eitaa logo
دُخٺــࢪاݩ‌‌فـٰاطـمـے❤️💫
3.4هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
25 فایل
📣 بࢪا؎ عضویٺ دࢪ گࢪوه به عنوان مࢪبے یا دختࢪان فاطمے و یا اطݪا؏ از بࢪنامهـ ها با ادمین کاناݪ، دࢪ اࢪتباط باشید 📲 «گروه تبلیغی جهادی رشد🌱» ارسال تصاویر و ویدئوها: @aghayari12 ادمین: @Mirzaei1369 @SarbazAmad
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃حضرت مهدی (عج): به محبّینِ من بگو آن لحظه که احساسِ تنهایی می‌کنید تنها چیزی که شما را آرام می‌کند من هستم :)🌱🍃 ‎‎‌‌‎‎دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید محرم ترک؛ اولین شهید مدافع حرم ایران را می شناسید؟ الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ❣ سالروز شهادت10/29💔 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شھدا... باهردردی‌جا نمی‌زدن میگفتن‌فدا‌سر‌ِحضرت‌ِزهرا شھید‌زندگی‌کردن‌یعنی‌همہ‌سختیارو بھ‌جون‌خریدن‌برای‌فداشدن :)💔 ‎‎‌‌‎‎دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 زندگی من و شما 🔻مردی غمزده و نومید از زندگی، از بالای یک ساختمان بیست طبقه خودش را به پایین پرتاب کرد. 🔹همینطور که داشت می کرد، از پنجره به داخل خانه ها نگاه می کرد. ▫️به دلخوشی های کوچک همسایه ها. به عشق های زیبا و آرام و بی صدا، ▫️به ظرافت انگشت های یک زن وقتی با قاشق قهوه را هم می زد، ▫️به جدیت یک مرد وقتی جدول روزنامه را حل می کرد و انگار اگر یک خانه جدول را پر نمی کرد او را می بردند دادگاه!، ▫️به لبخند زیبای یک کودک که آرام خوابیده بود، ▫️به چین های برجسته پیشانی پیرمردی که داشت از تلویزیون فوتبال نگاه می کرد و جوری فریاد می زد که انگار اگر تیم محبوبش پیروز می شد، او را دوباره به جوانی برمی گرداندند و ... 🔺سقوط می کرد و چیزهایی را می دید که هیچوقت توی آسانسور یا پله های آپارتمان ندیده بود. ▫️درست وقتی که به آسفالت خیابان خورد، انگار فهمید برای خارج شدن از زندگی انتخاب کرده است. ▫️در آن لحظه آخر حس کرد، ارزش زیستن را داشت اما دیگر دیر شده بود! 🔴 .... پیش از آنکه به آسفالت خیابان برسیم یادمان بیاید که همین کوچک ارزش زيستن دارد،ارزش و !!! دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 💐💐💐💐💐💐💐 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 💐💐💐💐💐 🌺🌺🌺🌺 💐💐💐 🌺🌺 💐 ‌رمان 🔥 ‌ 📚 ‌ ...داره صحنه جنگ رو برای تروریست‌ها آماده میکنه!» از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بی‌صدا زمزمه کرد:«حمص داره میفته دست تکفیری‌ها، شیعه‌های حمص همه آواره شدن! ارتش آزاد آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریست‌هام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، به‌خصوص اینکه تو رو میشناسن!» و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد :«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، سردار سلیمانی و سردار همدانی تصمیم گرفتن هسته‌های مقاومت مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این تکفیری‌ها رو میگیریم!» دلش برای من می‌تپید که دلواپس جانم نجوا کرد :«اما نمیتونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی ایران!» سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم :«تو منو به‌خاطر اشتباه گذشته‌ام سرزنش میکنی؟» طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد :«همون لحظه‌ای که تو حرم حضرت زینب(س) دیدمت، فهمیدم خدا خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟» و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیم‌خیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بی‌صدا پرسیدم :«پس میتونم یه بار دیگه...» نشد حرف دلم را بزنم، سرم از شرم به زیر افتاد و او حرف دلش را زد :«میخوای به‌خاطرش اینجا بمونی؟» دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم :«دیروز بهم گفت به‌خاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمی‌کنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد :«پس خواستگاری هم کرده!» تازه حس میکرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور آمریکا بود، این مدافع حرم!» سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن.. .. ‌ دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 💐💐💐💐💐💐💐 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 💐💐💐💐💐 🌺🌺🌺🌺 💐💐💐 🌺🌺 💐 ‌رمان 🔥 ‌ 📚 ‌ ...تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست میتونه بیاد دنبالت.» از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانه‌ای ذهنم به هر طرف میدوید و کودکانه پرسیدم :«به مادرش خبر دادی؟ کی میخواد اونو برگردونه خونه‌شون داریا؟ کسی جز ما خبر نداره!» مات چشمانم مانده و میدید این‌بار واقعاً عاشق شده‌ام و پای جانم درمیان بود که بی‌ملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب میکنم، برا تو هم به بچه‌ها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری تهران انشاءالله!» دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد. ساعت سالن فرودگاه دمشق روی چشمم رژه میرفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را میدیدم و یک گوشه دلم از دوری‌اش آتش میگرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود، دلم میخواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه میگفتم راضی نمیشد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد. به نیمرخ صورتش نگاه میکردم که هر لحظه سرخ‌تر میشد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانی‌اش را گرفت و به‌شدت فشار داد. از این‌همه آشفتگی‌اش نگران شدم، نمی‌فهمیدم از آن طرف خط چه می‌شنود که صدایش در سینه ماند و فقط یک کلمه پاسخ داد :«باشه!» و ارتباط را قطع کرد. منتظر حرفی نگاهش میکردم و نمیدانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد می‌رسد که از روی صندلی بلند شد، نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله جسد سعد کرد. زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیده‌ام، اما به‌خوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم :«چی شده ابوالفضل؟» فقط نگاهم میکرد، مردمک چشمانش به لرزه افتاده و نمیخواست دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم دلبری کرد :«مگه نمیخواستی بمونی؟ این بلیطت هم سوخت!» باورم نمیشد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم و او میدانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت :«برمیگردیم بیمارستان، این پسره رو میرسونیم داریا.» ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده و دوباره می‌خواست مرا به بیمارستان برگرداند که فقط حیرت‌زده.. .. ‌ دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
📸تصاویر شهدای حادثه تروریستی امروز دمشق که از مستشاران نظامی سپاه بودند. ✍ طُوبَىٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ... دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام آقای من به سرم رحمت بی واسعه یعنی بهترین حادثه و واقعه یعنی مهدی اخم چشمش علی و خنده‌ به لبش جمع این جاذبه و دافعه یعنی ✨صبحت بخیر تمام آرامش قلبم✨ دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهج البلاغه حکمت 19 - آرزوهای دست نیافتنی وَ قَالَ عليه‌السلام مَنْ جَرَى فِي عِنَان أَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجَلِهِ🌹🍃 و درود خدا بر او، فرمود: آن كس كه در پى آرزوى خويش تازد، مرگ او را از پاى در آورد دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 می گفت هر كاری می خواهم بكنم اول نگاه می كنم ببينم امام زمان (عج) از اين كار راضيه؟ چه دردی از درد امام زمان (عج) دوا می شود؟ 🔹 می گفت اگر می بينيد امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) از كاری ناراحت می شود ، انجام ندهيد . 🩸«شهید محمد مهدوی» ◇ ولادت: ۱۳۶۶ ◇ شهادت: ۲۴/۰۱/۱۳۸۷ ◇ محل شهادت: حسینیه سیدالشهدای (ع) شیراز ◇ عامل شهادت: انفجار بمب توسط گروهک تروریستی تندر (وابسته به انجمن پادشاهی)   دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃یادت باشه!!! نگاه شهداحاکی از این است که بعدشان چه کرده ایم؟! دیگر شرمندگی کافیست...رهرو راهشان باشیم... نه شرمنده نگاهشان... دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🚨 مرگ آرام مغزی کودکان با موبایل 🧠 بافت مغزی بچه‌ها به خاطر داشتن رطوبت بیشتر یک رسانای عالی برای اشعه تلفن همراه بوده و به نسبتِ مغز افراد بزرگسال در مواجهه با این اشعه بسیار گرمتر می‌شه. ⭕️ علل حساسیت بیشتر کودکان در مواجه با تلفن همراه👇🏻 1️⃣ مغز کوچک 2️⃣ رطوبت بیشتر در مغز کودکان 3️⃣ افزایش آسیب‌های بافت مغز به علت رطوبت بالا 4️⃣ عدم توجه بچه‌ها موقع استفاده از این وسیله به علائمی مثل گرم شدن گوش، گرم شدن سر و تأئیر بر کاهش اشتها و گاهی ایجاد تهوع به علت افزایش حرارت و خشکی در مغز 🔰 از اثرات دیگر گوشی روی بچه‌ها، ناباروری، اوتیسم، اثراتش روی جنین، کاهش رطوبت مغز، آلزایمر، اختلال عملکرد سیستم ایمنی و سرطان سینه و مغز است. 🔰 عدم اطلاع والدین از این موارد و ورود تلفن همراه به اتاق خواب بچه‌ها شانس این اختلالات رو به شدت بالا میبره، مراقب باشید. 😅 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃