#اردوی زیبایی بود. مثل اردو های قبل.
اینبار هوا سرد و بارانی و سوزناک بود. اما دل ها باهم گرم گرفته بودند.
بعد از چندین امتحان این اردو برایم دلچسب بود.
مکان خرانق بود. شهری خوش آب و هوا همراه با خانه های قدیمی و کاهگلی آنهم نه یک طبقه بلکه چند طبقه خانه را با کاهگل بالا برده بودند.
ترکیب بوی نم باران با کاهگل هوش را از سرم برده بود. در کوچه های تنگ کاهگلی قدم میزنم. دستانم را به روی دیوار ها می کشم بچه ها مشغول عکس گرفتن اند.
خانه های متروکه و خالی و بی روح دلم را میلرزاند.
با خودم می گویم این آینده همه هست. خانه خود را که با هزار زحمت ساخته و پرداخته کرده اند رها می کنند.
به یاد حدیث مولایم علی، جان های عالم به فدایش می افتم که میفرماید: در هر روز ملکی به اهل زمین خطاب میکند
بزایید برای مردن.
و
جمع کنید برای فنا شدن.
و
بسازید برای خراب شدن .
وارد کاروان سرا میشوم. صنایع دستی آنجا چشمم را پر میکند.
دست میکشم روی پلاس ها عاشق پلاس ها شده بودم میخواستم یکی را برای خودم بخرم. رنگ زرد چهار خانه اش را که با نخ های سفید آمیخته شده بود پسند کرده بودم.
اما وقتی که قیمتش را پرسیدم شکست عشقی خوردم. از خریدنش صرف نظر کردم.
عکس گرفتن را ترجیح دادم😂
دست هایم را بالا می آورم محکم به سینه ام میکوبم. حاج آقا عبدالهی مداحی میکند. و ما به دور او حلقه زده ایم و مشغول گردش به دور او هستیم. در حسینه خرانق. فکر کنم سرگیجه گرفته! از بس به دورش چرخیدیم.
دست هایم را به زیر آب چشمه میبرم طوری ساخته بودند که از کوزه ای بزرگ آب چشمه بیرون میآمد. بعد از گرد گیری هیئت دست هایم نفسی تازه کردند.
دست شویی ها آبی نداشتند. یا با هزار التماس و زحمت چکه چکه آب می آمد.
ندایی بلند است از دستشویی ها
اُو قَطه
اینجا بود که به نعمتی ناشناخته پی بردم آب و فشار آب😁
دست هایم را به ضریح می مالم قبر بابا خادم!
نقل شده که ایشان خادم امام رضا بوده و در سفر امام رضا که از مدینه به مرو بوده است. همراه امام بوده اند و در خرانق که حضرت اتراق میکنند ایشان از دنیا میرود. و در خرانق دفن میشود.
دست هایم را به دست گیره اتوبوس میچسبانم از پله ها بالا می روم و از خرانق خداحافظی میکنم.
محمد مهدی پیری
#دستها
#اردو_خرانق