eitaa logo
‹ مـیثـٰاق ›
429 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
470 فایل
﷽ میثاق؟ عَه‍د و پیمٰان . و ما ؟ متعهدانی عهدشکن به حضرت‌ولی‌عصر‹عج› . ای باد،بر آن‌ یار سفر کرده‌ بفرما . . باز آی،که‌ درمانده‌ی‌ درمان‌ تو هستیم (: . من؟ @Sandis_Khor_64 ناشناس؟ https://daigo.ir/secret/265230513
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از -میشھ‌ڪہ‌مادرم‌باشے:))
به کوری هر کسی که نمیتونه شما رو ببینِ: سایت مستدام حضرت اقا:)🥺♥️
هدایت شده از ‹ مـیثـٰاق ›
صلواتی‌ختم‌کن‌مومن(:
ای‌صفای‌قلبِ‌زارم؛هرچه‌دارم‌ازتودارم تاقیامت‌ای‌رضا‌جان؛ ‌سر زخاکت‌برندارم:)
هدایت شده از ❤️💔
ضامن ڪہ رضا باشد من آهوے در بندم(:
لذت دنیاست در پیمودن فرسنگ ها خوب می فهمند این حرف مرا دلتنگ‌ها
‹ مـیثـٰاق ›
لذت دنیاست در پیمودن فرسنگ ها خوب می فهمند این حرف مرا دلتنگ‌ها
هیچ جا غیر از رواق تو هیچ جا صلح باشد بینشان آیینه ها و سنگ‌ها
‹ مـیثـٰاق ›
هیچ جا غیر از رواق تو هیچ جا صلح باشد بینشان آیینه ها و سنگ‌ها
پیش تو فرقی ندارد که سیاهم‌یاسپید مهربانی تو مشهور است با یکرنگ‌ها
‹ مـیثـٰاق ›
پیش تو فرقی ندارد که سیاهم‌یاسپید مهربانی تو مشهور است با یکرنگ‌ها
پیش تو هیچ‌ابن‌هیچم ای بزرگ‌ابن‌بزرگ نام ها نزد تو چیزی نیست غیر از ننگ‌ها
‹ مـیثـٰاق ›
ناهماهنگی شیپور نقارخانه ات یاد داده دلبری را بر همه آهنگ ها
اشک را اینجا زبانی مشترک دیدیم ما با تمام اختلاف لهجه ها فرهنگ ها
‹ مـیثـٰاق ›
اشک را اینجا زبانی مشترک دیدیم ما با تمام اختلاف لهجه ها فرهنگ ها
حوض هایت نور را در چشم ما انداخته هر سحر خورشید در صحنت کلاه انداخت
‹ مـیثـٰاق ›
حوض هایت نور را در چشم ما انداخته هر سحر خورشید در صحنت کلاه انداخت
زائرت تنها قدم در این حرم نگذاشته لشکری از اشک را با خود به راه انداخت
‹ مـیثـٰاق ›
زائرت تنها قدم در این حرم نگذاشته لشکری از اشک را با خود به راه انداخت
ما گدایان را ملالی نیست تا سلطان ما بار عام خویش را در بارگاه انداخت
‹ مـیثـٰاق ›
ما گدایان را ملالی نیست تا سلطان ما بار عام خویش را در بارگاه انداخت
من ملک بودم ولی جایم در این فردوس بود عشقت آدم را چنین در اشتباه انداخته
‹ مـیثـٰاق ›
من ملک بودم ولی جایم در این فردوس بود عشقت آدم را چنین در اشتباه انداخته
در ضریحت هر کسی چیزی بیاندازد ولی زائر مسکین تو هر دفعه آه انداخت
‹ مـیثـٰاق ›
در ضریحت هر کسی چیزی بیاندازد ولی زائر مسکین تو هر دفعه آه انداخت
گفتم از رویت بگویم نکته دانی گفت که یوسف حُسن تو یوسف را به چاه انداخت
‹ مـیثـٰاق ›
گفتم از رویت بگویم نکته دانی گفت که یوسف حُسن تو یوسف را به چاه انداخت
در حریمت احتیاج باده و پیمانه نیست آنقدر که مست اینجا هست در میخانه‌نیست
‹ مـیثـٰاق ›
در حریمت احتیاج باده و پیمانه نیست آنقدر که مست اینجا هست در میخانه‌نیست
آنکه میبوسد در و دیوار و سنگ و چوب را عارفانه عشق بازی میکند دیوانه
‹ مـیثـٰاق ›
آنکه میبوسد در و دیوار و سنگ و چوب را عارفانه عشق بازی میکند دیوانه
عقده هایم را فقط پیش تو خالی میکنم آن سری که بر ضریح توست لنگ‌شانه نیست
‹ مـیثـٰاق ›
عقده هایم را فقط پیش تو خالی میکنم آن سری که بر ضریح توست لنگ‌شانه نیست
با گدایان هم نشینی با فقیران هم غذا پادشاها سفره شاهانه ات شاهانه نیست