eitaa logo
جوانان انقلابی
148 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
283 ویدیو
77 فایل
بسم رب الشهدا 🌷 و آدمی تا بوده،شتابزده بوده است. این کانال شامل👈نوحه🎧تصاویر ومطالب شهدایی*✏📷وعاشقانه به شکل خدایی😍😍
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ لازم نیست وقتی ڪار خوبی میڪنی داد بزنی ! ڪارِ خوب مثل بوے گل خودش منتشر میشه 🍃 🙃 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
° دعا بڪن ؛ ولے اگر اجابت نشد ، با خدا دعوا نڪن ؛ میانہ ات با خدا بہ هم نخورد ؛ چون تو جاهلے و او عالم و خبیر ... حاج اسماعیل دولابی🍃 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
⚠️ گاهۍتلنگرمۍتوانـد‌همین‌یک‌جملـہ‌باشد👌🏻👇🏻 مـاازحلالش‌گذشتیم شما‌ازحرامش‌نمۍتوانید‌بگـذرید؟! 💟 •| https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
همونجورۍ‌کـہ‌نماز‌نخوندن‌بۍاحترامۍبـہ‌خداست نمازدیر‌خوندنم‌یکمۍبۍاحترامۍبـہ‌خداست بـہ‌کسۍنگیابده‌برامون :) ✨ •| https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
دلیلی نداره بہ تو فکر نکنم تو نا خود آگاه در ذهن منے https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
4_5834889663491343941.mp3
4.93M
🎼 تو گوشه زندون بی بال و بی پر 🎙 امیر برومند ▪️شهادت امام کاظم (ع) بانک نوحه و مداحی🌺👇 🌸👉 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... ❤️ 💌 "یولیا" دختر جوان بلاروسی است که هفت سال از مسلمان شدنش می‌گذرد. از پایان تحصیلات دانشگاه، دکتر روانشناسی شده که با مراجعه کنندگان مسلمان و غیر مسلمان کار می‌کند. 📝وی می‌گوید تشرف به اسلام را مدیون جستجوی خود برای پاسخ به سوالات مبهم در معنای زندگی است: قبل از پذیرفتن اسلام من مسیحی کاتالویک بودم، به وضوح متوجه شدم که تنها اسلام پاسخ سوالات من را می‌دهد، با مطالعه قرآن متوجه می‌شوید که متن آن فراتر از مطالبی است که مردی به تنهایی بتواند آن را نگارش کند، قرآن سخن مطلق خداست. ✅🔰وی معتقد است: یک پدیده نظری است اما فضیلت مهم برای یک زن مسلمان، عرفان است. ، مهربانی و احترام به دیگران زیبایی زن را دو چندان می‌کند. 💟 یولیا اکنون مشغول خواندن زبان عربی به صورت تخصصی است تا معانی آیات و سخنان خداوند را در قرآن با درک بیشتری مطالعه کند. https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
التماس دعا😍🌹😘❤️
💚اذان شرعی به افق تهران💚 سر سجاده های عشقتان در این لحظات ملکوتی دعا برای رهبرمان یادمان نرود... https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
#حاج_حسین_یکتا
رابرت مرداک یهودی، مدیر شبکه فارسی وان:👇 برای نابودی ایران باید در مورد کلمه مقدسی به نام #خانواده برنامه ریزی کرد و من #مادر را در دستور کار قرار دادم. https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
94 وقتی به هوش اومدم، روی تخت بیمارستان بودم... خیلی ازم خون رفته بود اما الحمدلله تونسته بودن مانع از خونریزی شدیدش بشن. لبام خشک شده بود... یکی از پرستارها میخواست برام آب بیاره که دیدم یکی از بچه های واحد سیار، اومد کنار تختم... گفتم: «کو عفت؟ کو اون سه نفر؟ چی شدن؟!» گفت: «قربان! عفت الان تحت الحفظ هست و داره مراحل درمانیش سپری میشه... اون دو سه نفر خیلی وضعشون بدتر هست... اما زنده هستند و دستگیر شدن ولی هنوز خبری از به هوش اومدن یا نیومدنشون ندارم!» با لحن آرومتری گفتم: «مطمئن باشم که الان عفت دستگیر شده؟!» گفت: «کاملا! حتی میتونید از همین جا توسط مونیتور رو به رو ببینیدش!» رفت و مونیتور را روشن کرد... دیدم که عفت روی تخت خوابیده ... دستبند بهش زدن و دو سه تا از واحد خواهران اداره اطرافش هستند. این از عفت... کارم تقریبا باهاش تموم بود... بقیش سپردم به ستاد فرماندهی... اما مشکلاتم که یکی و دو تا نبود... حدود دو ساعت بی جون و بی هوش روی تخت بودم و از بچه هام خبر نداشتم... فورا بیسیمم را گرفتم و تنظیمش کردم... اول ابوالفضل را گرفتم... گفتم: «ابوالفضل جان! اعلام موقعیت!» ابوالفضل وسط شلوغی و درگیری گفت: «حاجی اوضاع خیلی بده... تعداد زیادی از مردم عادی زخمی و مجروح شدند... این زنها و دخترایی که با رامین تاجزاده بودن، پراکنده شدند... شاید اینجا حدودا دو برابر شد تعدادشون... به طرف پلیس حمله میکنند... بیشتر شکل نوعی تحریک برای واکنش نشون دادن پلیس... ضمنا رامین تاجزاده را گم کردم اما چند متری زهره هستم... دستور چیه؟!» گفتم: «ابوالفضل جان! خسته نباشی... دستگیرش کن! تکرار میکنم: زهره را دستگیر کن... اون مایه شر هست... شرش از عفت بیشتر نباشه، کمتر هم نیست!» ابوالفضل که معلوم بود صدامو درست نشنیده، بهم گفت: «شوخیت گرفته حاجی؟! مگه میشه اینجا کسیو دستگیر کرد؟! از بس خر تو خره!» گفتم: «نمیدونم... یه کاریش بکن... احساس خیلی بدی بهش دارم...» درگیر عبداللهی بودم... هیچ کس ازش خبر نداشت... حتی دوربین های شهری هم نتونسته بودند پیجش کنند! تو همون موقعیت، ناگهان ابوالفضل با داد اومد پشت خطم و گفت: «حاجی... دارن میبرنش! دستگیرش کردند... ضد شورش ریخته و داره هر زن و مردی که به دستش برسه، دستگیر میکنه ... سوار ماشینون کردن! حاجی داره از دستم میپره... میرم دنبالش!» گفتم: «ابوالفضل! حتی اگر لازم شد خودتو معرفی کن... لازم شد نامه و استعلام بزنند... لازم شد حتی باهاشون درگیر شو... اما زهره نباید دست نیرو انتظامی بیفته!» دیگه هر کاری کردم نتونستم ابوالفضل را بگیرم... حتی نمیدونم جمله آخرمو شنید یا نه؟! فورا رفتم رو خط عبداللهی... «اعلام وضعیت! اعلام موقعیت!» اما هیچ خبری ازش نبود... نگرانش بودم... بیشتر نگرانش شدم... دوباره ابوالفضل اومد پشت خط... گفت: «حاجی تو را به امام حسین یه کاری کن! اینا را خیلی با دسپاچگی دارن میبرن... گمش کنم دیگه معلوم نیست چی بشه ها!» گفتم: «ابوالفضل برو دنبالشون! برو ببین کجا میبرنشون! مواظب باش کهریزک نبرن! تکرار میکنم: کهریزک نبرن!» گفت: «رفتم... فعلا... یا حسین!» دلم طاقت نمیاورد... از یه طرف، سوزش زیادی داشتم... اما معلوم بود که زخمم عمیق نبوده خدا را شکر... توان راه رفتن داشتم اما میدونستم که توان درگیری ندارم... درخواست کردم برم اتاق دوربین های شهری... از اون بیمارستان تا مرکز دوربین شهری اداره، خیلی راهی نبود... به رضایت خودم، با درد وحشتناکی که داشتم، مرخص شدم و سوار ماشین و رفتم اتاق دوربین! در راه مدام، عبداللهی را میگرفتم اما خبری ازش نبود و هیچ عکس العملی ازش نداشتیم... رسیدم اتاق دوربین... فورا گفتم برو موقعیت ابوالفضل... تصویر موقعیت ابوالفضل را میخوام... زود باشید لطفا... بازم رفتم رو خط عبداللهی: «عبداللهی لطفا اعلام موقعیت! عبداللهی گفتم نرو ... گفتم تو نیروی عملیات نیستی... عبداللهی اعلام وضعیت!》 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
95 عبداللهی بالاخره جواب داد... با حالت دسپاچگی گفت: «دارن میبرنش... دارن میبرنش... ندا خورد زمین... هیچیش نیست... کسی با یه زمین خوردن ساده و معمولی ازش اینقدر خون نمیریزه... دو نفر بالای سرش بودند ... همون دو نفر دارن سوارش میکنن... دو نفر هم فیلم برداری میکردن... الان دارن سوار ماشینش میکنن...» گفتم: «عبداللهی لطفا آروم باش... با بچه های تقاطع کارگر هماهنگی میکنم... ماشینشون چیه؟ چند نفر سوار شدند؟!» فورا گفت: «یه پیکان سفید... یه راننده... دو نفری که سوارش کردند... ندا... جمعا چهار نفر...» گفتم: «باشه... آروم باش لطفا... میتونی یه زحمتی بکشی؟!» گفت: «بفرمایید... برم دنبالش؟!» گفتم: «نه... وقتی کسی در سطح ندای جاسوس آموزش دیده، وسط خیابون میخوره زمین و دو نفر هم میگی دوربین دستشون بوده، مشخصه که میخوان یه فتنه تازه برای نظام درست کنند! هر جا هستی یه کم از جمعیت فاصله بگیر تا بهت بگم!» یک دقیقه طول کشید... صداش معلوم بود که هنوز نتونسته روی هیجان و ترسش غلبه کنه... البته ترس که نه... چون اگر میترسید، تا چند قدمی یه جاسوس وحشی آموزش دیده نمیرفت... گفت: «بفرمایید قربان! شرایطم بد نیست!» گفتم: «احتمالا ندا کارش تمومه... دیگه مصرفی نداره که جلوی دوربین خودشون زمین میخوره و میگیرن دور و برش! هر چند به بچه های موقعیت کارگر جنوبی گفتم پیگیری کنند... شما فقط یه زحمتی برام بکش! من یکی از اون کسانی که دوربین داشتن و فیلم میگرفتن را میخوام! مفهومه؟!» گفت: «دوربینو میخواید یا صاحب دوربینو؟!» گفتم: «اگر هردوش باشه بهتره! فقط لطفا با حفظ احتیاط کامل!» به شجاعت و جسارتش پی نبرده بودم...کلا نظرم دربارش عوض شد ... گفت: «تلاشمو میکنم... اما اینجا جوش دست اوناست... منو لطفا با یکی از بچه های خودمون لینک کنید تا به محض شکارش، تحویلش بدم!» گفتم: «اون حله... الان جمعیتو میکشونن به طرف موقعیت خسروی... پلن 6... منتظر باش...» هماهنگ کردم... همه جمعیتو که نمیشد... اما از یه جایی به بعد را کشوندیم تو موقعیتی که عبداللهی منتظر شکارش بود... دوربین اتاق دوربین داشت موقعیت عبداللهی را نشون میداد... دیدم عبداللهی چادرش نداشت... مثل کسایی که بیست سال تو کار عملیات هستند، روسریشو پیچید دور صورتش!! نمیدیدم تو دستش چیه؟ اما ... یهو دیدیدم رفت زیر یه سمند که همون نزدیکی بود... نمیدونستم نقشش چیه؟ اما ... چاره ای نبود... صحنه ای دیدیم که خیلی برام تعجب آور بود... زن باشی و اهل ایذه و این همه حرفه ای؟!... الله اکبر... دیدم وسط فرار جمعیت... مثل تمساحی که یهو از آب میپره بیرون تا گاو وحشی که داره از کنار برکه رد میشه را شکار کنه... با دست چپش مچ پای یه نفری که داشت فرار میکرد را محکم گرفت... فکر کردم دارم فیلم جنگی فانتزی میبینم... یه کم غیر طبیعی به نظر میرسید اگر دوربین واقعی شهری نبود... آره... چسبید به مچ پای یه نفر و محکم زدش زمین... جوری زدش زمین که حتی سه چهار نفر پشت سرش هم نتونستند کنترلشون موقع فرار حفظ کنند و ما دیدیدم که چهار پنج نفر محکم خوردند زمین!! خب شتاب حرکت اون خیلی بود و از دست عبداللهی در رفت و یه متر اونطرف تر با صورت اومد زمین... اما عبداللهی مثل افعی از زیر ماشین پرید بیرون ... من که از هیجان، با وجود سوزش زیادی که در کمرم داشتم، از روی صندلیم بلند شده بودم و فقط میگفتم: الله اکبر... الله اکبر... و لا حول و لا قوه الا بالله... این چیکار میخواد بکنه؟! دیدم عبداللهی با سرعت رفت طرف همونی که دوربین گردنش بود... خم شد و دو تا پاهای اون بدبخت را گرفت ... تا قبل از اینکه بخواد به خودش بیاد... عبداللهی پاهاشو گرفت و کشید و دوید به طرف فرعی 5 ... اون بیچاره همینجوری روی زمین کشیده میشد و فرصت هیچ ابتکاری نداشت... عبداللهی فقط میدوید و اونو میکشوند رو زمین!! اون سه چهار نفری که با اون خورده بودند زمین... تا دیدن یه زن با صورت پوشیده... داره یکی را مثل گونی برنج روی زمین میکشونه و با خودش با سرعت میبره... وحشت کردن و فرار کردند!!!| کسانی که باهاشون هماهنگ کرده بودند فورا به عبداللهی پیوستند و دوربینو با صاب دوربین برداشتند و آوردند... بچه های موقعیت کارگر اومدن رو خطم... خدا شاهده حدس میزدم چی میخوان بگن... چون با هیچ محاسبه ای جور در نمیومد که ندا بدون هیچ دلیلی کله پا بشه!! بچه ها گفتن: «حاجی ندا را زدند... از زاویه نزدیک و پشت سر زدند... ماشین را هم ول کردن و در رفتن... الان جنازه ندا اینجاست... تو ماشین... دستور چیه؟!» ادامه دارد... https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
#ادامه_کف_خیابون 👆👆
همون قشم میموندی بهتر بود https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
💫‌میگویم جانِ دل؟ شما که پا قدمتان خوب است می شود بیایید پا به قلبِ ویرانه ی ما بگذارید و هیچوقت قصدِ ترکش را نکنید؟ آخر میدانید چیست؟ شما که نیستید کار و بارِ دلِ بی نوایمان از رونق افتاده... 💌 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
💫به تو که فکر میکنم آرام میگیرم، متخصص حال خوب منی جانم...♥️🍃 💌 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
⭐️در فراسوی این شب تاریک و سیاہ، خداوند نور عشق بی حدش را بتاباند بر خوشه‌ی آرزوهای شما تا صدها ستارہ بروید برای اجابت آنها شبتون بخیر🌙✋ https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
🌙✨ اگه دلت گرفت یا چیزی لازم داشتی و نبود فقط یه چی بگو "خدای من حواسش هست" مطمئن باش واست کم نمیذاره ••• https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
دوستان عزیزان کانال خییییلی التماس دعا❤️🌹
سلام ✋ ☕️ 🌸🍃صبح یکشنبہ تون بخیر صبحتان به درخشش آفتاب، و روزتان سرشار از رویش مهر... طلوعی دیگر و امیدی دیگر و نگاهی دیگر به خورشید آفرینش، داستان زندگیتان پربار 😍 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
💫صبح‌است و دلم روے تو را میخواهد ؏طـر و نفس و بوے تو را مےخواهد مــانند ڪویــرِ تشنہ و افســرده یڪ جـرعہ ‌ای از جوے تو را میخواهد صبحتون لبریز از ؏شق❤️ 💌 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
شماواسطـہ‌میشوۍ اینجا این‌حال‌وهوا سخت‌نفس‌را‌تنگ‌مۍکند💔 🍃 •| https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei