#معرفی_شهدا🍁
#معرفی_کتاب📚
کتاب قرار یکشنبه ها (شهید داوود عابدی)🍁
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
هدایت شده از بنرا(تایمدوم)
ڪتابسہدقٻقہدࢪقٻامٺ
#ٺجࢪبہ_اے_نـزدٻـڪ_بـہ_مـࢪگ
! حتي آنها،
آنچه در فکر اطرافيان بوده را بيان کردهاند!
•
•
او در سال 1356 در سانحه ای
موارد، مربوط به آقاي محمد زماني کهً در حین رانندگي از دنيا رفت. او علائم حيات را کامال از دست داد،🍃😢اما بعد از
احيا و به هوش آمدن، توانسته بود کاملا جزئيات آنچه در سردخانه و اتاق عمل رخ داده را...😮
•🕊💚•
اگهـ دوستـ دارین ادامهـ این داستان جذاب را بخونید🤩به کانال بال پرواز بپیوندید🍃😍
🌿⃟💚@Baalparvaz
#کتاب_خوانی✨🌿
•
#رمان_مذهبی👑❣
•
#معرفی_کتاب😍
این داستان جذاب
«رو از دست ندید👌🙊✨🍃
هدایت شده از " سراج "
.
📗 #معرفی_کتاب:
🔸کتاب "آن بیست و سه نفر " بر اساس خاطرات آزادهی از اسارت احمد یوسفزاده سرگذشت بیست و سه نفر از نوجوانان ایران است که در جریان جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۱ به اسارت نیروهای عراقی درآمدند.
این گروه کم سن و سال بین ۱۳ تا ۱۷ سال سن داشتند و اکثراً از یک گردان از لشکر ۴۱ ثارالله کرمان به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی اعزام شده بودند که در مرحله مقدماتی عملیات بیتالمقدس اسیر شدند.
🔸صدامحسین پس از آگاهی از این موضوع سعی میکند از این ماجرا سوءاستفاده و به نفع خود بهرهبرداری تبلیغاتی نماید و دستور میدهد که دیداری با این نوجوانان ترتیب داده آنها را از بقیه اسرا جدا کنند و به کاخ وی بیاورند...
🔸این کتاب، از آنجا که در برگیرنده خاطرات و رشادتهای نوجوانان رزمنده و مقاومت آنان در اردوگاههای ارتش بعث است، ناگفتههای بسیاری از دوران اسارت دارد...
@seraj1397
.
-______💜☂
#معرفی_کتاب
"کتاب پاستیل های بنفش"
دستم را انداختم دور کمرش و زور زدم.
انگار شیری را بغل کرده بودم؛ یک تُن وزن داشت.
کِرِنشا پنجه هایش را فرو کرده بود توی
لحافی که بچگی ها، همه بزرگه ام، ترودی،
برایم بافته بود.
نا امید شدم و ولش کردم.
کرنشا پمجه هایش را کشید بیرون و
گفت:«ببین! من نمی تون تا وقتی کمکت نکرده م، برم.
دست من نیست که!»
«پس دست کیه؟»
کرنشا با همان چشم های تیله ای و
سبزش به من خیره شد؛ پنجه هایش را
گذاشت روی شانه ام.
بوی کفِ صابون و نعناع می داد.
گفت:«تو جکسون... دستِ توئه.»
#امام_زمان
روایت زندگی شهید محمد حسین محمد خانی
به روایت همسر شهید
به قلم محمد علی جعفری
چکیده ای از کتاب: بعد از معراج تا خاکسپاری فقط تابوتش را دیدم موقع تشیع خیلی سریع حرکت میکردند پشت تابوت را میرفتم و زمزمه میکردم
ای کاروان آهسته ران،،،
آرام جانم میرود
#معرفی_کتاب
آقا ،
من تورا نمیخواهم که بیایی و دنیایم را آباد کنی،
می خواهم تو باشی تا بهانه ای برای بودنم باشد...
#کتابخوانی
#معرفی_کتاب
#بهانه_بودن
✔️#معرفی_کتاب📚
تیکهای از کتاب:
برای گردش به صحرا رفته بودند . سرگرم و خَندان ، مشغول به تماشای کویر .. در راه علـی به شوخی به همسرش گفت : پیـٰامبر منرا بیشتر دوست دارد . فاطمه باخندھ جـواب داد: من تنها دخترِ او هستم ، آنوقت شما را بیشتر دوست بدارد !؟ به محضر پیامبر شرفیاب شدند . پیامبر که در نظرش شیرین آمده بود ، لبخند بر لب گفت : جانِ پدر تو محبوبتَری و علی عزیزتر.🤍
#کتاب_فاطمه_علی_است