جوانان انقلابی
#کف_خیابون 28 دو تا کار داشتم... دو تا کاری که از همش واجب تره... یکی اینکه فورا تماس گرفتم با بچه
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇
#کف_خیابون 29
همینجوری که 233 داشت نفس نفس میزد و حرف میزد، دستمو بی اختیار محکم به فرمون گرفته بودم و فشار میدادم. دوس داشتم از ماشین پیاده شم و از فشار هیجان، تا محل درگیری بدوم!
گفتم:« 233 حرف بزن! چی شده؟ مامور به درگیری نیستی... حتی اگر جونتو از دست بدی... اون که نمیشناستت!»
233 گفت: «نه قربان! دارن میبرنش... یه زنی را سوار ماشین کردن و دارن میبرنش... زنه داره سر و صدا میکنه! اما هیچکس بهش توجه نمیکنه... ممکنه جونش در خطر باشه... چی دستور میفرمایید! قربان لطفا سریعتر!»
اصلا ذهنم کار نمیکرد... آخه چرا درگیری؟ مگه چه مشکلی دارن که بخوان به زور ببرنش؟! نمیفهمیدم... باید یه چیزی... دستوری... کاری ... خلاصه یه حرفی به 233 میزدم... گفتم : «هیچ کاری نکن... حتی اگر کشتنش... فقط تعقیب... یه چیزی پیدا کن و خودت تنها برو دنبالشون... بقیه باید همونجا باشن... 233 تکرار میکنم... برو دنبالش»
233 گفت: «چشم قربان! اصلا درگیر نشم؟»
با عصبانیت گفتم: «مثل اینکه از درگیری خوشت میادا... دو بار گفتم نه... چرا دوباره میپرسی؟!»
⏱ سه دقیقه گذشت...
گفتم: «233 لطفا اعلام موقعیت!»
گفت: «22 شرقی... به طرف اتوبان!»
گفتم: «چرا صدای سر و صدا میاد؟! مگه داری با چی و با کی میری دنبال سوژه؟!»
گفت: «تنهام قربان! موتور یه پسره را از جلوی بانک کش رفتم!»
با تعجب گفتم: «بله؟!!! بانک دوربین داره ها... شر نشه برامون!»
گفت: «نه قربان! پشتم به دوربینش بود... دفعه اولم که نیست!»
گفتم: «هنوز هم درگیرن؟!»
گفت: «نمیبینم! اجازه بدید از تو جدول برم و بهشون نزدیک تر بشم!»
سه دقیقه دیگه هم گذشت...
گفتم: «233 کجایی؟ اعلام موقعیت!»
جوابی نشنیدم! دوباره گفتم... جواب نداد... برای بار سوم گفتم... تا اینکه اومد پشت خط و گفت: «قربان! بهشون نزدیک شدم... اما... اما اصلا هیچ زن و دختری باهاشون نبود ... چه برسه به مامان افسانه!!!»
گفتم: «ینی چی؟ مگه میشه؟!»
گفت: «من هیچ زن و دختری ندیدم... فقط چهارتا گوریل دیدم... زن و دختر باهاشون نبود!»
گفتم: «بسیار خوب! تعقیبشون کن! بنظرت ممکنه سر پیچ یا حالا ترافیک و یا هر چیز دیگه پیادش کرده باشن و تو نفهمیده باشی!»
233 گفت: «قربان جسارتا من یه زن هستم! میزان خطای دید و یا خطای تشخیص یک زن آموزش دیده در مواقع حساس بسیار کمتر از ثانیه است... بعیده که کمتر از یک یا دو ثانیه، ماشین را از حالت سرعت، متوقف کنند... در را باز کنند... پیادش کنند... در را ببندند... دوباره حرکت کنند... بعدش هم با همون سرعت قبلی به مسیرشون ادامه بدهند! پس من اینجا کلمم؟!»
حرفش منطقی بود... اما پس زنی که به زور سوارش کرده بودن کی بوده؟! الان کجاست؟ چرا 233 اونو ندیده! یه احساسی بهم میگفت یه زن در اون ماشین هست... فقط یه چیزی به ذهنم رسید... گفتم: «233 هستی؟»
گفت: «بفرمایید قربان!»
گفتم: «این حقه حاج قاسمه!»
ادامه دارد...
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇 #کف_خیابون 29 همینجوری که 233 داشت نفس نفس میزد و حرف میزد، دستمو بی اختیار محکم به ف
#کف_خیابون 30
233 انگار برقش گرفته بود... گفت: «وای بر من! شاید حق با شما باشه! اجازه بدید رصد کنم ... اطلاع میدم.»
233 اومد رو خط... گفت: «قربان! خودشه!»
گفتم: «حدسم درست بود؟!»
گفت: «کاملا حق با شما بود. رویا سرنشین نیست... اون داره رانندگی میکنه... با یه تیپ به هم ریخته... نمیدونم چرا متوجه این نشدم!»
گفتم: «مشکلی نیست... چون تو فقط مواظب بودی که ماشینو گم نکنی... چشم از بدنه و پلاک ماشین برنداشتی... اما چندان توجهی به سرنشین ها و راننده نکردی... تقصیر تو نیست!»
خب این بازی ها را نمیدونم چرا داشتن درمیاوردن! چرا زدنش... با اون وضعیت سوار ماشینش کردن؟ چرا رانندش کردن؟
پرسیدم: «کدوم محور هستین؟»
گفت: «به طرف 33 غربی!»
به gps دقت کردم... گفتم: «صبر کن ببینم... گقتی کجا؟»
گفت: «33 غربی!»
گفتم: «ینی دارن میان طرف من! ای داد... اونا دارن میان طرف بیمارستان! دارن میان به طرف افسانه... ازشون چشم برندار... مسلحی؟»
گفت: «بله قربان! مسلحم... اما حالا بالاخره چیکار کنم؟ درگیر شم؟ درگیر نشم؟»
گفتم: «منتظر دستور باش!»
فورا برگشتم جلوی بیمارستان... میدونستم که نیروهامون کم هستند و اگر اونا آموزش دیده باشن، با یکی دو نفری که از دور مواظب افسانه بودن، نمیشه باهاشون درگیر شد...
احساس تنهایی میکردم... نیاز داشتم که یکی دیگه هم باشه و به من فکر برسونه... با خودم میگفتم: حالا اگر خواستن افسانه را ترخیص کنند چیکار کنم؟ اصلا درگیری لازم نیست... بالاخره مادر هست و میخواد بیاد دخترشو ببینه یا ببره... اما... نه... نباید اونا برسن به بیمارستان... چون نباید تا دو سه ساعت، که البته اون زمان تقریبا دو ساعتش داشت تموم میشد، همدیگه را ببینند... چون نباید بفهمه که افشین زنده است یا مامانه نباید بفهمه که من با دخترش دیدار کردم...
داشت زمان از دستمون میرفت... معمولا زمان اینجور موقع ها از هر لحظه ای تندتر میگذره و دست و پای آدم گم میشه... ما به افسانه در سکرت باشه نیاز داشتیم... ما به اطلاعات اون سه نفر از بچه های خودمون که داشتن روی تشخیص هویت و... کار میکردن نیاز داشتیم... ما به اینکه وقت بخریم نیاز داشتیم... به اینکه حداقل یکی دو ساعت زمان داشته باشیم نیاز داشتیم...
گفتم: «233 هستی؟!»
گفت: «درخدمتم قربان!»
گفتم: «من زمان میخوام»
گفت: «ینی مثلا چقدر؟!»
گفتم: «هر چی بیشتر بهتر!»
گفت: «بدون درگیری؟!»
گفتم: «به ولای مرتضی علی اگر یه بار دیگه اسم درگیری آوردی، خودت میدونی!»
گفت: «چشم... سعیمو میکنم... ببینم میتونم چیکار کنم... گفتین دو سه ساعت کافیه؟»
گفتم: «آره ان شاءالله... امیدوارم کافی باشه!»
گفت: «چشم... یاعلی!»
گفتم: «صبر کن... صبر کن... میخوای چیکار کنی؟»
خیلی صداش واضح نبود... من فقط دعا میکردم حالا حالاها سر و کلشون پیدا نشه... فقط شنیدم که 233 گفت: «تصادف نمیکنم... اومدیم و از روم رد شدند و رفتند... پس فقط یه راه میمونه... باید یه چیزی از تو ماشینشون بردارم و بزنم به چاک که بیان دنبالم!»
ادامه دارد...
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇
#تلنگــر
💠✨ #یک_داستان_یک_پند
🌙 روزی شیخ عارفی در یکی از روستاهای کربلا زندگی میکرد.
🏇 شیخ در مزرعه کار میکرد که از روستای دوردستی پیکی با اسب آمد و گفت:
🌙 در روستای بالا فلانی مرده است، حاضر شو برای دفن او با من برویم. شیخ اسم آن متوفی را که شنید، به شاگرد طلبه خود گفت، با پیک برود.
🌙 شاگرد طلبه رفت و دو روز بعد که مراسم ختم آن مرحوم تمام شد، برگشت.
❗️پسر آن متوفی، شاگرد طلبه را آورد و در میدان روستا به شیخ با صدای بلند گفت:
🌙 ای شیخ، تو دیدی من مرد فقیری هستم به دفن پدر من نیامدی و شاگرد خود فرستادی!!!
🌙 کل روستا بیرون ریختند و شیخ سکوت کرد و درون خانه رفت. شاگرد شیخ از این رفتار آن مرد ناراحت شد و درون خانه آمد و از شیخ پرسید، داستان چیست❓
🌙 شیخ گفت: پسر آن مرد متوفی که در روستا داد زد و مرا متهم ساخت، یک سال پیش دو گوسفند از من خرید و به من بدهکار است و من از اینکه او با دیدن من از بدهی خود شرمنده نباشد، نرفتم تا چشم در چشم هم نشویم.
🌙 ولی او نه تنها قرض خود یادش رفت مرا به پولپرستی هم متهم کرد. من بهجای گناه او شرمنده شدم. و خواستم بدانم، خدا از دست ما چه میکشد که ما گناه میکنیم ولی او شرمش میشود، آبروی ما را بریزد. بلکه بهجای عذرخواهی از گناه، زبان به ناسپاسی هم میگشاییم...
🌙 گویند شیخ این راز به هیچکس غیر شاگرد خود نگفت و صبح بود که از غصه برای همیشه بیدار نشد.
❖ کرم بین و لطف خداوندگار
❖ گنه بنده کرده است و او شرمسار
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
به تُ سلآم میدم
درمونّ دردآمـی💛
#السلام_علیک_یااباعبدالله
🆔 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍهی
بی هیچ چشم داشتی
ﻣﻬﺮبان باش
ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ
ﺭﯾﺰﯼ ﮐﻦ
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ وابسته نباش
ﺑﺎﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺗﻮﺳﺖ
ﺑﺤﺚ ﻧﮑﻦ
فقط به اوگوش کن
آرامش میخواهی
فقط وفقط دلت رابه خدابسپار
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
برای برآورده شدن حاجات،برای عاقبت بخیری،برای ظهور آقامون حضرت ولی عصر (عج) صلوات🌺🌹🌺🌹
الهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
ملکه انگلستان و آیت الله #جنتي تقرییا همسن هستند.
حتی ملکه یک سال از آیت الله جنتی بزرگتراست (متولد 21 آوریل 1926)
اما چرا برای سن آقای جنتی جوک میسازند ولی برای ملکه نه؟
پاسخ بسیار ساده است:
چون آقای جنتی یک روحانی ضدانگلیسی است.
دشمنان ما، همینقدر تباه وحقیرند.
#آیت_الله_جنتی
#ملکه_انگلیس
#بصیرت
📌https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
🔹 غذای اجنه
🔹 هر صنفی از جن ها غذای مخصوص به خود دارند :
جن هایی که از باد آفریده شده اند چیزی نمی خورند،
و بقیه جنها برخی با بوئیدن تغذیه می کنند،
بعضی با لیسیدن غذاها،
برخی از سرگین و استخوان،
و برخی نیز از غذاهای سفره ها می خورند، ولی ما متوجه کاهش اون نمی شیم.
🔹 اگر خانه کسی تقریبا سقفش بالاتر از ۳ متر باشه، باید آیت الکرسی را از ۳ متر به بالا تا سقف بنویسد تا محل اسکان اجنه نگردد ... .
🔹 جنیان معمولا با کودکان انسان و نوزادان بازی می کنند و به دلیل قدرت زیاد بدنشان معمولا به کودکان آسیب می رسه، به همین خاطر از پیامبر مکرم اسلام توصیه شده که در داخل خونه کبوتر و امثالهم نگه دارید تا جن ها سرگرم حیوانات بشوند و کاری به بچه های شما نداشته باشند ....
🔹 در خانه هایی که نماز خوانده نشود و قرآن تلاوت نگردد ؛ کافران جن و خبائث آنان ؛ سکونت می کنند و گهگاه با تولید صداهایی موجب ترس ساکنین خانه می شوند.
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
#مهدی_جان
میدونی
واسه
دیدنت
چشامو
نذر کردم...💔:)
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
#کف_خیابون 30 233 انگار برقش گرفته بود... گفت: «وای بر من! شاید حق با شما باشه! اجازه بدید رصد کنم
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇
#کف_خیابون 31
نمیدونستم 233 داره چیکار میکنه اما از ته دلم برای سلامتیش دعا میکردم. خیلی دل و جیگر میخواد که یه زن با وضعیتی که نمیدونم چطوریه، سوار موتور بشه و جونشو بذاره کف دستش و تصمیم بگیره یه چیز قابل توجه از ماشین سه چهار تا بدنساز حرفه ای بلند کنه و بره به سلامت که برن دنبالش و بکشونتشون به یه وری که دو سه ساعت واسه من زمان بخره...
از جدیت و اطمینان و ایمانش به کاری که میکنه بسیار خوشم اومد و از خدا خواستم کمکش کنه... چون مردها به شدت از زن های ضعیف که مدام از مشکلاتشون و ضعف ها و بیماری ها و نداشته ها و رنج ها حرف میزنند و فقط دنبال توجه و محبت های الکی هستند خوششون نمیاد. خب کار ما هم جدیت میخواد... هم هوش و ذکاوت و هم ایمان به درستی تصمیمی که میگیری! 233 تصمیمشو گرفته بود... (بعدا این تیکه از هنرنمایی 233 را از زبون خودش براتون میگم)
نشستم در کمین در اتاق افسانه... آمارشو داشتم... حداقل تا یکی دو ساعت دیگه به هوش نمیومد... سریع لب تاپ و ... ارتباط گرفتم و سه نفرشون را دور هم جمع کردم... گفتم: بچه ها چه خبر؟ الان جون یه بنده خدا کف خیابون در خطره و داره واسه من و شماها زمان میخره... جون یه زن... زنی که داره تمام تلاشش میکنه واسه پرونده... اگه من و شما که چهارتا مرد هستیم نتونیم کاری بکنیم و زمان را از دست بدیم، چطوری میخوایم جواب وجدانمون بدیم... تو را جان امام زمان زود باشید...
صدایی نشنیدم... کسی جوابمو نداد... اما مشخص بود که خیلی دارن تلاش میکنند و از جون و دل دارن زحمت میکشند... اما خب منم شرایطم مگسی بود و نمیتونستم صبر کنم... چون به هیچ منبعی هم دسترسی نداشتم... بدون هیچ آرشیو و یا مخزن اطلاعاتی! معلومه که عصبی تر میشم و کم طاقت تر میشم وقتی فقط باید صبر کنم و دست بذارم رو دست بشینم ببینم بقیه چیکار میکنند!
یه ربع تقریبتا گذشت... تو همین فکرا بودم و داشتم تو دلم صلوات میفرستادم که یهو یکی صدام کرد... از دایره تشخیص هویت بود... فورا ارتباط گرفتم و جوابش دادم:
من: «درخدمتم... جان!»
گفت: «گفتی تاجزاده؟!»
من: «آره! چطور؟!»
گفت: «فکر کنم خودش باشه... تاجزاده... رامین تاجزاده... 47 ساله... دارای یک همسر و دو فرزند دختر ... کارشناسی ارشد حقوق... ماشالله از رزومه تحصیلی و کاری... کلا بیکار نبوده و تا همین حالا چندین پست مهم هم داشته... آخریش مسئولیتش مدیریت بخش بازرسی و کنترل سازمان.............. و و و »
من گفتم: «پس از اون دم کلفت هاست... لطفا عکسشو بفرست رو سیستمم... چرا فکر میکنی این همون تاجزاده است؟!»
گفت: «چون اسم زبون عربی و اینا آوردی، تقریبا واسم یقین شده که میتونه خودش باشه... علتش هم اینه که این رامین تاجزاده مسئول کمیته ارتباطات بین الملل سازمان خودشون هم بوده و خوراکش کشورای عربی بوده... اینقدر با عربها تونسته بوده مچ بشه و سرمایه گذار عربی جذب کنه که دهن همه باز مونده بوده... یه نمونش هم تو مشهد بوده... پروژه .............. که حالا که مشخص شده فهمیدیم که پای ثابت سرمایه گذاری اون پروژه، عرب های سعودی و اماراتی بودند!»
دهنم باز مونده بود... گفتم: «اجرت با امام زمان... خدا خیرت بده... نمیتونی ایمیلش را واسم هک کنی؟!»
گفت: «اگه بدونم واسه چی میخوای ایمیلش هک کنم، شاید بتونم یه راه بهتر بذارم پیش پات! اومدیم و ایمیلش پر از چرت و پرت و تبلیغات بود. ما که وقت نداریم! درسته؟»
گفتم: «دقیقا... درسته... میخوام ببینم برنامه سفر یا قرار کاری یا نمیدونم حالا هر چی داره یا نه؟»
گفت: «خب این که میشه از طریق سازمان هوایی حلش کرد... بذار برم کارتابل حراستش خبرت میکنم... یاعلی!»
سرتون درد نیارم... شاید شیش هفت دقیقه گذشت... اومد پشت خطم و گفت: «فردا شب داره میره پاکستان... تنها هم نیست... چون حدودا ... صبر کن... اشتباه میکنم یا دارم درست میبینم؟!... نه مثل اینکه درسته... فکر کنم حدودا 20 نفر هم همراه داشته باشه... چون سه رقم آخر شماره رزرواسیونشون یکیه!!! از یک یا دو شرکت اما با شماره رهگیری نزدیک به هم!!»
گفتم: «تو معرکه ای! ببین میتونی یه جا خالی در پروازشون واسم پیدا کنی؟!»
گفت: «کجا ایشالله؟ پاکستان؟»
گفتم: «په نه په تاکستان! آره دیگه! زود باش! منتظرم.»
ادامه دارد...
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇 #کف_خیابون 31 نمیدونستم 233 داره چیکار میکنه اما از ته دلم برای سلامتیش دعا میکردم. خ
#کف_خیابون 32
تا اون داشت واسم رزرو میکرد، رفتم رو خط 233 ... گفتم:« 233 اعلام موقعیت؟ ... 233... لطفا اگر شرایطش داری جواب بده!»
جوابی نشنیدم... دلشوره گرفتم... رفتم رو خط بچه های جرائم سازمان یافته ادارمون... گفتم: «بچه ها میتونید بفهمید تاجزاده با کیا داره میره پاکستان؟»
گفتند: «همین الان تمام اطلاعات تشخیص هویت دریافت کردیم ... کاری نداره... چون لیست مسافرا روبروم هست... بگو دنبال کی هستی تا بگم هست یا نیست؟»
گفتم: «ببین اسم خانمی به نام رویا یا افسانه هست یا نه؟!»
گفتند: «آره... اسم دوتاشون هست... رویا و افسانه... آره هستند!»
دوباره رفتم رو خط 233 ... گفتم: « 233 خواهش میکنم اعلام موقعیت... 233 با تو هستم!»
هیچی... حتی صدای سایلنتیکشن هم نیومد که حداقل بدونم زنده است یا نه؟!
داشتم دیوونه میشدم... رفتم رو خط دایره تشخیص... گفتم: «بچه ها چی شد؟ جا میده یا نه؟»
گفتند: «نه حاجی! تا حالا که هیچ خبری نیست... ببینم میتونم پای پروازی بفرستمت... راستی شاید بشه به جای یکی از بچه های امنیت پرواز بری! میخوای هماهنگ کنم؟»
گفتم: «وای نه! راستی یه چیزی یادم اومد... افسانه منو دیده... وای خدای من... افسانه منو دیده... باید یه کاری کنیم که افسانه نیاد... باید یه کاری کنیم که افسانه نتونه بره تا بجاش من برم!»
گفت: «خود دانی! اما اگر خواستی بگو تا بچه های امنیت پرواز هماهنگ کنم. راستی رویا چی؟ اون شما را ندیده؟!»
دوباره رفتم رو خط 233 ... با داد و بیداد گفتم: «233 موقعیت! 233 موقعیتت را اعلام کن!»
هیچی... خبری نبود... یه کم تمرکز کردم... فقط میدونستم که باید افسانه میموند... خب اگه رویا پاش به بیمارستان برسه و رضایت بده، راحت ترخیصش میکردند... بدبختانه افسانه را جلب و دستگیر نمیتونستیم بکنیم چون هم شاکی نداشت و هم اگر خبرش به کوروش و تاجزاده و بقیه میرسید، معلوم نبود چه تصمیمی بگیرن!
خب باید چیکارش میکردم؟ چقدر بیهوشی و ضعف بهش وارد میکردیم؟ الحمدلله اطلاعات خوبی داشتیم اما... بزرگترین مشکل من افشین بود. چون ما الان سه تا صورت مسئله درباره افشین مطرح کرده بودیم که بتونیم یه ذره اطلاعات بگیریم. به خواهرش گفتیم افشین مرده! مادرش هم گذاشتیم تو آمپاس و بی خبری از دختر و پسرش! خود افشین هم داره واسه کوروش نقشه میکشه و نمیدونه که خواهر و مادرش در چه وضعیتی هستند! فقط تونستیم جوری متقاعدش کنیم که به خاطر کینه ناپاکی مادر و خواهرش هم که شده، مثلا باهاشون قهر باشه و نخواد باهاشون ارتباط بگیره که مثلا نگرانش باشه و تلافی و از اینجور قصه ها...
اما اینا هیچکدومش برای من نه نون و آب میشد و نه 233 که داشت کف خیابونی شلوغ و پلوغ تهرون با مرگ دست و پنجه نرم میکرد...
تو همین فکرا بودم... تشخیص هویت داشت استعلامات بیشتری درباره تاجزاده و ارتباطاتش جمع میکرد... بچه های سازمان یافته یه چیزی گفتند که جالب بود... گفتند: پاکستان تاجزاده یه ماموریت کاری نیست... حتی عکس برگه مرخصیش هم که واسه ادارشون نوشته بود فرستادند روی سیستمم... داشت برام یقین حاصل میشد که ملاقات گنده ای دارن که این وقت سال پاشده داره خودش با یه تیم شو و مدلینگ میره پاکستان... مخصوصا با افتضاح پاکستان سر مسئله هسته ای و... البته ربطی که فکر نمیکنم داشته باشه... نمیدونم... داشتم قاطی میکردم... تحلیل همه احتمالات خیلی مشکل بود...
که یهو یه صدایی اومد... خطم مشغول شد... اولش فشارم رفت بالا... اما بعدش آروم شدم وقتی شنیدم که گفت: «قربان! 233 هستم... با چهارتا شبه جنازه... تصادف کردند خاک توسرشون... دوتاشون ضربه مغزی شده... رویا زنده است... یکیشون هم داره کم کم میمیره... نمیکشونه بیمارستان... تموم میکنه... قربان چه دستور میفرمایید؟!»
ادامه دارد...
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇
#عارفانہ ✨
🌙شب ڪہ انسان مےخوابد،
♂ ملائڪہ موڪل بر انسان، او را براے نماز📿 بیدار مےڪنند.
و بعد چون انسان اعتنا نمےڪند و دوباره مےخوابد♂
باز او را بیدار مےڪنند.
دوباره مےخوابد، باز او را بیدار مےڪنند…☝️
👈این بیدارےها تصادفے و از روے اتفاق نیسٺ،
بلڪہ بیداریهاے ملڪوتے اسٺ ڪہ بہ وسیلہ
فرشتگان🕊 انجام مےڱیرد.
✨اگر انسان استفاده ڪرد و برخاسٺ، آنها تقویٺ
و تایید مےڪنند، و روحانیٺ مےدهند.✨
وگرنہ متأثر مےشوند و ڪسل بر مےڱردند.💔
اڱر از خواب برخاستید آن ملائڪہ را ڪہ نمےبینید،
اقلاً بہ آنها سلام ڪنید و تشڪر نمایید🍃💛!
#آیتاللہبهجت(ره)
📚در خلوتعارفان
🌙🍃 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei 🍃🌙
میگفت هر جا که هستی
نوکرِ مردم باش،
تا عزیزِ خدا باشی..!
🆔 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مگه داریم از این صدا قشنگترین!!!!!
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
آرزو میڪنم
آرزوهاٺون
با قسمـت خُـ|♡|ـدا
یڪے بشـہـ🌱
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
4_6021611485489268300.mp3
3.74M
🎼 وقتی دوا دعای مادره
🎙 محمود کریمی
#شور #سرود #شادمانه
✨ ولادت حضرت فاطمه زهرا (س)
بانک نوحه و مداحی🌺👇
🌸👉https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
⭕️زلزله تهران خبر میدهد؟
🔹شواهد علمی منتشر شده نشان داده که احتمال وقوع یک زلزله بزرگ در تهران بسیار زیاد است.
🔹یکی از این شواهد وضعیت گسل شمال تهران است، این گسل هر ۳ تا ۳هزار ۵۰۰ سال در تهران لرزیده و اکنون در این بازه زمانی قرار داریم!
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
🔸دیدار آرین غلامی با رهبر انقلاب
🔰آرین غلامی، شطرنجباز نوجوان تیم ملی جمهوری اسلامی ایران که در مسابقات بینالمللی اخیر از رویارویی با حریفی از رژیمصهیونیستی امتناع کرده بود، ظهر امروز (یکشنبه) به همراه خانواده خود با حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی دیدار و گفتگو کرد و مورد تقدیر ایشان قرار گرفت. ۹۷/۱۲/۵
♻️ مشروح خبر و تصاویر دیدار به زودی منتشر خواهد شد.
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
🔸دیدار آرین غلامی با رهبر انقلاب 🔰آرین غلامی، شطرنجباز نوجوان تیم ملی جمهوری اسلامی ایران که در مس
📸 عکس | رهبر انقلاب ظهر امروز در دیدار شطرنجباز نوجوان آقای آرین غلامی:
🌷 آقای آرینِ گل. خوشحالیم که بحمدالله شماها را داریم. برای آیندهی کشور شماها سرمایهاید؛ این سرمایه را نگهدارید. ۹۷/۱۲/۵
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بیشرف چه کسی است ؟!
خودتان قضاوت کنید!
شهادت یک پدر و یک پسر+18
#فتنه ۹۸
#هوشیاری
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
👈 ﺗﻘﺪﯾﻢ به زنان و دختران نجیب
و پاکدامن شایسته ایران زمین ♥️
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﺎﺯ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﻭﺟﻮد
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﮏ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺩﺭ ﺳﺠﻮﺩ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﮏ ﺑﻐﻞ ﺁﺳﻮﺩگی
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﭘﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﺁﻟﻮﺩﮔﯽ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﺪﯾﻪ ﯼ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﻤﺪﻡ ﻭ ﯾﮏ ﻫﻢ ﺻﺪﺍ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻋﺸﻖ ﻭ ﻫﺴﺘﯽ؛ ﺯﻧﺪﮔﯽ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﮏ ﺟﻬﺎﻥ ﭘﺎﯾﻨﺪﮔﯽ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻟﻄﯿﻒ؛ ﻓﺼﻞ ﺑﻬﺎﺭ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻻﻟﻪ ﺯﺍﺭ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻋﺎﺷﻘﯽ؛ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﮔﯽ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻋﺎﻃﻔﻪ؛ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻭﻓﺎ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻣﻌﺪﻥ ﻧﻮﺭ ﻭ ﺻﻔﺎ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺭﺍﺯ؛ ﻣﺤﺮﻡ؛ ﯾﮏ ﺭﻓﯿﻖ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﺎﺭ ﯾﮑﺪﻝ؛ ﯾﮏ ﺷﻔﯿﻖ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻣﺮﺩ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﻤﺪﻡ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺩﺭﺩ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺣﺲ ﺧﻮﺵ؛ ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺐ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻮﺳﺘﺎﻧﯽ ﭘﺮ ﻧﺼﯿﺐ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﺎﻏﻬﺎﯼ ﺁﺭﺯﻭ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﻌﻤﺘﯽ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﺭﻭ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﺧﻮﺏ ﺧﺪﺍ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺟﺪﺍ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﻤﺴﺮﯼ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺷﻔﯿﻖ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﯾﺎﺭ ﻭ ﺭﻓﯿﻖ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﻧﻮﺭﻫﺎ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﻐﻤﻪ ﯼ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺳﺎﺯ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺟﺎﻥ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻣﺮﻫﻢ ﻫﺮ ﺧﺴﺘﮕﯽ
🌹ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﻰ
پیشاپیش میلاد مادر خوبیها بانوی دو عالم حضرت زهرای مرضیه (سلام الله علیها) و روز بزرگداشت مقام مادر و زن را به همه مادران و زنان و دختران سرزمینم تبریک عرض میکنم 🌹🍃
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
#خــدا♥️
اِڹَّ مَعَ العُسڕِ یُسڕا
فاِڹَّ مَعَ العُسڕِ یُسڕا
دؤباڕ هم تڪڕاڕ ڪڕدھ ڪہ خیالمؤڹ ڕاحـتــہ ڕاحـتــــــ باشہツ💙
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei