eitaa logo
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
2.1هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
10.7هزار ویدیو
151 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال: @Amamzmanaj ⩥ کانال تعرفه ها و رضایت: https://eitaa.com/Dokhtaran1 تولد کانال✨ : ۱۴۰۱/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
••💚 آقاے مهدوے : یک‌روزگفت: برای‌رفتن‌به‌سوریه‌ رضایت‌پدرومادرواجبه؟🤔 گفتم‌:بله‌چون‌رضایت‌پدرومادر‌ واجب‌کفایی‌است‌،بایدپدرومادرراضی‌ باشند.🙂 گفت:فضای‌خانه‌طوری‌هست‌که‌فکر نکنم‌رضایت‌بدهند... گفتم: ۱۰۰صلوات‌به‌روح‌حضرت‌زهرا(س) هدیه‌کن‌ ان‌شاءالله‌حضرت‌زهرا(س)دل‌ پدرومادرت‌ رونرم‌می‌کنند✨. شهیدنورےقبل‌ازورودبه‌جهاداصغر‌ یک‌جهاد‌اکبردرونے توی‌همین‌رشت‌داشت. اینکه‌ازخواب‌‌شیرین‌جوانی‌بیدارمی‌شد‌ و‌براے نماز‌به‌مسجد‌می‌آمد.♥️🕊
♦️ | دعا کنید شهیـد بشم... | یه روز آقا آرمان بهمون گفت: بچه‌ها همه‌تون فردا روزه بگیرید بیاید حوزه، قراره افطاری بدیم. فرداش همه موقع اذان مغرب سر سفره نشسته بودیم. آقا آرمان رو کرد به بچه‌ها گفت: خب ان‌شاءالله که نماز و روزه‌هاتون قبول باشه؛ شما دل‌هاتون پاکه و چیزی به افطار نمونده، ازتون می‌خوام برام یه دعا کنید. همه گفتیم: آقا چه دعایی کنیم؟ آقا آرمان گفت: دعا کنید شهید بشم... همه‌مون دستامون رو گرفتیم بالا دعا کردیم؛ اصلا انگار نمی‌دونستیم داریم چه دعایی می‌کنیم؛ شاید بعضی‌ها معناش رو هم‌ نمی‌دونستند... • یکی از متربی‌های شهید 🌹 ----------
🎞 •|پـدر‌شھـید|• ازهمان‌بچگی؛🧑🏻‍💼 اهلِ‌حساب‌و‌کتاب‌و‌برنامه‌ریزی‌بود✍🏻🗒 خواهروبرادرهایش‌همیشه‌وقت‌برگشتن ازمدرسه‌خوراکی‌می‌خریدند🍭🧃 اما‌بابڪ‌به‌همان‌تغذیه‌مادر‌🥪قناعت‌میکرد، و‌پول‌💵توجیبی‌هایش‌را‌جمع‌میکرد. از‌همان‌وقت‌ها‌که۱۱سالش‌بود، نمازمغرب‌رادرمسجدمی‌خواند🧎🏻!
🕊 | هم‌سفر خوش‌‌خنده ما... | آنقدر شیرین صحبت می‌کرد و خوش‌صحبت بود، که همه ما لذت می‌بردیم وقتی می‌خندید و حرف می‌زد. کربلا که رفته بودیم، با این که درست نمی‌توانست منظورش را به عراقی‌ها برساند، ولی آنقدر قشنگ و با خوش‌رویی صحبت می‌کرد که عراقی‌ها هم دوست داشتند بیشتر با او ارتباط بگیرند. شاید حرف هم را درست نمی‌فهمیدند؛ ولی سربه‌سر هم می‌گذاشتند. عراقی‌ها از آرمان بیشتر از ما خوششان می‌آمد؛ از بس که خوش‌خنده بود... ✍🏻 دوست شهید
<🧡📙> 🎞 |دوست‌شھـید| -هواداشت‌‌تاریڪ‌میشد🌄 موقع‌نمازمغرب‌وقتی‌ڪه‌مشغولِ‌ خوندن‌بودیم(من‌معمولا‌خیلی‌آهسته‌میخونم حتی‌بیشتر‌اوقات‌فقط‌لبام‌تڪون‌میخورند) تواین‌همه‌صدا‌بابڪ‌که‌ڪنارمن‌بود صداش‌به‌خوبی‌میومد🗣 همون‌جادوباره‌باخودم‌گفتم چقدرمن‌نادونم‌این‌نڪات‌ریزومستحبات‌نماز روڪنارمن‌داره‌میخونه‌📿 مستحباتی‌که‌ڪمترکسی‌میخونتشون‌یا‌بلده. بابڪ‌یه‌شھیده‌زنده‌بود! الان‌متوجه‌شدم‌که‌میگن‌اول‌باید‌ شھیدگونه‌زندگی‌ڪنی‌تاشھیدت‌ڪنند🌱 اونجاحالم‌ازخودم‌خیلی‌گرفته‌شد💔 بخاطرنو؏‌فڪری‌که‌درموردش‌د‌ر اولین‌دیدار‌ڪرده‌بودم😔... هیچوقت‌آدمارو ازروی‌ظاهرشون‌قضاوت‌نڪنیم‼️ که‌اڪثر‌دوستای‌بابڪ‌قبل‌از‌آشنایی‌باهاش‌ همچین‌فڪری‌میڪردن‌غافل‌ازاینڪه اون‌اصل‌اسلامو‌رعایت‌می‌ڪرد🙂✋🏼 ویه‌مومن‌واقعی‌و‌خوش‌چھره‌وخوش‌لباس‌بود نه‌تنھابه‌باطنش‌بلڪه‌به‌ظاهرش‌هم‌توجه‌داشت.. -بیایم‌یادبگیریم‌هیچ‌وقت‌‌‌آدمارو‌ از‌روی‌ظاهرشون‌قضاوت‌نڪنیم.
🎞 •|پـدر‌شھـید|• ازهمان‌بچگی؛🧑🏻‍💼 اهلِ‌حساب‌و‌کتاب‌و‌برنامه‌ریزی‌بود✍🏻🗒 خواهروبرادرهایش‌همیشه‌وقت‌برگشتن ازمدرسه‌خوراکی‌می‌خریدند🍭🧃 اما‌بابڪ‌به‌همان‌تغذیه‌مادر‌🥪قناعت‌میکرد، و‌پول‌💵توجیبی‌هایش‌را‌جمع‌میکرد. از‌همان‌وقت‌ها‌که۱۱سالش‌بود، نمازمغرب‌رادرمسجدمی‌خواند🧎🏻! .نوری
بابڪ اگر میدید ڪسی توان مالے رفتن بہ ڪلاس زبان نداره براشون ڪلاس انگلیسی و عربی میگذاشت.🦋 بیشتر سعے میڪرد بہ بچہ ها کمک کنہ، تحقیق میڪرد افراد نیازمند روپیدا ڪنه وازنظر درسی وآموزشی بہ اون هاکمک کنہ معلم خیلی خوبی برای بچہ های محل و کسانی کہ دوستانش معرفی می کردن بود ،وقتی به ڪسی قول میداد کہ تایم برای آموزش داشتہ باشہ، تمام سعی اش رو میڪرد ڪہ بد قول نشہ اگر فڪر میڪرد نمیتونہ تایم داشتہ باشہ اصلا قول نمیداد چون دوست نداشت بد قول بشہ. براش مهم نبود ڪہ چقدر زمان میگذره. میزان یاد دهی براش اهمیت داشت🥰👌.
🎞 رفیق‌شہـید : رفتہ‌بودیم‌راهیان‌نور🥺 موقع‌ای‌کہ‌رسیدیم‌خوزستان، بابڪ‌هرگز‌باکفش‌راه‌نمیرفت🚶🏻‍♂❌ پیاده‌تویہ‌اون‌گرما🌤 میگفت :وجب‌بہ‌وجب‌این‌خاڪ‌ رو‌شهیدان‌قدم‌زدن ..👣 زندگےکردندراه‌رفتند ... 🌱 خون‌شهیدانمون‌دراین‌سرزمین‌ریختہ‌شده🩸 وماحق‌نداریم‌بدون‌وضووباکفش‌دراین سرزمین‌گام‌برداریم ."🖐🏻 هرگز‌بابڪ‌دراین‌سرزمین‌بدون‌وضو‌راه‌ نرفت‌وباکفش‌راه‌نرفت ...🦋 ❤️
🎞 رفیق‌شہـید : رفتہ‌بودیم‌راهیان‌نور🥺 موقع‌ای‌کہ‌رسیدیم‌خوزستان، بابڪ‌هرگز‌باکفش‌راه‌نمیرفت🚶🏻‍♂❌ پیاده‌تویہ‌اون‌گرما🌤 میگفت :وجب‌بہ‌وجب‌این‌خاڪ‌ رو‌شهیدان‌قدم‌زدن ..👣 زندگےکردندراه‌رفتند ... 🌱 خون‌شهیدانمون‌دراین‌سرزمین‌ریختہ‌شده🩸 وماحق‌نداریم‌بدون‌وضووباکفش‌دراین سرزمین‌گام‌برداریم ."🖐🏻 هرگز‌بابڪ‌دراین‌سرزمین‌بدون‌وضو‌راه‌ نرفت‌وباکفش‌راه‌نرفت ...🦋 ❤️
|عروسیِ‌پسرمه،میخوام‌دامادش‌کنم| روز جمعه فهمیدم که آرمان شهید شده اما نمی‌خواستم باور کنم. به اورژانس بیمارستان که رسیدم مادر و دایی آرمان هم رسیدن، مادرش گفت:«خوش آمدین! امروز عروسی پسرمه.میخوام دامادش کنم.خوش آمدین رفقای آرمان! بیاین ساقدوشش بشین.کجا براش عروسی بگیرم؟ بهشت زهرا یا شاه عبدالعظیم؟ خوش آمدین» سرمان را انداخته بودیم پایین و فقط اشک میریختیم:)😭 _به‌روایت‌‌ازرفیقِ‌شهید آقای‌مهدی‌معصومی _برگرفته‌از‌کتاب‌آرمان‌عزیز،ص ۲۳۵ شـہید‌آرمانِ‌علی‌وردے⚘️
|عروسیِ‌پسرمه،میخوام‌دامادش‌کنم| روز جمعه فهمیدم که آرمان شهید شده اما نمی‌خواستم باور کنم. به اورژانس بیمارستان که رسیدم مادر و دایی آرمان هم رسیدن، مادرش گفت:«خوش آمدین! امروز عروسی پسرمه.میخوام دامادش کنم.خوش آمدین رفقای آرمان! بیاین ساقدوشش بشین.کجا براش عروسی بگیرم؟ بهشت زهرا یا شاه عبدالعظیم؟ خوش آمدین» سرمان را انداخته بودیم پایین و فقط اشک میریختیم:)😭 _به‌روایت‌‌ازرفیقِ‌شهید آقای‌مهدی‌معصومی _برگرفته‌از‌کتاب‌آرمان‌عزیز،ص ۲۳۵ شـہید‌آرمانِ‌علی‌وردے⚘️
👈 بـرای خـدا ڪار ڪنید 🍁یاد بخیر ڪه پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت ڪسی دیگر پرداخت میڪند. 🍁یاد بخیر ڪه یڪی از دوستانش تعریف میڪرد ڪه : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده ڪه معلوله ... شناختمش و رفتم جلو ڪه ببینم چه خبره ڪه فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !! 🍁یاد بخیر ڪه قمقمه آبش را در حالی ڪکه خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت ڪه کامش از تشنگی به هم نچسبه !! 🍁یاد بخیر ڪه انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر ڪار میڪنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باڪریه ڪه صورتشو پوشونده ڪسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !! 🍁آره به خیر ڪه خیلی چیزها به ما یاد دادند ڪه بدون چشم داشت و تلافی ڪمڪ ڪنیم و بفهمیم دیگران رو، اگر کاری میکنیم فقط واسه باشه و 👌هـر چیزی رو به دید خودمون تفسیـر نڪنیم !!