13.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شبِجُمعَستهَوایَت نَکُنَممیمیرَم!💔
#آقایکربلآ
اۍمادرسپاہدلیرانسخنبگو
اۍخالقحماسهیلبنانسخنبگو
ازلطفخودبگوبهسپاهمقاومت
اۍتاهمیشہپشٺوپناهمقاومت
#قدس
#قسمت_سیزدهم
ساعت هفت صبح هوا خیلی سرد بود داشتم در خانه راه می رفتم منتظر بودم هوا کمی گرم
شود تا با زهرا برف بازی کنیم
ساعت ۹ قرار گذاشته بودیم دوساعتی گذشت تا صدای در آمد از نوع در زدنش متوجه
شدم زهراست فوری رفتم در باز کردم حدسم درست بود.
مادرم تاکید کرد که برای برف بازی شال گردن بپوشم از کوچه های پر از برف گذشتیم و
به دشتی رسیدیم که در تابستان پر از سبزه بود و اکنون پر از برف شده شده بود
تیوپ پلاستیکی را روی بلندی قرار دادیم و از باال به سمت پایین سر خوردیم سرسره خیلی
هیجانی بود من و زهرا در حال سر خوردن فریاد بلندی می کشیدیم به طوری که صدایمان دشت را پر کرده بود.
چند ساعتی بازی کردیم خورشید که درست در وسط آسمان قرار گرفته بود
هوا کمی گرم تر شده بود پس به خانه برگشتیم تا کمی در کار های خانه به مادرهایمان
کمک کنیم.
به خانه که رسیدم مادرم غذا را آماده کرده بود من هم سفره را پهن کردم و با مادرم
مشغول غذا خوردن شدیم ، غذای گرم جانی تازه در بدن یخ کرده من ایجاد کرد.
بعد از ناهار به کمک مادرم آمدم تا چند رج از قالی را ببافم کلی با هم صحبت کردیم و از
آرزوهایی که داشتیم می گفتیم.
مادرم می گفت دوست دارد یک سفر کربال برود چون تا به حال نرفته است من هم گفتم
دوست دارم معلم شوم.
نزدیک غروب از اتاق بیرون رفتم و لحظه ی غروب آفتاب را تماشا کردم
جقدر دل انگیز است پاره های خورشید کم کم در حال خاموش شدن است بعد از نماز
مغرب و عشا زیر کرسی رفتم و به امروز فکر می کردم از سرسره برفی تا نربان آرزو های من و
مادرم
نویسنده :تمنا 🌺
کپی حرام🦋
@Roman_Sara☘
#قسمت_چهاردهم
روز های اسفند ماه به سرعت می گذشت انگار عجله داشت زودتر خودش را به بهار برساند
مردم روستا در تکاپوی سال نو بودند هر کسی در حد توان خانه را تمیز می کرد و بعد از یکسال
حسابی غبار روبی می کردند
اسفند از نیمه گذشته بود که من و مادرم شروع به خانه تکانی کردیم من بعد ظهر ها به
آغل حیوانات می رفتم و آنجا را تمیز می کردم
چند روزی زمان برد تا آغل کامل تمیز شود بعد از تمیز کردن آغل داخل اتاق رفتم مادرم
را دیدم که مشغول سفید کردن6 اتاق تنور بود
مادرم دو روزی بود که مشغول این کار بود چون باید تمام دیوار ها را تمیز می کرد کمی
زمان می برد.
6
گچ های سفید که بروی دیوار می کشیدن
بعد از سفید کردن دیوار ها قالی های اتاق را جمع کردیم و در حیاط به میله ای که دو
طرفش بسته بود آویزان کردیم
هر دوی ما با چوب خاک هایشان را تکان دادیم
خیلی خسته شدیم داخل اتاق رفتم کف اتاق خالی بود برای این که روی زمین نشینم
پارچه ها پهن کردم و با مادرم مشغول خوردن چای شدیم
روزها به همین روال می گذشت یک روز کمد پر از ظرف را خالی کردم و ظرف هایش را
پاک کردم روزی دیگر وسایل اتاق را جابجا کردم هر طوری بود وسایل اضافه را از خانه بیرون
ریختم
اتاق آشپرخانه بیشتر از همه جا کار داشت چون باید وسایل را بیرون می آوردیم و مرتب
در زیر اپن می چیدم
تمام این کار ها را بعد ظهر ها بعد از مدرسه و درس خواندن انجام می دادم
چون نمی خواستم از درس های مدرسه عقب بیفتم
نویسنده: تمنا🌺
کپی حرام🦋
@Roman_Sara☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای ارامشم.....
˹➜˼
#ماه_رمضان
#رمضان
#شب_قدر
#ماه_مبارک_رمضان
دلم...
امان از از دلم
که وقتی میگیرد...
نه راه پَس دارم...
نه پیش!
مثل بچهها مدام #بهانه میگیرد...
دست بردار هم نیست که نیست!
#دلم...
همین دل آشفتهام
#کربلا میخواهد!
هرچه با عکس حرم
آرامش میکنم...
هرچه نامت را میبرم...
هرچه دلداریاش میدهم...
فایدهای ندارد!
#خودتبیا و چارهای
به حالش کن ...
#دلم_کربلا_میخواد💔
#سید_امیر
درهرجنگییکسنگرمقدم
وجودداردڪهاگردشمنآنرابگیرد،
عملاموفقوپیروزشدهاست!!
سنگراولاسلاموبانویاسلامۍ،
حجابِاوست..🍃
#شھیدمطهری✨
یہسلامبدیمبہ
آقامونصاحبالزمان😍"!
روبہ قبلہ:
السَّلامُعلیڪَیابقیَّةَاللّٰہ
یااباصالحَالمَهدےیاخلیفةَالرَّحمن
ویاشریڪَالقرآن
ایُّهاالاِمامَالاِنسُوالجّانّسیِّدے
ومَولاےالاَمانالاَمان . . .💚☘
🌷🕊🍃
🍃آمدم بگویم:
نیستید که ببینید قایق نفس ما
چطور به گل نشسته
اما یادم آمد
هستید و میبینید
این در گل ماندن را
پس به رسم خلوص و مردانگیتان
نجاتمان دهید از دنیا زدگی
#مشتاق-شهادت
خـواهـَرممحجـوببـٰاشوبـٰاتقـوا؛
ڪہشمـاییـدڪہدشمـنرابـاچـٰادرسیـٰاهتان
وبـاتقـوایتاننـٰابودمیڪنیـد!
-شهیدرحیمآنجفی
#حجاب