eitaa logo
‹ مـیثـٰاق ›
426 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
470 فایل
﷽ میثاق؟ عَه‍د و پیمٰان . و ما ؟ متعهدانی عهدشکن به حضرت‌ولی‌عصر‹عج› . ای باد،بر آن‌ یار سفر کرده‌ بفرما . . باز آی،که‌ درمانده‌ی‌ درمان‌ تو هستیم (: . من؟ @Sandis_Khor_64 ناشناس؟ https://daigo.ir/secret/265230513
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 بلاخره یک روز به آیلار گفتم:«مثل اینکه بهرام نتونست مادرش رو راضی کنه. رفت که رفت. » گفت:«اون بهرامی که من دیدم، به این راحتی ها دست بردار نیست. مطمئمنم که الان با مادرش جنگ ودعوا داره. حتما بهرام اصرار میکنه و مادرش راضی نمیشه. طول میکشه. باید صبر داشته باشی. » از حرفش خجالت کشیدم وگفتم:«منظورم اینه که اومدنش بیخود بود. اصلا نباید با مادرش لجبازی می کرد. » آیلار خندید وگفت:«خدا از دلت بپرسه. خیلی ازچیزها نباید بشه ولی میشه، مطمئمنم یکی دوهفته دیگه پیداش میشه. اگه مادرش هم میاد، خودش دوباره می اد. » همین طور هم شد. سه هفته بعد، بهرام وخانواده اش به شیراز اومدند وبه ما پیغام دادن که می خواهند برای خواستگاری بیایند. برای پنج شنبه غروب قرار ٍگذاشتن.غروب پنج شنبه پدرم زودتر از معمول به خانه اومد. فکر کردم تا قبل ازمون آنها میخواهد بامن صحبت کند. درست حدس زده بودم. از تو اتاق صداشو شنیدم:«رعنا، بیا اینجا باهات کار دارم. » به اتاق رفتم. پدرم عبای مخصوصش را روی شانه هایش گذاشته و در جای همیشگی اش، بالای اتاق نشسته بود. کنارش نشستم و منتظر ماندم. او گفت: «امشب هم که قراره حاج احمد و زن و پسرش بیان اینجا. از قرار معلوم میخوان برای خواستگاریتو بیان.» سکوت کردم و پدرم گفت: «شنیدم که تو هم راضی به این وصلت هستی.» همچنان سکوت کرده بودم. پدرم ادامه داد: «خب، سکوت علامت رضاست.هیچ وقت فکر کردی که فردا مادرش بخواد اذیتت کنه، چی؟ تو این شهر هم که نیستی. از ما دوری و شاید کار چندانی ازمون ساخته نباشه. به هرحال این مسئله مهمیه که مادرش راضی نیست. خوب فکرهاتو کردی؟ یک بار که عقدت اون طوری شد. شوهر هم پیراهن تن نیست که هر روز بشه عوضش کرد. تو میتونی شوهر بهتر از بهرام داشته باشی. چی میگی؟» گفتم: «هر چی شما بگین، من حرفی ندارم آقاجون.» پدرم آهی کشید و گفت: «آخه من چی بگم؟ از قرار معلوم تو راضی هستی. منم نمیخوام به زور مانعت بشم.» پدرم دیگر چیزی نگفت، ولی معلوم بود که خیلی راضی نیست. نیم ساعت بعد، زنگ در به صدا درآمد و بهرام و پدر و مادرش داخل شدند. در دست بهرام یک دسته گل بزرگ و یک جعبه شیرینی بود. فخری خانم مرا بوسید و با خنده گفت: «به به.. رعناخانم خودمون...» خنده اش کاملا متظاهرانه بود. به محض اینکه فکر کردم دارد تظاهر می کند و یا به زور آمده است، به خودم نهیب زدم:«از همون اول این قدر بدبین نباش رعنا. شاید عوض شده باشه. شاید از در آشتی در اومده.» نشستند و شروع کردند به حرف زدن. پدر بهرام از تهران و کار و کاسبی در آنجا گفت؛ اینکه به اصرار زنش به تهران رفته و شیراز را خیلی بیشتر دوست دارد. بعد از حرف های مقدماتی، رفتند سر اصل مطلب و حرف به عقد و عروسی کشیده شد. مادرش گفت: «خیلی دلمون میخواست زودتر مراسم رو برگزار کنیم و رعنا و بهرام سر خونه زندگیشون برن، ولی خاله مادرم فوت کرده و به ما هم خیلی نزدیک بوده. اگه صلاح بدونین همین جا یک نامزدی مختصر می گیریم و صیغه محرمیت میخونیم. عقد رومی گذاریم برای بعد.» پدرش چیزی نگفت، ولی بهرام ناراحت شد و به مادرش گفت: «این طوری قرار نبود مامان. عقد می کنیم و عروسی برای بعد.» مادرش گفت: «نه بهرام جان، من خیلی فکر کردم. به هر حال ما توی فامیل آبرو داریم. هنوز کفن اون بیچاره خشک نشده که ما نمی تونیم برای تو جشن عقد بگیریم. این طوری شگون نداره.» پدرش هم خندید و گفت: «آره بهرام جان. این قدر عجول نباش.» آیلار که تا حالا ساکت بود، گفت: «عجله در کار خیر ثواب هم داره.» فخری خانم نگاه مخصوصی به آیلار انداخت و براندازش کرد. انگار تا حالا او را ندیده بود، گفت: «آره، عجله در کار خیر خیلی خوبه، به شرطی که آدم عزادار نباشه.» فردای آن روز به بازار رفتیم و حلقه ساده ای خریدیم. یک دست لباس هم برای نامزدی گرفتیم. از آنجایی که قرار بود بعد عقد و عروسی بگیریم، خرید چندانی نکردیم. 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹ مـیثـٰاق ›
ببخشید فعالیت کم بود😔 اما روز های بعد جبران میکنبم😄 دوستون داریم⭐️ لف ندید لطفا☹️
خدانگهدااااااااآآآاآآاࢪ
👋👋🌹👋👋
عزیزان موفق شدیم😁💪🏻
.۰{🌺🌿🌺}۰. +سلام 🙋🏼‍♀خوبید؟ میخام براتون یه داستان تعریف کنم😁 ما یه دوستی داشیم خیلی وعضش خراب بود😢اصلا نماز و روزه که هیچی حتی نزدیک بود به جاهای بد تری کشیده بشه😔 چند ماه ندیدمش تا اینکه یه روز تو مسجد دیدمش😳🤯 شاخ دراوردم وقتی دیدم داره نماز میخونه اونم با حوصله و مخلصانه😲 بعد نماز رفتم پیشش ازش بپرسیدم که شما کجا و اینجا کجا؟😏🤨و... قضیه رو برام گفت😌 فهمیدم اومده تو این کانال 😶 گفتم بابا با یه کانال که نمیشه آدم اینقدر عوض شه😏 تا وقتی که تو کانالِ نرفته بودم باورم نمیشد ولی ووقتی اومدم بهش حق دادم که چقدر تغیر کرده بود🙃😇 بدو بیا تو این کانال👇🏃‍♀🏃‍♀ بهت قول میدم زندگیتو عوض میکنه👌 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 👉{@ashganzohor} 👈 👉{@ashganzohor} 👈 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 منتظر حضورتون هستیم😊😎🍃
هدایت شده از تبادلات ؛ خدمات ژولیِت🖇
مدیران همه باید به همراه دو تا از ادمین هاشون به انتخاب خودشون اینجا عضو باشنـــ👇🏼🌿😌 https://eitaa.com/joinchat/3198091355C4c94a443a3 هر مدیری با ² تا ادمیناش عضو شد خبر بده چک میشه کسی نباشه از تبادلات حذف میشه🙂🌸 سوال:🤔 دلیل حذف شدنم چیه؟ جواب:😇 تعداد کانالها داره بالا میره می‌خوایم کانالهایی که همکاریشون پایین هست رو حذف کنیم از تبادل با عرض پوزش🙄👩🏻‍💻
مدیرانی که کانال دارند و دوست دارن عضو هاشون بالا بره مژده مژده.....💜:)😍 سریعا تا ۱۰ دقیقه دیگه برم به این آیدی اسکرین شات همین پیام رو بفرستند😍👇🏼 @hqdufeni)👩🏻‍💻🖤 ده دقیقه بگذره دیگه جواب نمیده😌🖐🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا