eitaa logo
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
1.9هزار دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
150 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال: @Amamzmanaj ⩥ رزرو تبلیغات‌و‌تبادلات: @Amamzmanaj تولد کانال✨ : ۱۴۰۰/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
به شمارِ تیرهایی که در جبهه هاے جنگ شلیک شده دوستت دارم...
شهراگرجای‌ماندن‌بودکه هامی‌ماندند،نه‌آنکه‌روی‌ خاک‌های‌فکه‌معراج‌برای‌خودشان‌بسازند! درس‌و‌دانشگاه‌اگرقراربود‌ رفاه‌و‌سعادت‌بدهدکه‌ های‌کت‌و‌شلواری‌،دانشگاه‌برکلی کالیفرنیارارهانمی‌کردندتالباس‌چریکی‌ بپوشندودرکوچه‌پس‌کوچہ‌های‌کردستان ردمنافقین‌بزنند! کُرسی‌اگرارزش‌داشت هاآن‌رارهانمی‌کرند تابہ‌پروازدرآیند؛ دنیااگرلیاقت‌ماندن‌داشت‌که مانمی‌رفت... دل‌به‌چه‌می‌بندیم؟ دنبال‌چه‌می‌دویم؟ نه‌که‌اینها‌بدباشد،نه‌!همه‌اش‌خوب! همه‌اش‌نوش‌جان‌آنها‌که‌طالبش‌هستند، امابایدپی‌عقیده‌دوید، بایدجنگید! بایدزنده‌ماند‌برای‌هدفی‌که‌فنا‌دراوراه‌ندارد
فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْڪ... مگَر جُز تُ پناھِ دیگري هَم دارم ڪھ بھ ‌سویش بگریزم؛ حضرتِ صاحب‌ِ دلم...؟!
گفتم‌حاجی‌جوری‌شد‌که‌توی‌جبهه‌شیمیایی شدی‌سرفه‌امونش‌نمی‌داد! لبخندی‌زد‌و‌با‌صدای‌ضعیفی‌گفت: هیچی‌داداش‌سه‌نفر‌بودیم‌با‌دو‌تا‌ماسک🚶🏽. . !
حق‌بده‌ماٺ‌شودچشم،تماشادار؎ هرچه‌خوبان‌همه‌دارندتویکجادار؎ 【♥️】
هرکس سؤال کرد چکار میکنی تو بگو : به تماشایِ جریانِ خونِ در رگ ها نشسته ایم :) - حضرتِ آقا
تمام‌عمربدهکارِمطلق‌ات‌هستم.. ولی‌زِتو‌یک‌سفرِکربـلا‌طلبکارم((:
این‌چاد‌رِمشڪـےٖ ضمانت‌ِامنیت‌ِمن‌است^^! خـواهـرم معنـےٖآزاد؎رو‌درست متوجہ‌نشد؎'!🌱 آزاد؎یعنـےٖ :✉️ مطمئن‌باشـےٖ اسیر‌ِنـگاه‌ِناپاڪان‌نیستـےٖ(:🕊‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‎‌‌ ↶◡.◡ ⸾
آقاےخوبی‌ها کربلاراچگونہ‌ساختی‌ کہ‌اینگونہ‌آرام‌می‌کندهردل‌بی‌دل‌را وقتی‌قدم‌بہ‌خاکش‌می‌گذاری؟ کربلاچگونہ‌است‌کہ‌بہ‌دست‌فراموشی‌می‌‌سپارد تمام‌غم‌وغصہ‌هاےدنیارا وتمام‌غصہ‌ات‌می‌شوددیدن‌حرم‌ کاش‌می‌شدبیاییم‌وبمانیم...🚶🏻‍♀
میگفت: +من‌که‌‌جـز‌امام‌حسیـن‌کسی‌رو‌نـدارم💔...
زن‌در‌اسـلـام‌ زندھ‌؛سـازندھ‌ و‌‌رزمنـدھ‌اســت! بھ‌شـرطۍ‌ڪھ‌لبـاس‌رزمـش‌،‌ لبـاس‌عفتـش‌بـاشـد. 🌱'!
دردنیایے‌‌ڪہ‌همہ‌داف‌ُشاخ‌اند توســربـٰاز امــٰامـ زمـــ عج ــــانـت بآش:)
🌸یه نوروز جدید تو راهه و هرکی تو فکر هفت سین خودشه... 🌸بعضیا هفت سینشون “سنجد“ و “سیر” و “سماق” و “سرکه” و “سیب” و “سبزه” و “سوسن“ـه بعضیا هفت سینشون “سکه“ و “سانتافه“ و “سفر خارج “ و “سونا“ و “سگ جیبی” و “ساختمون آنچنانی” و “سرمایه ها“شونه. 🌸بعضی ها هفت سینشون “ساختمون نیمه کاره” و “سقفایی که چکه میکنه“ و “سکه های پول خرد واسه خرید نون” و “سبد های خالی” و “سیاهی دود هیزم” و “سرمای تنشون” و “سیلی سرخ صورتشون“ـه 🌸بعضی ها “سیاهن” بعضی ها “سفید“! بعضیا “سبزن“ و بعضیا “سرخ“! بعضی ها یه سین پر و پیمون “سلامتی“ دارن و نمیبیننش بعضیا در به در “سکه“هاشون رو ،“سَر به نیست “ میکنن تا سین ”سلامتی“ رو “سَر“شون باشه. 🌸بعضیا از سین های دنیا فقط یه “سر پناه” میخوان، بعضیا فقط یه “سرپرست“! 🌸بعضیا “سرمست” دنیان و بعضی ها “سرسام“ میگیرن از اینهمه “سردرگمی” هاش! 🌸بعضی ها رو میشناسم که هفت “سین” زندگیشون رو با “صاد “میچینن: صفا و صداقت و صمیمیت و صبر و صلح و صلابت و صلاحیت 🌸هفت (صاد)تون موندگار 🌸🌹🌷🌷 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج
وقتی شما در حال حمل قرآن هستید؛ شیطان دچار درد شدید در سر میشود و باز کردن قرآن ، شیطان را تجزیه می کند. و با خواندن قرآن ، به حالت غش فرو میرود.. و خواندن قرآن باعث در اغما رفتنش میشود؟؟؟؟ و آیا شما می دانید که هنگامی که می خواهید این پیام را به دیگران ارسال کنید ، شیطان سعی خواهد کرد تا شما را منصرف کند؟؟؟؟ فریب شیطان را نخور!!!!!
_دوم زمــان زیــادے طــول نــڪــشــیــد ڪــه شــام را بــا مــیــز رســتــورانــے آوردنــد پــیــشــخــدمــت غــذا ها را جــلــوے مــا گــذاشــت و رفــت تــا دســر ها را بــیــاورد مــشــغــول خــوردن غــذا شــدیــم مــن چــنــد قــاشــق از غــذا را خــوردم و قــاشــق را ڪــنــار بــشــقــاب قــرار دادم نــگــاهے بــه شــایــان ڪــردم مــشــغــول خــوردن غــذا بــود بــا نــگــاه مــن ســرش را بــالــا آورد شــایــان : چــیــزے شــده از ســر شــب تــا مــے خــواهے چــیــزے بــگــویــے امــا نــمــے تــوانــے بــگــویــے ویــشــڪــا : شــایــان دنــیــاے مــن و تــو خــیــلــے مــتــفــاوت هســت مــن الــان حــدود یــڪ مــاه هســت ڪــار هایــے ڪــه قــبــل انــجــام مــے دادم را دوســت نــدارم انــجــام بــدهم شــایــان : مــتــوجــه مــنــظــورت نــمــے شــوم ویــشــڪــا : مــن دیــگــر مــثــل قــبــل دوســت نــدارم بــه مــهمــانــے هاے ایــن ســبــڪــے بــروم یــا مــانــتــو هاے جــلــو بــاز بــپــوشــم شــایــان ســڪــوت ڪــرد پــیــشــخــدمــت دســر ها را آورد و روے مــیــز چــیــد در ســڪــوت مــشــغــول خــوردن غــذا شــدیــم حــدود بــڪ ســاعــت در رســتــوران بــودیــم بــعــد از بــلــنــد شــدیــم و بــه ســمــت در خــروجــے رفــتــیــم شــایــان بــه پــیــشــخــدمــت در رســتــوران انــعــام داد و از دســتــوران خــارج شــدیــم ســوار مــاشــیــن شــدم ڪ ســرم را بــه شــیــشــه چــســبــانــدم و در فــڪــر فــرو رفــتــم شــایــان هم تــا در آپــارتــمــان هیــچ صــحــبــتــے نــڪــرد بــعــد از پــیــاده شــدن از مــاشــیــنــ ویــشــڪــا : مــمــنــون بــابــت امــشــب شــایــان :شــب خــوبــے بــود ویــشــڪــا : بــیــا بــرویــم داخــل شــایــان : نــه عــجــلــه دارم عــمــه تــنــها هســت ویــشــڪــا : ســلــام بــرســان از شــایــان خــداحــافــظــے ڪــردم در آپــارتــمــان را بــاز ڪــردم و داخــل رفــتــم مــامــان و بــابــا روے مــبــل نــشــســتــه مــشــغــول دیــدن فــیــلــم بــودنــد ویــشــڪــا : ســلــام بــابــا : ســلــام دخــتــر بــابــا مــامــان : چــه خــبــر شــایــان چــرا داخــل نــیــامــد ؟ ویــشــڪــا : عــمــه تــنــها بــود عــجــلــه داشــت بــابــا : امــشــب چــطــور بــود بــا شــایــان صــحــبــت ڪــردے ویــشــڪــا : در مــورد چــے ؟ ! بــابــا : دخــتــر بــابــا ایــن قــدر ڪــم حــافــظــه نــیــســت نویسنده تمنا🌺 کپی در صورتی که با نویسنده صحبت شود☘
با عصبانیت و سرعت زیاد از پله ها پایین میرفت؛توانایی کنترل خود را از دست داده بود...به حیاط که رسید، تازه متوجه سیاهی شب و بارانِ شلاقی که زمین را خیس کرده بود شد اما غرورش اجازه برگشت به او را نمیداد...چشمش به آلاچیق محوطه افتاد و لبخند، چهره ی رنگ پریده اش را زیبا تر کرد، قصد کرد که به سوی آلاچیق پا تند کند اما صدایی متوقفش کرد: نیاز! برای اولین بار بود که او را به اسم کوچک صدا میکرد و همین باعث تعجب او شده بود، به سمتش برگشت و با بهت خیره به چشمان مشکی‌اش شد، کاپشنش را به سمتش گرفت و گفت: اگه بر نمیگردی بالا، تو رو خدا حداقل اینو تنت کن، سرما میخوری... خیره به او از شدت تعجب مانده بود... بیا ادامشو بخون🫀✨ ╾┈╌◅❤️‍🩹▻╌┈╼ @niaz_z
مۍگفت.. خدایامن‌نمیدونم‌چجوریـے بابنده‌هات‌تامۍڪنـے، ولـےبہ‌این‌نتیجہ‌رسیدم‌ ڪہ‌هرڪسـےروبیشتردوس‌دارۍ بیشتربہ‌امام‌حسین(؏) مبتلاش‌مۍڪنـے(:🖤
میدونۍ دلبر، اگہ این دنیا تموم شه و هـممون بمیریم اگہ بعد این دنیا یه دنیاۍ دیگه‌ای هم باشه اگہ هزار بارم هی بمیریم و زنده بشیم اگہ هزار بار دیگه‌ام دنیا بیایم من بازم تـو رو دوستت دارم من بازم منتظر تـو میمونم من بازم . . تـو رو دوسـت دارم!!!
میشود کمی ما را دعا کنید دلمان عجیب زخمی ست جا نمی شویم نه در زمین... نه در زمان...💔
- با این آقـٰا چه نسبتی داری؟ +نوکرشم !(:♥️
به‌خداگفتم‌تاکی‌گناه‌کنم‌وتوبازهم‌منوببخشی؟! خداگفت‌تازمانی‌که‌توهم‌عاشقم‌بشی‌ وبخاطرمن‌گناه‌نکنی!(: