‹ مـیثـٰاق ›
لذت دنیاست در پیمودن فرسنگ ها خوب می فهمند این حرف مرا دلتنگها
هیچ جا غیر از رواق تو هیچ جا
صلح باشد بینشان آیینه ها و سنگها
‹ مـیثـٰاق ›
هیچ جا غیر از رواق تو هیچ جا صلح باشد بینشان آیینه ها و سنگها
پیش تو فرقی ندارد که سیاهمیاسپید
مهربانی تو مشهور است با یکرنگها
‹ مـیثـٰاق ›
پیش تو فرقی ندارد که سیاهمیاسپید مهربانی تو مشهور است با یکرنگها
پیش تو هیچابنهیچم ای بزرگابنبزرگ
نام ها نزد تو چیزی نیست غیر از ننگها
‹ مـیثـٰاق ›
پیش تو هیچابنهیچم ای بزرگابنبزرگ نام ها نزد تو چیزی نیست غیر از ننگها
ناهماهنگی شیپور نقارخانه ات
یاد داده دلبری را بر همه آهنگ ها
‹ مـیثـٰاق ›
ناهماهنگی شیپور نقارخانه ات یاد داده دلبری را بر همه آهنگ ها
اشک را اینجا زبانی مشترک دیدیم ما
با تمام اختلاف لهجه ها فرهنگ ها
‹ مـیثـٰاق ›
اشک را اینجا زبانی مشترک دیدیم ما با تمام اختلاف لهجه ها فرهنگ ها
حوض هایت نور را در چشم ما انداخته
هر سحر خورشید در صحنت کلاه انداخت
‹ مـیثـٰاق ›
حوض هایت نور را در چشم ما انداخته هر سحر خورشید در صحنت کلاه انداخت
زائرت تنها قدم در این حرم نگذاشته
لشکری از اشک را با خود به راه انداخت
‹ مـیثـٰاق ›
زائرت تنها قدم در این حرم نگذاشته لشکری از اشک را با خود به راه انداخت
ما گدایان را ملالی نیست تا سلطان ما
بار عام خویش را در بارگاه انداخت
‹ مـیثـٰاق ›
ما گدایان را ملالی نیست تا سلطان ما بار عام خویش را در بارگاه انداخت
من ملک بودم ولی جایم در این فردوس بود
عشقت آدم را چنین در اشتباه انداخته
‹ مـیثـٰاق ›
من ملک بودم ولی جایم در این فردوس بود عشقت آدم را چنین در اشتباه انداخته
در ضریحت هر کسی چیزی بیاندازد
ولی زائر مسکین تو هر دفعه آه انداخت
‹ مـیثـٰاق ›
در ضریحت هر کسی چیزی بیاندازد ولی زائر مسکین تو هر دفعه آه انداخت
گفتم از رویت بگویم نکته دانی گفت که
یوسف حُسن تو یوسف را به چاه انداخت
‹ مـیثـٰاق ›
گفتم از رویت بگویم نکته دانی گفت که یوسف حُسن تو یوسف را به چاه انداخت
در حریمت احتیاج باده و پیمانه نیست
آنقدر که مست اینجا هست در میخانهنیست
‹ مـیثـٰاق ›
در حریمت احتیاج باده و پیمانه نیست آنقدر که مست اینجا هست در میخانهنیست
آنکه میبوسد در و دیوار و سنگ و چوب را
عارفانه عشق بازی میکند دیوانه
‹ مـیثـٰاق ›
آنکه میبوسد در و دیوار و سنگ و چوب را عارفانه عشق بازی میکند دیوانه
عقده هایم را فقط پیش تو خالی میکنم
آن سری که بر ضریح توست لنگشانه نیست
‹ مـیثـٰاق ›
عقده هایم را فقط پیش تو خالی میکنم آن سری که بر ضریح توست لنگشانه نیست
با گدایان هم نشینی با فقیران هم غذا
پادشاها سفره شاهانه ات شاهانه نیست