عشق با طعم سادگی✨
محیا فکر میکنه امیرعلی مریم و دوست داره💞
هق زدم ...نمی فهمیدم چی می گم فقط می خواستم خالی بشم
صداش بالا رفت- دیوونه چی می گی؟
لب زدم –حقیقت ...آره من دیوونه ام ...یک دیوونه که عاشق تو بود و تو اصلا بهش فکرهم نمی
کردی ...دلت پرزد برای مریمت دیشب ؟
از الی دندونهاش غرید-چرت می گی!
سرم و گذاشتم روی داشبورد- من و ببر خونه
بی توجه به حرفم گفت: من عاشق مریم نبودم محیا همش یک دوروع محضه ...اون عاشق من
بود
تلخ گفتم: عاشقی گناه نیست امیرعلی که می خوای از زیرش شونه خالی کنی
کوبید روی فرمون که من از جا پریدم-بزار حرفم و بزنم محیا
با لجبازی گفتم: حالا احتیاج به توضیح نیست دیگه همه چی رو میدونم ...چون عشقت پست زده
بود باهمه کوته فکریش ...قید ازدواج روزدی می فهمم حالت و حالا می فهمم دلیل رفتارهای اولت
رو ...ولی دلیل بقیه رفتارهات رو نه؟! ترحم کردی بهم امیرعلی ؟ به خاطر اینکه گفتم عاشقت بودم؟
با حرص لبهاش و روی هم فشار می داد-بس کن محیا بس کن
#پارت_واقعی
#داستانی_متفاوت_از_عاشقانه_به_سبک_سادگی💯💯
https://eitaa.com/joinchat/1155399796C74fc3063a8
#پارت_واقعی
#پارت.۲۳
وقتی پریناز تردیدم را دید گفت:
–بیا تو به جز من و راستین کسی خونه نیست. یعنی کلا تو این ساختمون کسی زندگی نمیکنه.
ولی من حرفش را باور نکردم.
از همانجا که ایستاده بود سرش را به طرف داخل خانه چرخاند و با صدای بلند گفت:
–راستین بهش بگو کسی اینجا نیست، این که حرف من رو نمیخونه. اصلا یدونه از همون شعر و ورها براش بخون زود بیاد داخل.
صدای ناله مانند راستین مو بر تنم سیخ کرد.
–آمدی جانم به قربانت ولی دیگر برو...
https://eitaa.com/joinchat/2174484673C0c6f0eed3f
عشقشو تو بدترین حالت بیماری میبینه🥺پاش میمونه یا میره؟😱🥲
#پارت_واقعی
#پارت.۲۳
وقتی پریناز تردیدم را دید گفت:
–بیا تو به جز من و راستین کسی خونه نیست. یعنی کلا تو این ساختمون کسی زندگی نمیکنه.
ولی من حرفش را باور نکردم.
از همانجا که ایستاده بود سرش را به طرف داخل خانه چرخاند و با صدای بلند گفت:
–راستین بهش بگو کسی اینجا نیست، این که حرف من رو نمیخونه. اصلا یدونه از همون شعر و ورها براش بخون زود بیاد داخل.
صدای ناله مانند راستین مو بر تنم سیخ کرد.
–آمدی جانم به قربانت ولی دیگر برو...
https://eitaa.com/joinchat/2174484673C0c6f0eed3f
عشقشو تو بدترین حالت بیماری میبینه🥺پاش میمونه یا میره؟😱🥲