ڪسانـۍڪهبـراےهدایـتدیگران؛
تلاشمـۍڪنند،بـهجاےِمردن
"شهیدمـۍشونـد🕊!
«استادپناهیان»
#شبجمعهبایادشهدا🌙✨
#شبجمعه 🌺
#روایت_عشق 🍃
هرگاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید...
آنها شما را نزد اباعبدالله یاد میکنند 💔
به یاد همه شهدا از صدر اسلام تابه امروز
#صلوات
اللهم صل علی محمد و
آل محمد و عجل فرجهم 🦋❤️
فرازےازوصیٺنامہشہید↓♥️🖇
❶←بہتوحسادتمیکنندتومکن!
❷←توراتکذیبمیکنندآرامباش!
❸←تورامیستایندفریبمخور!
❹←تورانکوهشمیکنندشکوهمکن!
❺←مردمازتوبدمیگوینداندوهگینمشو!
❻←همہمردمتورانیکمیخوانند
#داداش_بابک
#شهید_بابک_نوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-هرچهکہدارم،
داروندارمفداتحسین(:♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- حســــــــــــــــــین آقا جان...!💔🥺
#شہیدانہ
محبحضرتآقا(:
آرمان...
اون روز تو ورزشگاه آزادی
وقتی داشتی به فرمانده ت
از ته قلب ، سلام می کردی؛
فکرشو می کردی چندماه بعد
اینطوری بخرنت و اسمتو تو
سلام فرماندهِ بعدی ببریم
و قول بدیم مثلِ تو
پایِ کار باشیم!؟(:
آخ آرمان... اون روز چیکار کردی...
چیکار که محبوبِ فرمانده شدی!(((:
#شهید_آرمان_علی_وردی
775.7K
❌هشدار❌
توطئه فتنهگران برای ۱۳فروردین
حتما گوش کنید و منتشر کنید
#نشر_رگباری در گروههای مذهبی
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ وضعیت بازار شهر مشهد‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای نابودی جمهوری اسلامی..
#قسمت_پنجم
بعد از این کار خاک ها را تبدیل به کاهگل کردیم، از نردبان چوبی بالا رفتم چند پله
که باال رفتم مادرم تشت بزرگ پر از کاهگل را به دستم داد تا آن را روی پشت بام بگذارم
بعد از آن مادرم به پشت بام آمد و با هم شروع کردیمبه کاهگل کشیدن پشت بام
کارمان خیلی طول کشید با صدای اذان مغرب دست از کار کشیدیم
هوا تاریک شده بود اما آسمان روستا به دلیل تمیز بودن هوا روشن بود از نردبان چوبی
پائین آمدیممن رفتم از شیر حیاط وضو گرفتم آبش سرد بود در غروب پائیزکه سوز سرما
می آمد احساس خوشایندی نداشتم
داخل اتاق رفتم نماز را با چادر گل دار خواندم، بعد از آن شروع به مرتب کردن اتاق
کردم چون شب ها فامیل برای شب نشینی به خانه ی ما می آیند البته بعضی اوقات هم ما
به خانه ی آن می رویم
ظرف بزرگی برداشتم و از یخچال چند انار ، نارنگی و چند سیب درون ظرف گذاشتم
میوه ها آماده شد به اتاق رفتم لباس هایمرا عوض کردم و آماده شدم0
من عاشق مهمانی های شب نشینی هستم در این در این مهمانی ها با دختر عمه
هایمو دختر عمو هایمکلی صحبت می کنم0
ساعت ۷شب بود صدای در خانه آمد رفتم در خانه را باز کردم چند تا از عمو هایمو
عمه هایمداخل خانه آمدند ، پدر و برادرم هم با فاصله ی کمی به خانه آمدند طولی نکشید
همه دورهم جمع شدیمو صحبت کردیممادرم میوه تعارف کرد
من همراه با دختر عمه ها و دختر عموهایمانار دانه کردیمروی آن ها نمک پاشیدیم
خوردیم
عموی برزگم گفت انشاهلل هفته ی آینده همزمان با ولادت یامبر)ص( عروسی
مصطفی هست
نویسنده : تمنا🌺
کپی حرام🦋
@Roman_Sara☘