فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماترکناڪیابنالحسینعلیهالسلام🤎:)!
#استوری🌿
#ماه_رمضان
#پروف
°°_________|🦋|_________°°
زندگی،آوازیستکهبهجانهاجاریست🍓🌤⿻.
اگهمیخوای یهروزدورتابوتتبگردن؛
امروزدورامامزمانتبگرد((: ♥️
🕊
#امام_زمان
موفقیتبزرگترینانتقامیھكمیتوني؛
ازسختيهابگیري'💙`✉️' ! . .(:
گفـتفرداۍنظامڪجامیـرۍ؟!
گفتـمتـرجیـحمیـدم؛☝️🏿
در'جمهـورۍاسلـامۍ'بمیـرم😥
تـادرغیـرآنزنـدگیڪنـم!✋🏻🕶
#نظامی
هیچتیری
برپیکرشهید
اصابتنمیکند
مگرآنکه،
اولازقلبمادرش
گذشتهباشد...
یعنیاول
"قلبِمادرشهید"
شهیدمیشود...💔(:
#شهیدمسعودپیشبهار🌱
#خودسازیباشهدا
هروقت یه جا خلوت گیر میاورد سجده می کرد چفیه اش رو میکشید رو سرش و با خدا حرف میزد یه جورایی خدارو یه گوشه گیر میاورد🙂☘
#شهیدمصطفیصدرزاده
_______________________
هروقت دلمون گرفت با خدا حرف بزنیم 🙂❤️
پایانشعبانرسیدهمراپاڪڪنحسین
ایندلبراۍماهخداروبراهنیست...
♥️¦ #ماهشعبان
🌙¦ #سـلامبھماھمھمانےخدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من عشق را
کنار ضریح تو یافتم ؛
باقی تمامشان ، هیجانات کاذب است✨(:
#رفیقِبابايمني؛♥️
سلام عزیزان امشب قرار هست با رمان جدیدی در کنار شما هستیم
نظراتتان را بگویید 😍❤️
@Dadther110
تقدیم به تمام مردم عزیز روستا های ایران😍🦋
شناسنامه کتاب
سالهای نوجوانی
رمان نوشته شده بر اساس واقعیت
گروه فرهنگی محیا
عنوان پدید آورنده : مائده افشاری
0011/7/7 :تالیف تاریخ
موضوع توصیف زندگی دختر روستایی
#قسمت_اول
صبح زود چشمانم را با صدای خروس باز کردم از رخت خواب بلند شدم ومرتبش
کردم ، همیشه وقتی صبح از خواب بیدارمی شوم خیلی سر حال هستم
1می آمد
به حیاط دویدم،مادرم را صدا کردم ، صدایش از آغل
مادرم مشغول دوشیدن شیرگاو بود بعد از چند دقیقه با سطل فلزی بزرگی که پراز
شیر بود نزدیکم آمد و سطل شیر را به دستم داد
گفت: شیر را بجوشان و سفره ی صبحانه را پهن کن چون مدرسه ات دیرمی شود و
•باید عجله کنی!
• همراه با چشم گفتن دویدم سمت اتاق سفره را برداشتم و پهن کردم
1جای گوسفندان و گاوان و دیگر چارپایان بشب در خانه یا کوه وبیشتر کنده ای در زیرزمین
در سفره نان تازه که مادرم دیروز پخته بود ، پنیرمحلی ، شیر تازه ، کره و عسل بومی
•گذاشتم و با مادرم مشغول خوردن شدیم
بعد از نوشیدن چای از جای خود بلند شدم وسایل مدرسه را آماده کردم و از مادرم
• خداحافظی کردم به سمت مدرسه رفتم.
بهمدرسه که رسیدمدوستانم جلو آمدند و با هم سالم احوال و پرسی کردیم
به سمت صف صبحگاهی رفتیم، برنامه صبحگاهی خیلی جالب و دل انگیز بود ، بعد با
صف به کلاس رفتیم تا ظهر یکی یکی کالس ها را گذارندم حسابی خسته شده بودم اما شوق
زیادی برای رفتن به خانه داشتم برای همین از مدرسه تا خانه یک نفس دویدم.
به خانه که رسیدممادرم همه ی خانه را مرتب کرده بود ناهار هم آماده بود سالم
گرمی کردم بعد از جواب سالم گفت : دخترم لباس هایت را عوض کن تا ناهار بخوریم.
من هم سریع کار ها را انجام دادم و سفره ی غذا را پهن کردم
May 11
‹ 🤍🌱>
چقدر برایم شرمندگی به همراه دارد؛
که شما به یاد من هستید و من یاد هر کسی غیر از شما!!
مرا ببخش امام غريبم......
ولی دوست داشتنت را تا ابد ادامه خواهم داد ..✨
#امام_زمان
گفـتفرداۍنظامڪجامیـرۍ؟!
گفتـمتـرجیـحمیـدم؛☝️🏿
در'جمهـورۍاسلـامۍ'بمیـرم😥
تـادرغیـرآنزنـدگیڪنـم!✋🏻🕶
#نظامی