواستی بری اول از همه به من بگی.حداقل دو هفته قبل از رفتنت.😊☝️
یه کم مکث کرد.گفت:
_یه هفته قبلش.؟!
بالبخند گفتم:
مگه اومدی خرید چونه میزنی؟ باشه ولی اول به من بگی ها!☺️😇
-قبول.😊
-آفرین.
رفتم رو به روش نشستم.یه جعبه کوچیک از کیفم درآوردم و گرفتم جلوش.
-این چی هست؟👀🎁
-بازش کن.😌
وقتی بازش کرد،لبخند عمیقی زد.انگشتر عقیقی که بهم هدیه داده بود؛با ارزش ترین یادگاری مادرش.
دست راستمو بردم جلوش که خودش تو انگشتم بذاره.💍لبخندی زد و به انگشتم کرد.دست هامو کنار هم گذاشتم و به حلقه و انگشتر با ارزشم نگاه میکردم.لبخند زدم.💍💍هردو برام با ارزش بودن.امین نگاهم میکرد و لبخند میزد.
بلند شد و گفت:
_بریم پیش بابام.👣🌷
اما من نشسته بودم.به سنگ مزار نگاه کردم و تو دلم به مادر امین گفتم... کاش زندگی منم شبیه زندگی شما باشه،شما بعد شهادت همسرتون دیگه تو این دنیا نموندین.😒کاش خدا به من رحم کنه و وقتی امین شهید میشه،من قبلش تو این دنیا نباشم. #شهادت امین، #امتحان خیلی سختیه برای من.😔
رفتیم پیش پدرش.رو به روم نشست.بعد خوندن فاتحه و قرآن،به من نگاه کرد.یه جعبه دیگه از کیفم درآوردم و بهش دادم.گفت:
_همه جواهراتت رو آوردی اینجا دستت کنم؟!😁
لبخند زدم و گفتم:
_بازش کن.☺️
وقتی بازش کرد،اول یه کم فقط نگاهش کرد.بعد به من نگاه کرد و لبخند زد.یه انگشتر عقیق شبیه انگشتر عقیق مادرش ولی مردانه،سفارش داده بودم براش درست کنن.😌💍
دستشو برد از جعبه درش بیاره،باجدیت گفتم:
_بهش دست نزن.😠
باتعجب نگاهم کرد.
-مگه مال من نیست؟!!😳
جعبه رو ازش گرفتم.انگشتر رو از جعبه درآوردم،بالبخند جوری گرفتم جلوش که فهمید میخوام خودم دستش کنم.😍لبخند زد و دستشو آورد جلو.خیلی به دستش میومد.با حالت شوخی دو تا دستشو آورد بالا و به حلقه و انگشترش نگاه میکرد؛مثل کاری که من کرده بودم.☺️🙈
نماز مغرب رو همونجا خوندیم.✨✨
بعد منو به رستوران برد و اولین شام باهم بودنمون رو خوردیم...😋😋
من با شوخی و محبت باهاش حرف میزدم.امین هم میخندید.😁☺️
بعد شام منو رسوند خونه مون.
از ماشین که پیاده شدم،زدم به شیشه.شیشه ی ماشین رو پایین داد...
ادامه دارد...
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
°◌💛❄️◌°
دخترکهباشی..
👩🏻دخترڪهباشےبهتمیخندناگهدلت
#شهادت بخواد...😂
ڪیاشهیدمیشن؟
-مدافعانحرم✌️🏻
-ڪساییکهتوعراقوسوریهباشن!
. .والسلام!😄
👩🏻دخترکهباشیبهتمیگن #اربعینکربلا
رفتنصلاحنیست،شلوغه...
👩🏻دخترکهباشےهیئتوروضهرفتنتیهجور دیگست...،اگهروضهسنگینبخوننتویجمعے، دستوبالتبستستبراسبکشدن...😭💔
👩🏻دخترکهباشےحسرتیهجاهایےتنهاییرفتن میمونهرودلت...😞
اصلایهچیزاییبرادختراهمیشه #حسرت میمونه..😓
اما...😍🌱⇩⇩
دخترکهباشی{اونمازنوعزهراییش}
وارثارثیهمادری...😌♥️
ویهروزیمفتخرمیشےبهرسالتشریف
#مادری...☺️💞
مادرےکهدردامنش
قاسمسلیمانیها✊🏻
احمدیروشنها✊🏻
ومحمدرضادهقانها✊🏻
وبابکنوریها✊🏻
روتربیتمیکنه...😍🦋
اخهشنیدیکهمیگن⇩
"ازدامنزنمردبهمعراجمیرسه
∞|🍁 @dochar_m
°◌💛❄️◌°
تنها ماهی که #شهادت ندارد
«شعبان» است
و تنها ماهی که #ولادتی
ندارد « محرّم » است ...
این یعنی
" حسین (علیه السلام) "
محور شادی و غم است.🌿🕊
#ماه_شعبان
∞|🍁 @dochar_m
°◌💛❄️◌°
میگفټ:
کاشبہجاےیاددادنفرموݪ^فیثاغورس^
فرموݪ#شهادت🥀رویادمونمیدادن...🚶🏾♂)
#خیݪےقشنگمیگفټن؟!
∞|🍁 @dochar_m
°•💚•°🌴°•
🔔 { #تلنگر}
🌼〖 رفقا!
سابقه نشون داده
براۍِ تمناۍ #شهادت نباید بہ
سابقه خودٺ نگاه ڪنی!
راحٺ باش..
مواظـبباششیطوننَگہبهٺ
- تو ݪیاقت ندارۍ...!
#استاد_پناهیان
➣|🍭 @dochar_m
☆∞☂∞☆
#ڪلام_شهید
#شهادتـــــ یعنے⁉️
زندگی ڪن ، امّــا
#فقط_براے_خدا...🖇
اگر شهادتـــــ مے خواهید
زندگے ڪنید فقط براے #خـدا...🌿
#شهید_محمد_ابراهیم_همتــــــ
ᴊᴏɪɴ↷
{🌦} @dochar_m