eitaa logo
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
1.9هزار دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
9.9هزار ویدیو
150 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال: @Amamzmanaj ⩥ رزرو تبلیغات‌و‌تبادلات: @Amamzmanaj تولد کانال✨ : ۱۴۰۰/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 میدونستی شهید دهقان وقتی میرفتن زیارت امام حسین اول می‌شستند و ارام ارام درد و دل میکردنند بعد هم یه گوشه دراز میکشیدنند و میخوابیدنند ووقتی خواهرشون بلندشون میکردن و ازشون میپرسیدن چرا اینجا میخوابی میگفت: خیلی خوبه بخوابی و بلند بشی روبه روت حرم شش گوشه باشه . به نقل از کتاب یک روز بعد از حیرانی 🐳 ایدی @Shahid_dehghann
شهید ابراهیمِ هادۍ مۍگفت عظمت در نگاه ڪسے ست ڪہ نگاهش را ڪنترل مۍڪند. حفظ نگـاه از بهترین راه هاے جلب رضایت خداوند و ڪسب خوبــے هاست(:🤍 ـ ــــ۞ــــ ـ ـ
«💙💭» اۍدیدنـت‌بھـٰانہ‌ترین‌خواهـش‌دلـم فڪرۍبڪن‌براۍمـن‌وآتـش‌دلـم…シ! ¦💎¦🚎¦⇢ ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
ما در مقابل شهدا مسئولیت داریم در قبال بچه‌هایی که می‌شناختیمشون این صف جلوی ماست، ما نمی‌توانیم عقب بیاییم ما نمی‌توانیم عقب بنشینیم، ما نمی‌توانیم کوتاه بیاییم! احمد‌کاظمی ~🕊𝓙𝓸𝓲𝓷↷ - - - - - - - - - - - -📿- - - - - - - - - - - -
دل بسپار به خدایی که وقتی همه رهایت کردند او کنارت بود:)✨🌸♥️ ~🕊𝓙𝓸𝓲𝓷↷ - - - - - - - - - - - -📿- - - - - - - - - - - -
من‌بھ‌آمـٰارزمـین‌مشڪوڪم؛اگر‌این‌شهـرپر‌از‌آدم‌هـٰاست، پس‌چرـٰا‌یوسف‌زهرـٰا‌تنهـآست؟!💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
. ›❁ ⃟💛 میگفت↓ هروقت‌میخوای‌دعا‌کنی، قبل‌ازاینکه‌دعا‌کنی‌بگو‌خدایا‌من‌از‌همه‌ کسایی‌که‌غیبت‌من‌و‌کردن‌و‌من‌‌رو‌‌ ناراحت‌کردن گذشتم.. توهم‌از‌من‌بگذر(: دراجابت‌دعا‌خیلی‌موثره..🌱 ✨¦⇠آیت‌الله‌مجتهدی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ببخش تا بخشیده شویم «✧✧✧✧✧✧✧✧⚘✧✧✧✧✧✧✧✧
اجرتون باشهدا 🌷
بنگرید ما را کھ محتاج نگاهیم ..!💔
💭امیر : وارد اتاقم شدم ، قرانم را باز ‌کردم ، آنقد خواندم تا قلبم آرام گرفت و چشمانم سنگین شد ، قران را بستم و در خوابی فرو رفتم که بازیگرش محدثه خانم بود و بس ، شاید اثرات اتفاقات قبل از خوابم بود که خوابش را دیدم ، از خواب پریدم ، لیوان کنار تختم را پر از آب کردم و سر کشیدم ، او راست می گفت نباید دل بستگی زمینی داشته باشم زمانی که اسلحه بدست می گیرم وگرنه می شوم ترسو و کم سعادت . ... گذشت و من از ماموریت برگشتم ولی هنوز از راه نرسیده ماموریت دیگری داشتم ، ماموریت کامل کردن نیمه ی دیگر دین و ایمانم ، بساطش را فراهم کردیم و برای بار دوم به خواستگاری رفتیم ، این بار جواب مثبت را گرفتم و مراسم نامزدی برپا شد و به هم محرم شدیم ... 💭 فاطمه : دوماه مانده بود تا فرزندمان به دنیا بیاید ذوق و شوقی وصف ناشدنی داشتم ، ذوقی از جنس مادر شدن ، از آنهایی که هرچه درباره اش بگویی کم است . چند روز ی بود که علی دم از ماموریت میزد و من مخالف بودم روی تخت با چشمان بسته دراز کشیده بودم که علی در زد و وارد شد 💭 علی : باید اسن ماموریت را میرفت الکی که نبود ، حرم بی بی زینب در خطر بود و جان خیلی ها در میان ، حس می گردم مسئولینی بر گردن دارم اما فاطمه هیچ جوره راضی به رفتنم نمی شد ، حداقل اصرار داشت تا به دنیا آمدن پسرمان صبر کنم در اتاق را زدم و وارد شدم _ به به فاطمه خانم ، چرا اتاق ؟ می خوای بریم بیرون؟ فاطمه : اگه راست می گی بلند شم آماده شم _معلونه راست می گم آماده شو داشتم از اتاق خارج می شدم _ آه راستی فاطمه : جانم _حال پسر بابا چطوره ؟ فاطمه : برو زبون نریز _ راست می گم دیگه شیر مردیه واسه خودش ! فاطمه : برووووو _ چشم هر چی شما بگی مامان جوووون ... هر دومان آماده شدیم و داشتیم از در خارج می شدیم فاطمه :فقط امیدوارم دیگه در مورد ماموریتت صحبت نکنی چون من هیچ جوره کنار نمیام _ا...اتفاقا می خواستم در مورد همین باهات حرف بزنم البته تا زمانی که راضی بشی دیگه زمانش دست خودته زود رضایت بدی کمتر دربارش صحبت می کنم ولی اگه طولش بدی منم هی دربارش حرف میزنم تا راضی بشی فاطمه : جون من بی خیال شو علی جان ، آخه این بچه چه گناهی کرده ، اگه خدایی نکرده ، خدایی نکرده ، زبونم لال ، اتفاق بدی برات افتاد اونوقت تکلیف این بچه چی میشه ؟ _ اولا اینکه اتفاق بدی برام نمی افته ، اگه شهید بشم که چه عالی ، سعادتی نیست که قسمت هر کسی بشه ، اگر هم جانباز شدم که باز شهید زنده محسوب میشم ، ثانیا هر چی هم که بشه بعدا پسرمون به باباش افتخار می کنه ، تو زمانی که خیلی ها پی کار و زندگی و گرفتاری های خودشون بودن یه عده بودن که از خانواده شون ، زن و بچه هاشون گذشتن واسه اینکه حرم بی بی زینب چیزیش نشه ، واسه اینکه بچه های دیگه بتونن راحت زندگی کنن ، بابای اونم جزوشون بوده رنگ صورت فاطمه زرد شده بود فاطمه : بس کن علی بس کن اصلا نمی خوام برم بیرون ، همینجا تو اتاقم باشم برام بهتره تا اینکه بیام بیرون و تو همش حرف از شهادت بزنی _ حالت خوبه ؟ فاطمه زد زیر گریه : نه خوب نیستم ، اصلا حالم خوب نیست ، به قول خودت چرا اونایی که تو خونه نشستن به خودشون نمیان ، فقط تو باید بری جنگ ؟ هر بار یکی ، دوماه رفتی و دوهفته خونه بودی ، من دم نزدم ولی الان دیگه بخوای بری دوماه دیگا بیای تکلیف بچه چی میشه ، بعدم من دلم شور میزنه ، حالا این بار نرو ، نه برو ولی دوماه دیرتر ، بزار اونایی که بچه ی تو راهی ندارن برن _چشم ، صبر می کنم پسرمون به دنیا بیاد بعد میرم خوبه ؟ فقط شما اینقدر عصبی نشو واسه خودت و پسرمون خوب نیست ، الان هم رنگت پریده ، معلومه حالت خوب نیست بیا بریم داخل بهت آب قند بدم حالت یکم جا بیاد ، چادرتو در بیار بده به من فاطمه : باید قول بدی تا بهم قول ندی از جام تکون نمی خورم _ چرا لج می کنی فاطمه جان ، شما که بچه نیستی ،الحمدلله داری مادر می شی این کارها درست نیست فاطمه : همین که گفتم _ چشم قول می دم تا به دنیا اومدن بچه و چهل روزه شدنش ور دل شما باشم خوبه ؟ راضی ؟ فاطمه : بیا چادرو بگیر بریم داخل _حالا شمام می خوای یکم به صحبت های من فکر کن فاطمه :لا اله الا الله _ خیلی خب بفرمائید داخل ، مامان جون فاطمه : بی نمک .... آه ، صبر کن ببینم اینبار که امیر نمی خواست باهات بیاد ؟ شانه ای بالا انداختم و لبخندی زدم که خودش متوجه ماجرا شد فاطمه : واسه ایشون هم دارم ، پسره ی کله شق تازه نامطد کرده خیر سرش باز تو هر از گاهی خونه میای ، امیر آقا که کلا ساکن سوریه شدن ، صبر کن باید گوششو بپیچونم _ خانم خانما ، اگه به منطق شما باشه که هیچکس نباید بره ، فاانی بچه کوچیک داره ، نباید بره ، تازه نامزد کرده ، نباید بره ، نازه ازدواج کرده ، نباید بره ، خانمش بارداره ، نباید بره ، اگه اینجوری باشه که ... ادامه دارد ... 💔🌿•
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
https://harfeto.timefriend.net/16587372799505 نظرات فرشته های خوشگلمون واسه رمان کوله بار عشق
حتما بیاید و نظرات و انتقاداتتون رو بگید ، من هم شات پیام هاتون رو تو کانال میزارم
شهید محمدهادی ذوالفقاری
شهید مصطفی صدرزاده
شهید احمد مشلب
شهید مدافع حرم محمد هادی ذالفقاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹🔐♥️›••• چپ دست یعنی تو هنرمند ترینی؛ روز خاص ترین چپ دستِ دنیا مبارک( :♥️' ✍🏻✨'
«🖤🥀» انقد خوب ‌بآش‌ ڪہ‌ وقتی‌ شیطان دیدت بگہ: گمراه ‌ڪردن این‌؛ از ‌عُهده‌ من بر ‌نِمیآد‼️ @dokhpkjbbvdsryj
🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فَقط‌دَم‌زَدن‌ازشُھداافتخـٰار‌نیست،بایَد زندگیمان،حَرفمان،نِگاه‌مان،لُقمِه‌هایمان، رِفاقتمان‌..بو؎ِشُھدا‌رابِدهَد.. -شہید‌طباطبایی‌مہر ‌‌‌‌‌‌‌‌️️ @dokhpkjbbvdsryj
هـر قـدرڪہ‌نـمازهـایـت منـظم‌و‌اول‌وقـت‌بـاشـد؛ امـورزنـدگۍهـم‌تنـظیم‌خـواهدشـد... مـگرنمۍدانۍکہ‌رسـتگارۍوسـعادت، بـانـمازقـریـن‌شـده‌اسـت‌(:♥️ @dokhpkjbbvdsryj