eitaa logo
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
1.9هزار دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
150 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال: @Amamzmanaj ⩥ رزرو تبلیغات‌و‌تبادلات: @Amamzmanaj تولد کانال✨ : ۱۴۰۰/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
بۍ‌تو‌هر‌لحظہ‌مرآمےل‌فروریخٺن‌اسٺ... مٽݪ‌شهرۍ‌کہ‌بہ‌روۍ‌گسݪ‌زلزݪہ‌هاسٺ✨
نمےشودبـ‌ہ‌فراموشےاٺ‌‌‌سپردوگذشـ‌ت ... چنیـن‌ڪہ‌یادتـو زودآشنـاوهـرجایے‌اسـ‌ت! غیــردلٺنگےچیزےبرایـ‌م‌ نمانـده! 🕊🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
«🔗💙» ‌ - - درخیالم‌باخیالٺ‌بۍخیال‌عالمم..! تاڪہ‌هستےدرخیالم باخیالت‌خوش‌ـخیال‌عالمم:( ‌- - 🖇⃟📘¦⇢ شھیدبابڪ‌نوࢪ؎ھِࢪیس
[🕌📎] . . ‌‏یِڪ‌پنجࢪه‌فـولآددِلَـم‌تَنـگ‌ِتـوآقـٰآست.. اِ؎ڪآش؛ڪِہ‌زُوآࢪخُࢪآسـٰآن‌ِتـو‌بـودَم..! . . 📎🕌¦↫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دم افطاره رفقا ☺️❤️ مارم دعا کنید🌹🌹 التماس دعا 💓
13.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شبِ‌جُمعَست‌هَوایَت‍‌ نَکُنَم‌میمیرَم!💔
اۍمادرسپاہ‌دلیران‌سخن‌بگو اۍ‌خالق‌حماسه‌ی‌لبنان‌سخن‌بگو ازلطف‌خود‌بگوبه‌سپاه‌مقاومت اۍ‌تاهمیشہ‌پشٺ‌و‌پناه‌مقاومت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁰¹.²⁰ به‌وقـت‌دلتنگـی🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راهپیمایی قدس مرضیه اکبری باصری
ساعت هفت صبح هوا خیلی سرد بود داشتم در خانه راه می رفتم منتظر بودم هوا کمی گرم شود تا با زهرا برف بازی کنیم ساعت ۹ قرار گذاشته بودیم دوساعتی گذشت تا صدای در آمد از نوع در زدنش متوجه شدم زهراست فوری رفتم در باز کردم حدسم درست بود. مادرم تاکید کرد که برای برف بازی شال گردن بپوشم از کوچه های پر از برف گذشتیم و به دشتی رسیدیم که در تابستان پر از سبزه بود و اکنون پر از برف شده شده بود تیوپ پلاستیکی را روی بلندی قرار دادیم و از باال به سمت پایین سر خوردیم سرسره خیلی هیجانی بود من و زهرا در حال سر خوردن فریاد بلندی می کشیدیم به طوری که صدایمان دشت را پر کرده بود. چند ساعتی بازی کردیم خورشید که درست در وسط آسمان قرار گرفته بود هوا کمی گرم تر شده بود پس به خانه برگشتیم تا کمی در کار های خانه به مادرهایمان کمک کنیم. به خانه که رسیدم مادرم غذا را آماده کرده بود من هم سفره را پهن کردم و با مادرم مشغول غذا خوردن شدیم ، غذای گرم جانی تازه در بدن یخ کرده من ایجاد کرد. بعد از ناهار به کمک مادرم آمدم تا چند رج از قالی را ببافم کلی با هم صحبت کردیم و از آرزوهایی که داشتیم می گفتیم. مادرم می گفت دوست دارد یک سفر کربال برود چون تا به حال نرفته است من هم گفتم دوست دارم معلم شوم. نزدیک غروب از اتاق بیرون رفتم و لحظه ی غروب آفتاب را تماشا کردم جقدر دل انگیز است پاره های خورشید کم کم در حال خاموش شدن است بعد از نماز مغرب و عشا زیر کرسی رفتم و به امروز فکر می کردم از سرسره برفی تا نربان آرزو های من و مادرم نویسنده :تمنا 🌺 کپی حرام🦋 @Roman_Sara