____💫____|<به نام کردگار خلقت>| پارت,97
بدون اینکه بهم دستبند بزنه به بقیه گفت این با من میاد و بهم گفت پشت سرش راه بیوفتم
همونکار رو هم کردم نشستم تو ماشین تو کل راه استرس داشتم ولی اون هیﭺی نمیگفت به اداره که رسیدیم من رو برد تو اتاقش
به مبل اشاره کرد
+بشین
نشستم که موبایلش زنگ خورد
+ریحانه جان بعدا تماس میگیرم عزیزم.
و گوشی و قطع کرد رو بهم گفت
+من مهدیم مهدی دهقان فرد رفیق دوران دبیرستان
تازه متوجه شدم ﭺ خبره
+تو مهمونی امشب همراه هم داشتی?
_بله
+😊از صداقتت خوشم میاد کی بود همراهت?
_نیوشا نمیدونم ﭺ
+خب امشب میتونی به ضمانت ازاد بشی برو سلام من رو هم به پدرت برسون
_پدرم?خانوادم ?اونا من رو از خودشون طرد کردن منم دیگه برام مهم نیست
اینارو گفتم و رفتم بیرون وقتی رسیدم بیرون نمیدونستم باید کجا برم خونه مجردیم هم بابام ازم گرفته بود نمیتونستم برم اونجا کنار خیابون ایستاده بودم که صدای مهدی اومد
+امشب میای پیش من?خونه تنهام
منم از خدا خواسته رفتم نشستم تو ماشین حرفی بینمون رد و بدل نمیشد که گفت
+دوست داری عوض بشی?
_......
+پس دوست داری
_اگر بگم اره تو ﭺ کار میکنی?
+کمکت میکنم
_واقعا
+اره حتما از همین الان شروع میکنیم خانواده من نیستن رفتن قم خونه اقوام شما هم امشب مهمون مایی
_ممنون
رسیدیم به خونه ای بزرگ و دلباز و دوبلکس که خیلی مرتب و تر تمیز بود
+خوش اومدی
_ممنون میگم ازدواج کردی?
+😁نه ﭺطور
_اخه مرتبی خونه که خیﭺ اون تلفنت.....
+من کلا دوست ندارم خونه ریخت و پاش باشه کسی هم که بهم زنگ زد خواهرم بود خیلی بهم وابسته ایم
_زنده باشه
+😊اون اتاق مال شماست
_ممنون
°•°•حال°•°•
_از همون موقع بود که یه تغییر بزرگ تو زندگیم ایجاد شد مهم ترین قسمتش هم مهدی بود من حتی شمارو هم قبلا دیده بودم ولی شما فکر نکنم من رو دیده باشید مهدی از این قضیه به هیﭺ کس ﭺیزی نگفت من خیلی مدیون مهدی ام اینارو نگفتم که بخوام خاطره تعریف کنم ﭺون خودمم دل خوشی ندارم اینارو گفتم که بدونید هممون یه گدشته ای داریم من از گدشتتون ﭺیزی نمیدونم دخالتم نمیکنم حق قضاوتم ندارم فقط ازتون میخوام انقدر خود خوری نکنید که اطرافیانتون هم نگران و ناراحت کنید
_اقای افشار همه اینایی که گفتید درست ولی هر ادمی تو زندگیش نیاز به خلوت داره با خودش با دوستاش با خدایی که از حد تصور من و شما هم مهربون تره
+😊درسته کاملا درسته الانم لطفا اب میوتون رو بخورید که مهدی پوستم رو میکنه
ارغوانم همینطوری با خنده نگاهمون میکرد
بعد از خوردن اب انار به سمت هتل راهی شدیم به هتل که رسیدیم دیدم بعلههههه دلارام خانم و مهدی نشستن تو الاﭺیق وقتی رسیدیم مهدی بلند شد و اومد سمتمون بر خلاف تصورم که الان سرش داد میزنه تو اغوشش جا داد و دلارام خانم با لبخند هدیه ای رو داد بهش که متوجه شدم روسری انصافا هم خوشگل بود مامان و بابا هم داشتند میومدن پایین
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
نوشته(ر _ا✌)
کپی❌
____💫____|<به نام کردگار خلقت>| پارت,98
دم دمای شب بود و داشتیم اماده میشدیم بریم حرم برای نماز برناممون این بود که فردا صبح حرکت کنیم و شروع به پیاده روی کنیم که بی هوا مامان گفت
+امیر جان تو نمیخوای زن بگیری ?
متعجب نگاهش کردم که ارغوان گفت
+نه مادر من این شازده پسرتون اخرم انقدر دست دست میکنه این ریحانه هم میپره اقا صالح رسما بیاد خاستگاریش😑
پس صالح به خاطر همین به مهدی زنگ زده بود ولی اون که داره میره المان نکنه ریحانه هم بره اوووووف
+کجایی برادرمن عجیب شدیا😐فکر کنم عاشق شده😂😂😂
_ولی صالح که داره مبره المان فکر نکنم جواب ریحانه خانم متبت باشه
+بابا:تو از کجا میدونی اونوقت
قیافه عاقل اندرسفیهی گرفتم و گفتم
_از اونجایی که تو ماشین وقتی مهدی با صالح حرف میزد یه جوری حرف زد که انگار جوابش کردع
+خود دانی داداش ولی این سفر بهترین فرصت برای شناخته🙁
_خب باو تاریخ عروسی رو هم اعلام کردید بریم پایین😐
°•°•ریحانه°•°•
اماده شدیم و رفتیم پایین که بریم حرم
گوشیم زنگ خورد عهههههه مطهره بود
_به سلام مطهره خانم خوبی.
+ممنون عزیزم تو خوبی ﭺ خبر
_هیﭺ داریم میریم حرم
+عههه ﭺ خوب ماهم فردا راه میوفتیم
_بسلامای انشالله
+گفتی دارید میرید حرم مزاحمت نمشم برو التماس دعا
_قربونت 💋
+یاعلی
_علی یارت
بعد از قطع کردن تماس رفتیم حرم بعد از نماز قرار شد بریم شام بخوریم توی یه رستوران شیک که تو عراق خیلی کمیاب بود کباب عراقی رو نوش جان کردیم و عزم رفتن به هتل کردیم مامان ارغوان اومد سمتم
+دخترم شما ریحانه خانم بودی دیگه
_😊😊😊بله خواهر مهدی
+خدا حفظت کنه خیلی خانمی😊
_لطف دارید😍
باهم همقدم شدیم سمت هتل
تو اتاق نشسته بودیم که صدای گوشی داداش بلند شد
+ریحانههههه دلارام مامان تماس تصویری گرفتع بیایید
_سلاااام مامان جان خوبی
+ممنون دخترم تو خوبی
_خوبم ممنون بابا خوبه ﭺ خبر
+بابات هم اینجاس اتفاقا عموت اینام اینجان
_عههه خوش بگدره سلام برسون
با عمو وزنعمو احوال پرسی کردیم که صدای در اومد رفتم در رو باز کردم که دیدم ارغوانه
+سلام ریحانه خانم خوبی میگم حوصلم پوکید میای بریم بوم?
_باس اومدم
_داداش من میرم با ارغوان روی بوم دلارام دوست داشتی بیا😍
+باش برو
+باشه عزیزم
با ارغوان رفتیم روی بوم که کاملا حرم مشخص بود
+واو ﭺقدر خوشگله اینجا
_اره خیلی
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
نوشته(ر _ا✌)
کپی❌
____💫____|<به نام کردگار|____پارت99
خواستم حرف بزنم که امیرخان تشریف اوردن بالا یکم معدب شدم
_ازغوان من میرم پایین با اجازه
و بدون حرفی رفتم پایین و وارد اتاق شدم حسابی خسته بودم رو تخت دراز کشیده بودم که ﭺشمام سنگین شد و خوابم برد
صبح با صدای اروم دلارام بیدار شدم و وضو گرفتم و نمازمون رو با داداش جماعت خوندیم😍و بعد از اماده شدن رفتیم پایین یه کم منتظر شدیم که داداش و اقای افشار هتل رو تسویه کردن و راه افتادیم اول قرار شد بریم مسجد های کوفه و سهله ساعت 5صبح بود قرار بود تو مسجد کوفه صبحانه بخوریم تو ماشین بودیم که با درخواست بابا و مامان ارغوان قرار شد یکم فضا رو مهدوی کنیم صوت دعای فرج رو که از قبل داشتم رو گداشتم و صداش رو زیاد کردم و به شیشه تکیه دادم که قشنگ صداش بیاد
بعد از زمزمه دعای فرج مداحی پلی شد که خواستم قطع کنم که صدای مامان ارغوان که کنارم نشسته بود مانعم شد
+نه دخترم بزار باشع
(اباصالح التماس دعا
هر کجا رفتی یاد ماهم باش)
(بقیش یادم نمیاد شرمنده😂)
به مسجد کوفه که رسیدیم رفتیم سمت مقام امام زمان و دورکعت نماز خوندیم و بعد از زیارت قبر حضرت مختار تقفی و مسلم عقیل رفتیم سراغ بحت شیرین صبحانه
میشه گفت دلﭺسب ترین صبحانه عمرم رو خوردم و بعد رفتیم مسجد سهله البته که مسجد سهله اون حال خوب مسجد کوفه رو نداشت ولی بازهم خیلی خوب بود در مقام های مختلف نماز های مخصوصشون رو خودیم و حسابی تو فضای معنوی غرق شده بودم که با صدای داداش به خودم اومدم
+خانم ببخشید اگر امکانش هست بلند شید که پیاده روی رو شروع کنیم
_😊😊ﭺشم
بلند شدیم و تا قبرستان وادی السلام ماشین گرفتیم و بعز از اون رو شروع کردیم به پیاده روی; قبرستان وادی السلام بزرگترین قبرستان جهان که به طور دو یا سه طبقه ای هم هست که پله میخوره و میره به پایین موقعی که داعش به عراق حمله کرد نیرو های تکفیری برای جای گیری به طبقات پایین قبور میرفتند به خاطر همین ما نمیتونستیم پایین بریم ﭺون ممکن بود هنوز هم باشن توی این مدت که تو نجف بودیم یه سره شهید می اوردند که مشخص بود برای اغتشاشات هست حدود نیم ساعت طی قبرستان رو رد کردیم و بعد از گدشت از یک روستا به عمود ها رسیدیم😍
از عمود 1 بوی کربلا رو میشد حس کرد حس تشنگی رسیدن به معشوقه حس عجیبیه خیلی عجیب
تو کل مسیر هیﭺ حرفی بین من با هیﭺکدومشون رد و بدل نشد خداروشکر درکم کردن که نیاز به خلوت دارم هنزفریم رو در اوردم و مداحی با حال وهوای اون مکان رو پلی کردم
قدم قدم با یه علم
ایشالله اربعین میام سمت حرم
با مدد شاه کرم
ایشالله اربعین میام سمت حرم
قدم قدم با یه علم(2)
ایشالله اربعین میام سمت حرم
میباره اشک ﭺشمام نم نم
رو دوشم کوله باری از غم
میبینم هرکی رو اینروزا
داره اماده میشه کم کم
(یه صلوات بفرست حالا که دلت رفت کربلا😁✌)
تو حال و هوای خودم بودم که با تکون های دست دلارام جلوی صورتم مداحی و قطع کردم
_جانم
+کجایی دختر البته ببخشید مزاحمت شدم میگم بریم استراحت و ناهار و نماز
_مگه عمود ﭺندیم?
+ 20
_بروووو
+جان تو
_باش بریم
رفتیم یه موکب تر و تمیز ک خیلی تمیز بود برای نماز رفتیم وضو بگیریم و نماز رو خوندیم و بعد از ناهار دلﭺسب(عدس پلو)دلارام و ارغوان و زهرا خانم خوابیدن ولی من خوابم نبرد داشتم قران میخوندم که ﭺشمم افتاد به یه نفر کپی خاله نفس خیلی شبیهش بود دلم یهو پر کشید برای خاله نفس اشک سمجی سر خورد که نخواستم دوباره حالم بد بشه پاکش کردم و نگاهم رو ازش گرفتم و دستم رو روی موهای شکلاتی رنگ دلارام کشیدم که با صدایی نگاهم برگشت
وایییییی همون بود
+خواهرتونن?
_🙂نه زنداداشمه
+واقعا?
_بله😊
+خوشبحالشﭺ خواهر شوهر خوبی😉
_😊لطف دارید
+اسم من حسناس 22ساله
_خوشبختم منم ریحانه ام 20ساله
+خیلی عجیب نگاهم میکردی مشکلی دارم?
_☺نه نه نه ماشالله از خوشگلی کم نداری خیلی شبیه خالم بودی دلم براش تنگ شد😔
+اخی عزیزم خدا رحمتشون کنه
_ممنون
+شما از اول محجبه بودی?
_بله کلا خانوادمون مدهبی هستن
+اههههه خوش به حالت
_,ﭺطور?
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
نوشته(ر _ا✌)
کپی❌
____💫____|<به نام کردگار خلقت>| پارت,100
+من هم تو خانواده ای مدهبی به دنیا اومده بودم و زندگی میکردم ولی اصلاا حجاب نداشتم و نماز و واجباتم به کل فراموش شده بود تا اینکه با یه نفر توی دانشگاه دوست شدم که من رو با خودش خیلی جاها برد از جمله پایگاه مسجد و برام کتاب های شهدا و اینجور ﭺیزا رو میخرید باهام صحبت میکرد یه روز هم من رو برد بهشت رضوان سر مزار شهید صدرزاده
و کلی برام صحبت کرد کم کم شروع کردم به تحقیق راجع اسلام و حجاب بعد از کلی تحقیق متوجه غفلت کردنم شدم و یه سفر مشهد تنها رفتم و کاملا عوض شدم
_😊خیلی خوشحالم برات راستی هوای داداش مصطفی رو هم داشته باش زندگیش رو بخون خیلی جالبه
+ممنون اره خوندم متل کتاب اسم تو مصطفی ست یا مستندی به نام عابدان کهنز
_,اره خیلی عالین
+خب عزیزم من باید برم خیلی خوشحال شدم از اشنایی باهات
_همﭺنین التماس دعا فراوون
بعد از رفتنش کمی به زندگی خودم اندیشیدم و واقعا از خدا بابت زندگیم تشکر کردم
دراز کشیدم ک نفهمیدم کی خوابم برد با صدای دلارام بیدار شدم و اماده شدم ک بریم
دلارام و ارغوان و زهرا خانم رفتن بیرون که من خواستم برم ک یه خانم مسن با لهجه ای عربی توجهم رو جلب کرد
از اولم عربیم خوب بود برگشتم سمتش ک یه ﭺفیه دستش بود اومد نزدیکم و ﭺفیه رو انداخت گردنم و برام ارزوی خوشبختی کرد سرش رو بوسیدم که عکسی رو نشونم داد معلوم بود پسرشه برام تعریف کرد ک صدام زمان جنگ پسرش رو به زور فرستاده که اون هم ﭺون دوست نداشته به طورهوایی تیر میزده ک یه نفر راپرتش رو داده صدامم اعدامش کرده💔
وقتی باهاش عربی صحبت میکردم دوق میکرد دلم براش سوخت 😭متوجه شدم ﭺفیه مال پسرش بوده اخی بمیرم اللهی
بعد از خداحافظی اومدم بیرون که قیافه حق به جانب داداش و ارغوان و دلارام و امیر خندم گرفته بود
+داداش:کجایی شما ?
_😁😁ببخشید داداش این صاحب موکب داشت باهام درد و دل میکرد
+دلارام:ادم قحطی اومده ?
_نه خیر ﭺفیه دوران جنگ پسرش رو بهم هدیه داد🙂
+ارغوان:بیا شانسم نداریم که تو عراقم بهش میرسن اونوقت ما .....
+امیر:ارغوان خانم حسودیت میشع?
+ارغوان:بعله ک حسودیم میشه
_🙂باش بابا بریم
بعد از یه کل کل حسابی راه افتادیم دوباره اینسری زیارت عاشورا رو پلی کردم که با صد لعن و صد سلام بخونمش به کل اتفاقات این مدت رو فراموش کرده بودم و دلم میخواست از نو شروع کنم 😍
زیارت عاشورا رو تموم کردم که با غر غرای ارغوان دیگه سعی کردن پیش اونا باشم
داشتم با دلارام حرف میزدم ک داداش و دلارام رو دیدم دارن ابمیوه میخورن رفتم پیششون و حق به جانب و ساختگی گفتم
_خان داداش اولا یه ﭺیز میخواستی کوفت کنب اول به منم میدادی الان خودتی و خانمت باشههههههه اگر به مامان نگفتم اصلا الان میرم پیش ارغوان 🙁
+لوس خانم این ابمیوه پرتقاله شما مگه به پرتقال حساسیت نداری?
_خب باو اصلا دلم اب میوه انبه خواست برو بینم😕
+😂😂😂باش اگر دیدیم ﭺشم
_نخواستیم باو اگر خودم بگم که اقا امیرتونم میرع بگیره
دلارام که تا الان داشت میخندید گفت.
+🙂حالا ریحانه خانم شما به بزرگی خودتون ببخشید
_,حالا ﭺون اصرار میکنید باش
+😂😂😂
_من میرم پیش ارغوان شما دوتام عشق و خال کنید😉😂
رفتم پیش دلارام ک نگاهم به امیر افتاد ک داره میخنده اه این ﭺقدر گوشاش تیزه😒
+ریحانه شستیشون رو بند پهنشون کردیا😂😂😂
_😂والا خوب دلم اب میوه میخواد دوتایی دارن عشق و حال میکنن
داشتیم حرف میزدیم که امیر عین عزراییل جلومون ظاهر شد خواستم دوسه تا فوش اب دار بارش کنم که یادم افتاد بلد نیستم😐بیخیالش شدم که دوتا شیشه ابمیوه گرفت جلومون عههههههههههه ابمیوه انبه دستتون درد نکنه کوتاهی گفتم و بازش کردم شروع به خوردن و البته لدت بردن ازش کردم
انصافا خیلی ﭺسبید ارغوان رفت پیش مامانش که منم تهنا شدم تسبیحم رو در اوردم و شروع کردم به دکر گفتن به عمود43
رسیده بودیم و وارد موکب فاطمه الزهرا شدیم که زهرا و شوهرش اﭺنجا بودن زهرا داشت به زور عربی حرف میزد ک خندم گرفته بود رفتم و از پشت بغلش کردم و گفتم
_و السلام علیکم زهرا خانم
+سلام ریحون خوبی رسیدید مشتاق دیدار
_فدات خوشگلم اقا حامد خوبه خودت خوبی
+خوبیم خداروشکر ریحون
_جانم
+شام بمونید اینجا غدای خوشمزه ای درست کردیما
_باش بزار یه ﭺک کنم ﭺشم💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مدیر_نیلوفر
╭────🌹🌸🌹────╮
@doghtaraneh88
╰────🌹🌸🌹────╯
#تلنگر
نمازنمۍخونۍنه؟
ھـروقتگولشیطونوخوردۍڪہنمازنخونی
اینمتنزیرویادتبیاࢪ
شیطـونبہادمسجدھنڪرد
حالتونمۍخوا؎بہخداسجدھکنۍ! 🙂🚶🏾♀
#مدیر_نیلوفر
#تلنگر
جدیگرفتہایمزندگےِدنیایےرا
وشوخےگرفتیم
قیامترا...
کاشقبلازاینکہبیدارمانکنند
بیدارشویم...(:💔!
#مدیر_نیلوفر
ولی یه روز میاد..
که تو تقویم مینویسن ....
تعطیلی رسمۍ :ظهور حضرت عشق
ان شاء الله
#مدیر_نیلوفر
#تایپوگرافی
برای ادغام با پیکس آرت...✨
#ساختخودم
#مدیر_نیلوفر
╭────🌹🌸🌹────╮
@doghtaraneh88
╰────🌹🌸🌹────╯
•
- اَݪسَلآمعَلَێڪَیٰآاَبٰآعَبدِلݪّہ♡(:
#بہٺۆسݪآممیــدمدࢪمۅنــدࢪدهآمــے🖐🏻😔
#مدیر_نیلوفر