eitaa logo
نوشته های یک طلبه
1هزار دنبال‌کننده
850 عکس
216 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
شیخ داریم تا شیخ
لازم نیست توی داستان هی پند بدی و نصیحت کنی گاهی اوقات خود خواننده به صورت غیر مستقیم پی به پیام داستان می‌بره 🌹❤️🌹
وقتی مدتی را صرف کاری کردی که به نتیجه و هدفی برسی؛ولی نرسیدی! ادامه دادن آن کار حتی یک روز هم غلط است. آیا از ترس اینکه مردم بگویند جمعشان بهم خورد باید مسیر غلط را ادامه بدهید!! خب بگویند! با تغییر
إِلّا رَحمَةً مِن رَبِّكَ إِنَّ فَضلَهُ كانَ عَلَيكَ كَبيرًا (آیات نازل شده بر تو ای محمد!) تنها به رحمت پروردگارت (باقی و ماندگار می ماند).بی گمان فضل و عنایتش بر تو، بس بزرگ است اسراء(آيه: 87)
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♻️رئیس‌جمهوری که بالاترین مدرک تحصیلی تاریخ را دارد!
نوشته های یک طلبه
با طنز #تلویزیون همراهمون باشید
_برای بار دهم، صداش رو ببند! _نمی خوام! خاله شادونه با صدا حال میده! دفتر و کتابش را جمع کرد. رفت توی اتاق! تا می‌توانست در اتاق را محکم به هم زد! برادرم امتحان لیسانس داشت. وقت آن بود که کمی حرصش را در بیاورم؛ خاله شادونه می‌خواند و من هم حال می کردم! صدای تلویزیون را پله پله زیاد کردم! بیست! سی! چهل! پنجاه! از اتاق دیگر نعره برادرم بلند نشد! حتما کوتاه آمده بود. فهمیده بود که حرف توی گوشم نمی رود! تیر آخر را زدم. صدای تلویزیون را رساندم تا صد‌! بلند تر از این نمی شد! در دل خودم ریسه رفته بودم. این تلافی خوبی بود! زمین زیر میز تلویزیون می‌لرزید. در عالم خودم هرچه خاله شادونه می گفت تکرار می کردم. _کی از همه قوی تره! _من من من من! _کی از همه با هوش تره _من من من من! ناگهان در اتاق باز شد! آنقدر سرعت برادرم بالا بود که نفهمیدم چطور یقه ام را گرفته! بلندم کرد! فکر کردم می خواهد بغلم کند. مرا بالای سرش برد! خیال کردم می‌خواهد کمی ترسم بدهد! چندباری چرخاندم! به ذهنم رسید می خواهد سرم گیجه بگیرم! ولی نه! هیچ کدام از خیالاتم درست نبود؛ محکم از همان ارتفاعی که با پنکه سقف فاصله ای نداشتم سقوط کردم! سقوط که نه پرتاب شدم پایین! بی هوش و بی رمق پخش زمین شدم. چشمانم را به زور باز کردم. هوا تاریک شده بود! گردن و سرم گز گز می کردند! مجتبی که دیده بود هوا پس است متواری شده بود!
😂😂😂😂😂😂
دیشب یکی از شلوغ ترین شب های مجموعه بود. اصلا فکرش رو نمی کردیم توی خرداد ماه؛ اونم در ایام امتحانات بچه ها! اینقدر شلوغ بشه! این استقبال نشون میده نو جوون ها پای کار هستند! اما آیا ما براشون برنامه درخور و مناسبی داریم؟!