نوشته های یک طلبه
#وابسته #کله_بند_۲ #قسمت_صد_و_پنجاه_و_سوم _خواهرا این محمد کارتون داره! از شدت ترس قرمز شده بودم؛
#وابسته
#کله_بند_۲
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_چهارم
آن طرف تر هیئت؛
حدود پنچاه متر فاصله داشتیم تا آبدار خانه حاج حسین؛
اکیپ ما و اکیپ آنها رو به روی هم ایستاده بودند؛
همین که بهم رسیدیم حامد بی همه کس این جمله را به آنها گفت: خوهرا محمد کارتون داره!
ای کاش دهنت بسته شده بود و نمی گفتی!
ای کاش زبانت را جویده بودی و من را بدبخت نمی کردی!
مانده بودم چه کنم؛
زبانم در دهن قفل شده بود!
من رویم نمی شد به خواهرم سلام کنم حالا باید به چهار تا دختر بگویم دوستتان دارم!
ادامه دارد...