eitaa logo
مامان دکترجان
2.1هزار دنبال‌کننده
199 عکس
64 ویدیو
4 فایل
پزشک خانواده و مادر دو آقا پسر اختصاصی آموزش دو سال اول مادری کنارش کمی ذوق ادبی و #مادرانه نشر مطالب رو فقط همراه آدرس کانال رضایت دارم @doctorekhodet_bash
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما قسمت بزرگی از این تاریخ سازی اربعین توسط بچه ها رقم می‌خورد. مگر جز این است مادری وقتی باردار بوده بچه اش را به امام خوبیها سپرده حتما وقتی بچه اش را شیر می‌داده اشک بر روضه ی کربلا میریخته وخود خادم اربعین بوده ، بچه که توانسته قدم بردارد دستمالی تعارف کند او را تشویق کرده به خادمی ، وقتی لب به سخن گفته نام حسین را ابتدا یادش داده خادمی حسین را برایش قهرمان سازی کرده وهمراه کرده تا بشود این پسر های ۷ ،۸ ساله که ساعتی از شب گذشته با تمام وجود برای زائر امام حسین خادمی می‌کنند... چه قندی در دل مادرشان آب می شود . مادر (س)نگه دار این خوبیهاشان مامان دکترجان |👇 عضو شوید💐 https://eitaa.com/joinchat/2508062775C15996c6074
4⃣1⃣تصمیم به زیارت و بعد حرکت به سمت مشایه شد. اطراف حرم جای سوزن انداختن نبود سخت بود ولی نمیدونستم دوباره کی روزیمان زیارت خواهد بود. رفتیم زیارت آقاجان حسین یکبار دیگر آن حرم منور رو زیارت کردیم.من اصراری به دیدن حرم نداشتم چون میدانستم در توان من و پسرک جان درآغوش نیست سرداب زیارت کردیم. پسرها رو سپردم به خود امام حسین گفتم این راه را آمدم تا بگم همین کم از من بر می‌آمد ولی در دستگاه پر عظمت شما بشود عاقبت به خیری و حسینی تربیت شدن بچه های من و دعا باز برای همه بازماندگان سفر. در برنامه ریزیمان حواسمان به شلوغی نبود با دو ساعتی تاخیر ساعت دوازده شب رسیدیم موکب ۶۰۰ . از اول راه میدانستم در این سفر ممکن است برنامه ریزی ها همان نشود که می‌خواهی ولی باید صبر کنی و بسپاری دست خود میزبانان سفر ، امام خوبی ها حسین تا بهترین برایت رقم بخوره شاید ابتدا ناراحت باشی و سر در گم ولی حتما متوجه خواهی شد بالاخره این روزی بهتری براتون در این سفر بوده ابتدای مسیر پسرها همراه بودند ولی بهانه های پسرجان بعد از چند ده عمود شروع شد فست فود های جذاب راه ، کمی او را همراه کرد ولی باز بهانه هاش ادامه داشت دونفری روی کالسکه حاضر شدند بنشینند ولی خسته بودند و به هم نمیساختن. پسرجان با دیسیپلین ما (هر چند نسبت به ایران بسیار سازگارتر رفتار کرده بود که برای من باورکردنی نبود) خسته بود و ساعت خوابش گذشته بود. موکبی که میخواستم بهش برسم عمود هفتصد و اندی بود نمیخواسم جایی بریم که بچه ها نتونند استراحت کنند با تمام خسگی کالسکه رو با سرعت می‌بردم و نگاهم به موکب های راه زیاد نبود... تسلیم شدم گفتم هر موکبی به نظر خنک بیاد می‌ایستیم نهایتا هر چند سخت بعد نماز صبح جابجا میشیم. موکبی رو دیدیم با نام امام رضا و نماد حرم چشم بسته انگار پناهگاهی دیده باشم امن و آشنا رفتیم داخل موکب ، همسرم گفت اول شما برو ببین جا هست تا بریم ولی من فقط نگران پسرجان بودم پسرک جان خوابش برده بود داخل کالسکه رفتم شاید دو هزار خانم کامل خوابیده بودند تا لب در حیاط کامل خوابیده بودند حتی روی تکه پارچه ای.. گفتم نهایتا با پسرم با کالسکه همین در میمانیم و می‌نشینم به همسرم نگفتم ازشون سراغ گرفتم اونها براشون جا بوده و پسرجان می‌توانست استراحت کند من هم گفتم ما هم جا داریم همین جا استراحت میکنیم خادمی دید با کالسکه م اومد جلو گفت هیچی جا نیست ولی بعد نماز صبح میرن یه عده ای به ادامه ی مسیر تا اون موقع اگه میتونی صبر کنی بمون . همین کافی بود برام نیم ساعتی مانده بود هوا کمی گرم بود بیرون ،گفتم اگر اندازه خود پسرک جان هم جا باشه کافیه ... چشم انداختم روبروی فن بین خانم ها دقیقا همین اندازه جا بود، گذاشتمش زمین ،سرد بود. چند تا چفیه رو روش انداختم اشتباهی سه تا داخل کالسکه جا مونده بود( البته هیچی در این سفر اشتباهی نیست بارها ثابت میشه بهت کاملا کوچکترین چیزها هم پشتش یک حکمتی بوده) و کنارش نشسم. وقت نماز شد خانومی به نماز ایستاد با بطری آب کنارم وضو گرفتم بهش گفتم فقط اندازه یک نماز صبر کنه من سر جاش نماز بخونم و برگردم قبول کرد وقتی برگشتم خانوم کناری هم بیدار شده بود یک خانم میانسال تهرانی ،پسرک جان رو که دید گفت پاشو برو من مواظب بچه ت هستم ببین کی میخواد بره، اینجا خیلی خنکه مطمن شو بعد بیا بچه رو ببر کامل اطمینان کردم (چرا نمی‌دانم!هم مسیر بودیم دیگر،چرا اطمینان نه )آروم بین آدم های خواب و خسته رفتم جلو خانومی بهم اشاره کرد ما داریم میریم بیا اینجا مطمن شدم و رفتم کوله پشتی و پسرک جان به بغل اومدیم روی یک پتو بخوابیم الحمدالله پسرک جان بیدار نشد همان چفیه ها رو انداختم روی بالشت و پسرک جان خوابید من هم بعد از چند روز خستگی و کم خوابی (ولی حال روحی مساعد که باعث می‌شد خستگی رو نفهمم ) بالاخره خوابیدم. مامان دکترجان |👇 عضو شوید💐 https://eitaa.com/joinchat/2508062775C15996c6074
5️⃣1️⃣ حدود ساعت ۷ و۸ یک خانم با لهجه شمالی من رو بیدار کرد -خانم میتونم رو همین پتوی شما استراحت کنم ؟ -گیج بودم فقط میدونسم باید براش اگه جایی میشه فراهم کنم ، جابجا شدم او هم روی همین پتو خوابید . چند خانم تهرانی هم کم کم کنار ما آمده بودند خوابیده بودند نمی‌دانستم همین زائرین کنار دستی هم می توانند یک روزی باشند ، از لباس های میلیونی و کوله پشتی هاشون معلوم بود راحت این سفر رو هوایی و به جز وقت شلوغ اربعین میتونند بیان ولی چند سالی بود هر ساله دلشون دیگه موقع اربعین تاب آوری نداره. با هم در طول روز حرف زدیم پسرک جان هم مهرش به دلشان رفته بود با اینکه هر ده باری که برای آب ، لباس شستن ، حمام ،.. مجبور میشدم بروم پسرک جان فقط میگفت من هم باید بیام. همین پنج نفر که حال دلشان با این سفر عالی بود خستگی رو از تنت بیرون می بردند انگار من بودم و پنج مادربزرگ که حواسشان بود پسرک جان گرمایی نخورد بازی کند بخندد . از اول قرار بود پزشک اربعین بیام (رؤیای من بوده تا الان) و نتونستم از اینکه بچه هام طعم این سفر رو بچشند دل بکنم و تصمیم گرفتم خانوادگی بیایم. با خودم دارو و پماد آورده بودم و این موکب اولین جایی بود که چندین نفر رو ویزیت و دارو دادم به همین هم دلم راضی شد. التیام زخم ها و دردها و بیماری های مسیر حسین (ع) ، شنیدی از این رؤیایی تر، مامان دکترجان |👇 عضو شوید💐 https://eitaa.com/joinchat/2508062775C15996c6074
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
6️⃣1️⃣پسر جان مثل موکب کربلا یه رفیق پیدا کرده بود و کل روز که مجبورا به خاطر گرما باید می موند تو موکب رو شارژ شده بود بعد شام ما دوباره وارد مشایه شدیم . پسرجان به ذوق مسیر، هدایایی که به بچه ها می داد ، انگشتری که هدیه گرفت و واقعیت رو بخوام بگم قلبی که به خاطر امام حسین الان آروم شده بود و میدونست این راه رو ما برای چی داریم میریم ۱۰۰ عمود رو پیاده اومد در راه موکب دکتر موحدی نیا رو هم دیدیم رفتم ببینمشون ولی انگار قسمت نبود و همون موقع زائر کربلا بودند. تا نیمه شب پیاده روی رو ادامه دادیم چند بار استراحت تا بچه ها خسته نشن و بعد دوباره دل به راه بزنیم دیگه لیست موکب هارونگاه نکردم..تا روزیمان چی باشه .. موکب صاحب الزمان عمود ۸۱۰به چشممان خورد وارد شدیم چند هزار زائر در حال استراحت بودندتجربه باعث شد با فاصله درستی از کولر پسرک جان رو بخوابونم پتوها تمام شده بود و تاریک به خادم داشتم میگفتم برای پسرم یک پتو بدین میترسم سرما بخوره خادم هم نگاه کرد گفت تاریکه وگرنه حتما هست بین زائرین خانومی شنید پتو رو داد به من گفت بچه ت مهم تره من اینجا پتو پیدا میکنم. جوری این پازل زائرین و خادمین در مواکب درست میشه که مطمئن میشی حتما مادری آسمانی حواسش به همه امورمخصوصا بچه ها مخصوصا بچه هاهست خانم کناریمون نون گرم به من داد برای پسرک جان گفت صبح تا بیدار میشه و بخواین برین داشته باش ، گرسنه نمونه ... اینجا همه چیز روضه مصور است مخصوصا کنار بچه ها مامان دکترجان |👇 عضو شوید💐 https://eitaa.com/joinchat/2508062775C15996c6074
نمیدونم چرا تا دیدمش یاد افتادم اینکه دخترهای ما کنار همه ی لطافت صورتی طورشان مسیر مشایه را شیرزنانه طی می‌کنند حتما مادری این راه را هموار کرده است. @doctorekhodet_bash
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
7️⃣1️⃣ تصمیم سختی بود دل کندن از مشایه ، ولی طبق برنامه بعد دوشب مشایه با ماشین رفتیم نجف. نجف واقعا خانه ی پدری ست مخصوصا برای ما ایرانی‌ها. حدود ساعت ۱۰ رسیدیم نجف با حضور مه پاش ها و فن ها گرمای زیادی حس نمیکردی . صحن حضرت زهرا پناه ما بود برای رفع خستگی. هر چند صحن هم پر از جمعیت بود ولی بعد از چشم انداختن ها یک جای خالی پیدا کردم و با پسرک جان رفتیم گرسنه بود کمی از بادام‌ها خورد و بهانه جویی نکرد .چه اسم زیبنده ای برای این صحن و سرا . توانی در بدن نداشتم نماز را فرادی خوندم. بعد نماز و نهاری که با پسرک جان مهمان عتبه علویه بودیم و خودمان دوتایی رفته بودیم گرفته بودیم هر چه توان داشتم جمع کردم تا بریم زیارت حرم پدر .اصلانمیدونستم قراره برم زیر قبه و بتونم تا کنار ضریح برم با جریان جمعیت که همراه شدم فهمیدم این صف یک ساعتی برای زیارت است چند بازی منصرف شدم ولی دلم نیامد. پسرک جان دل برده بود از خانوم های کنارم. آن ها هم با لبخند و بازی باهاش آرومش نگه می داشتند . بابام رو عصر پنج شنبه بود به جناب پدر سپردم شهادت دادم به خوبی ها ومهربانی ها و پدری هاش و خواستم اگر من به این راهم به حساب بابام بنویسند ، باز نفر به نفر به ذهنم آوردم و دعا کردم .از خانوم جلوییم پرسیدم خانم شما زیارت کردین چقدر دیگه تقریبا میشه بی قرار حضور بودم و عرض ادب .برای من همه ی خستگی ها تمام شد وقتی دیدم بچه هام نجفی شدند در خانه ی پدری . و شب جمعه ، شب زیارتی امام خوبیها سمت مرز برگشتیم مامان دکترجان |👇 عضو شوید💐 https://eitaa.com/joinchat/2508062775C15996c6074
هم تمام شد اول قصد داشتم با بردن کانال برای تبلیغ هنگام نوشتن سفرنامه جذب فالور داشته باشم ولی انگار دلم همراهی نکرد بین شیفت ها و وقت ها تلاشم بر این بود قلب شما هم بشود و این مسیر رو تجربه کنید امسال مجازی و انشالله به زودی روزی هر ساله تون همین یک یا حسین شما برای من کافی صحبتی هم داشتین نقد نظر پیشنهادی خوشحالم میکنین بهم بگین روزی تون اربعین انشاالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هتریک طلای پاراالمپیک توسط یک مادر ورزشکار توانمند ایرانی مسلمان حرف حق: این شما هستید که با بوسه به قرآن به مدال طلا ارزش میدی , نه مدال طلا به شما @doctorekhodet_bash
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی قلبت مونده پیش امام حسین و روحت زائر چایخانه ی امام رضاست ... آقاجان ،این قدمهای جان ،آرزوشان، حرم است .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی قلبت مونده پیش حسین ع و روحت زائر حرم رضا ست ... شیرین تر از بغل مادر آقاجان ،راضی باش تا خدا راضی باشه راضی باش تا حضرت مادر راضی باشه
مامان دکترجان
از یک مشاور مطرح کودک شنیدم حرف منطقی و درستی میزد : رسانه ی فعلی ایران متناسب با نیاز کودک طراحی نش
وقتی تو زمان ی دونفریشون با ایده ی کانال کردن و حال دلشون خوب شده 😍😍 خستگیم در رفت 🥱🥰 یه متن علمی میخوندم مقالات ثابت کردند اعتماد به نفس بچه ها در نوجوانی ریشه در ارتباط خاص والد-فرزندی در کودکی داره میگفت اگه می خواین فرزند شما در نوجوانی توانایی حضور موثر در اجتماع رو داشته باشه باید کودکی غنی از بازی داشته باشه مامان دکترجان |👇 عضو شوید💐 https://eitaa.com/joinchat/2508062775C15996c6074
هر سال بعد از ماه محرم و صفر که می‌شد مرحوم علامه امینی خطاب به عزاداران سیدالشهدا(ع) می‌فرمودند: کبوتربازها وقتی یه کبوتر از بازار می‌خرند، چند روزی بال و پرش رو می‌بندند، روی پشت بام خونه بهش آب و دانه می‌دن، بعد چند روز بال و پرش رو باز می‌کنند و پروازش می‌دن، اگه اون کبوتر رفت و مجددا برگشت روی همون پشت‌بام نشست، می‌گن هنر داره و رگه داره، اما اگه برنگشت و رفت روی پشت‌بام کس دیگه‌ای نشست، می‌گن بی‌هنر و بی‌رگ بود! توی این دو ماه امام حسین-ع- ماها رو خرید، بال و پرمون رو بست پیش خودش نگه داشت، در این دو ماه میهمان امام حسین-ع- بودیم و هرجا دعوت‌مون کردند به احترام امام حسین-ع- بود و در واقع از آب و نان امام حسین-ع- خوردیم. حالا بعد از دو ماه بال و پرمون رو باز کرده که پرواز کنیم، نکنه که بی‌هنر و بی‌رگ باشیم، بریم روی بام کسی دیگه بشینیم، نکنه نان‌ونمک بخوریم و نمکدون بشکنیم ... -محتوای کم نظیری داشت با مثالی عینی تکلیف ما بچه هیئتی ها رو مشخص می کنه -وقتی ساعت یک شب از راه روضه آخر صفر پا میشه میاد من ویزیتش کنم بعد هوس غذا هیئتی هم بکنی بوی پلو قیمه بپیچه تو مطب و 🙃 ... و بله خواهر من یه تعارف بکن خوب 🥲، حالا از خواب بیدارم کردی بعد ۱۸۰ تا مریض ویزیتت کنم میذارم پا حساب امام خوبی ها ... والا مامان دکترجان |👇 عضو شوید💐 https://eitaa.com/joinchat/2508062775C15996c6074
مقاله جالبی رو قبلا خوندم میگفت زبان گفتگوی کودکان از مسیر محبت میگذره و اونها علاوه بر محبت کلامی ، بیشتر محبت عملی رو درک می کنند. حالا محبت عملی چیه ، وقت بیشتری رو برای بازی و همراهی براشون بذاری در ادامه ی خودکفایی مالی پسرجان ها😊 و هاشون ، تصمیم گرفتند به جای خرید هدیه ، خودشون برای دخترعمو جانشون که دقیقا همین زبان گفتگوی بچه ها رو کاملا درک میکنه و اجرا میکنه براش هدیه بسازند😎. فقط این بار از گل رس استفاده کردند( گل بازی یه مزه ی دیگه داره😉) یکمم صرفه ی اقتصادی داره🙃 از معدود دفعاتی که پسرجان ها به خاطر هدف مشترکشون چالش های کمتری داشتند🥴 هدف چی بود: ذوق دخترعموجان که خیلی دوستش دارند، با یک هدیه ی به روز☺️ ،مینی تقویم رومیزی سفالی تا باشه از این پسرعموها والا😉 به نظرتون کادوشون چطوره؟ 🥰هدیه ای که از ایده ی جدید و توانایی شروع بشه 😍و در یک فضای گروهی برادرانه ادامه پیدا کنه 😍و با دستایی که پر از محبته ساخته بشه رنگ بشه به سرانجام برسه 😍 این یک نکته طلاییه اولین بار که خواستیم در بازی سازی کنیم چالش های زیادی داشتیم از نشدن ها و نا امید شدن ها و نتوانستن ها ولی کم کم که رفتیم جلو فقط نیاز بود من وسایل رو بذارم کنارشون و گاهی بیام یه نگاهی و کمکی و برم دنبال کارهام مامان دکترجان |👇 عضو شوید💐 https://eitaa.com/joinchat/2508062775C15996c6074
اندر احوالات آشپزخانه -مامان چجوری خمیر نون پیتزا بیشتر پف میکنه؟ -فکر کنم محیطش گرم باشه بهتره( من و پسرجان فیلم های آموزشی آشپزی 😊🙃 رو با هم می‌بینیم و شروع به کار می‌کنیم -یعنی بغلش کنم ظرف خمیر زیر پتو زودتر پف میکنه! -🥴😬 (تو دلم گفتم این سؤاله آخه میپرسی ؟) بله مامان چند دقیقه بعد -مامان خودم خسته شدم خرسم رو از رو کمد کشوندمش پایین ، آوردم بغلش کنه زودتر خمیر پف کنه 😅😅 اصلا فکر نکنید کل عروسکها ریخته باشه پایین، در کمد هم کنده شده باشه 😫🤨🙃😘 آشپزخانه محیط امن و آموزشی برای ی مادر پسری است . من هم خیلی دستور پخت ها رو نمیدونم با شلوغ کاری چند برابر انجامش میدیم ، طعمشم که همیشه بهشت 😉 ، ولی ولی با تاکید میگم ارزششو داره 👌👌 مامان دکترجان |👇 عضو شوید💐 https://eitaa.com/joinchat/2508062775C15996c6074
هدایت شده از مامان دکترجان
══﷽═══════✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ♥️ : مشاوره رایگان پزشک خانواده چهارشنبه های امام رضایی 👩‍⚕️:دکتر دهقانان زاده 📝شما از ساعت ۸ صبح تا ۸ شب میتوانید سوالات حوزه پزشکی خود را به این لینک ارسال بفرمایید و پاسخ خود را دریافت کنید. @mamandoctorjan 💰هزینه : ارسال لینک کانال برای پنج نفر https://eitaa.com/joinchat/2508062775C15996c6074
مع الحسین الی المهدی و مادرها در مسیر مشایه، مادر، زیاد به چشم می آید. همچنان از خود گذشته، راضی به زیارت از راه دور، راضی به خستگی مضاعف، مادر به همه ی همسفریها سپرده مسئولیت بچه ها با من، فقط بچه ها مسیر حسین (ع)را بچشند فقط بچه ها مسیر ظهور را بیایند، مع الحسین الی المهدی... وقتی در مسیر مشایه بودم به ذهنم آمد در دل هر مادری با امام زمان چه می گذرد : برای من مادر،حاضری این جمع بهشتی کافیست، فقط شما و این بچه ها ، من هم خادم شما دقیق تر که نگاه میکنی، مسیر مشایه ، از مقام مادر به امام حاضر می رسد، تربیت مادری می رسد به خادمی ،به زائری، به کمک، به ظهور حالا که سفردنیایی اربعین تمام شده و بچه ها از مادرها هر روزه سراغ مسیر حسین علیه السلام را می پرسند می فهمم چرا باید رفت چرا مادرها باید بروند ظهور امام حاضر، همین حوالی هاست. ✍️🏻دکتر دهقانان زاده مامان دکترجان |👇 عضو شوید💐 https://eitaa.com/joinchat/2508062775C15996c6074
رزق و روزی اول هفته ، جملات عمیق و حقی از آیت الله حائری شیرازی در زمینه تربیت فرزند 🔸 نگران خودتان باشید نه ! 🔸 در تربیت اولاد، آنچه را که در حد قدرتتان است، انجام بدهید و برای آن قسمتی که خارج از قدرتتان است، اصلاً و کار را به خداوند بسپارید. گاهی مثلاً شما با برادرتان سر را می‌گیرید و در تابستان آن را در حیاط می‌گذارید. اگر او آدم سالم و قوی و فعالی باشد، شما نگران آن سرِ تخت که او گرفته، نیستید؛ چون می‌دانید که او چاپک است و قشنگ می‌تواند ببرد؛ بلکه نگران این طرفی هستید که خودتان گرفته‌اید که مبادا پایتان بلغزد و به زمین بخورید. آن سرِ تربیت را خدا گرفته و هر قسمتی که شما نمی‌توانید و از عهده‌تان خارج است، سهم خداست. شورِ آن قسمتی را نزنید که خدا گرفته؛ بلکه شورِ آن قسمتی را بزنید که خودتان گرفته‌اید. نگران خودتان نباشید؛ بلکه نگران خودتان باشید. آن چیزی که می‌توانید و برایتان ممکن است را اگر نکنید، برایتان خطرناک است؛ اما آن چیزی که نمی‌توانید، جزء وظایف شما نیست. اینکه خدای تعالی جزء وظایف شما نگذاشته یعنی چی؟ یعنی آن را جزء وظایف خودش گرفته و خودش عمل می‌کند: ((لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها)) @doctorekhodet_bash
👋سلام مامان جان ها تا حالا جزوه که داخل کانال هست مطالعه ‌کردین؟ ۱۶ قسمته و خیلی از سوالات شما رو پاسخ میده چون از منابع پزشکی مرجع و سخنرانی های اساتید بزرگ تغذیه این مطالب جمع طاهری شدند . روی همین هشتگ بزنین اگر استفاده کردین و مفید بوده برام بگین❤ ببینم مفید بوده حتما از این مطالب براتون میذارم و اینکه چه سوال دیگه ای براتون مونده ؟ جوابمو هستم تاااااا پایان شب ❤