🤍بھـٰاࢪ عـٰاشقۍ🤍
#پارتصدسوم
فکر های زیادی به سرم هجوم می آورند اما سعی میکنم آرامش ام را حفظ بکنم
با صدای مردانه و دلنشین مهدی سرم را بالا میاورم
+سلام بانو..
خجالت میکشیدم بدقولی کرده بودم و حالا او اینطور با من رفتار میکرد انتظار داشتم حداقل سرم فریاد بزند اما او مانند همیشه با مهربانی صدایم زد
_ببخشید من نمیخواستم بدقولی کنم یه مشکلی پیش اومد که..
+من که سوالی نپرسیدم خانم.
لبخند خجولی میزنم و پشت سر مهدی حرکت میکنم
نرگس در صندلی شاگرد ماشین نشسته و با غرور به من خیره شده
چشمکی حواله اش میکنم که مهدی می گوید
+دستت دردنکنه ریحانه خانم حالا چشمک میزنی به خواهرشوهرت؟
_اولا ایشون قبل اینکه خواهر شما باشه دوست بنده بوده دوما
بله چشمک میزنم ایرادی داره؟
+نه بابا ایراد چی؟
به هیکل ورزشکاری و مردانه ی مهدی زل میزنم
چقدر خوشتیپ بود
چهره اش دلنشین تر از همیشه شده بود عطرش که به مشامم میرسید حال ام را بهتر
میکرد.
انگار عطر بهشتی به پیراهنش میزد که بوی خوب اش اینطور مرا تسخیر میکرد
مهدی ماشین را روشن میکند و حرکت میکند
نرگس سکوت را میشکند و می گوید
+گفتم همراهتون بیام چون سلیقه ی ریحانه رو میدونم گفتم داداشمو مسخره میکنن تو محضر زشته خان داداش ام آبرو داره
ابروانم را بالا میبرم و چشمانم را تنگ میکنم
_من بد سلیقه ام نرگس؟؟آره!
پس سلیقه ی تو اصلا به داداشت نبرده
+چطور؟
_چون داداشت خیلی سلیقه داره مخصوصا تو زن گرفتن
مهدی بلند بلند میخندد و روبه ما می گوید
+زشته انقدر دعوا نکنید
_لطفا تو بحثای ما دخالت نکن..
نرگس دست به سینه سرش را تکان میدهد
مهدی با چشمان گرد شده از آیینه ماشین نگاهی به من و بعد به نرگس میاندازد
+من بیچاره که به فکر شما ام.این دست نمک نداره
نرگس:درسته ما بحث میکنیم ولی دلیل نداره کسی وارد بحث های دونفره ما بشه!!
#رمان
#بهارعاشقی
نویسنده:سرکارخانممرادی