eitaa logo
دُخٺــࢪاݩ‌‌فـٰاطـمـے❤️💫
3.4هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
25 فایل
📣 بࢪا؎ عضویٺ دࢪ گࢪوه به عنوان مࢪبے یا دختࢪان فاطمے و یا اطݪا؏ از بࢪنامهـ ها با ادمین کاناݪ، دࢪ اࢪتباط باشید 📲 «گروه تبلیغی جهادی رشد🌱» ارسال تصاویر و ویدئوها: @aghayari12 ادمین: @Mirzaei1369 @SarbazAmad
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگه‌‌تونستۍیه‌عمر‌به‌خدا بگۍ خدا‌یه‌جایۍڪه‌خیلۍ گیرۍ،لطفــ میڪنه‌و‌بهت‌میگه‌ پس‌تمرین‌ڪن√ @dokhtaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍀🌺🌿 🍀🌺🌿 🌺🌿 🌿 🌷﷽🌷 🌸 در آن لحظات نمی دانستم چه کار کنم. بلند شوم و بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایه ها. صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را می زدم. درد کمر بیشتر شد و تمام شکمم را گرفت. ای کاش خدیجه ام بزرگ بود. ای کاش معصومه می توانست کمکم کند. بی حسی از پاهایم شروع شد؛ انگشت های شست، ساق پا، پاها، دست ها و تمام. دیگر چیزی نفهمیدم. لحظه آخر زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس...» و یادم نیست که توانستم جمله ام را تمام کنم، یا نه. صمد ایستاده بود روبه رویم، با سر و روی خاکی و موهای ژولیده. سلام داد. نتوانستم جوابش را بدهم. نه اینکه نخواهم، نایِ حرف زدن نداشتم. گفت: «بچه به دنیا آمده؟!» باز هم هر کاری کردم، نتوانستم جواب بدهم. نشست کنارم و گفت: «باز دیر رسیدم؟! چیزی شده؟! چرا جواب نمی دهی؟! مریضی، حالت خوش نیست؟!» می دیدمش؛ اما نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم. زل زد توی صورتم و چند بار آرام به صورتم زد. بعد فریاد زد: «یا حضرت زهرا! قدم، قدم! منم صمد!» یک دفعه انگار از خواب پریده باشم. چند بار چشم هایم را باز و بسته کردم و گفتم: «تویی صمد؟! آمدی؟!» @dokhtaran313
🌸🍀🌺🌿 🍀🌺🌿 🌺🌿 🌿 🌷﷽🌷 🌸 صمد هاج و واج نگاهم کرد. دستم را گرفت و گفت: «چی شده؟! چرا این طوری شدی؟! چرا یخ کردی؟!» گفتم: «داشتم برف ها را پارو می کردم، نمی دانم چی بر سرم آمد. فکر کنم بی هوش شدم.» پرسیدم: «ساعت چند است؟!» گفت: «ده صبح.» نگاه کردم دیدم بچه ها هنوز خواب اند. باورم نمی شد؛ یعنی از ساعت شش صبح یا شاید هم زودتر خوابیده بودم. صمد زد توی سرش و گفت: «زن چه کار کردی با خودت؟! می خواهی خودکشی کنی؟!» نمی توانستم تنم را تکان بدهم. هنوز دست ها و پاهایم بی حس بود. پرسید: «چیزی خورده ای؟!» گفتم: «نه، نان نداریم.» گفت: «الان می روم می خرم.» گفتم: «نه، نمی خواهد. بیا بنشین پیشم. می ترسم. حالم بد است. یک کاری کن. اصلاً برو همسایه بغلی، گُل گز خانم را خبر کن. فکر کنم باید برویم دکتر.» دستپاچه شده بود. دور اتاق می چرخید و با خودش حرف می زد و دعا می خواند. @dokhtaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍀🌺🌿 🍀🌺🌿 🌺🌿 🌿 🌷﷽🌷 قلب، مهمانخانه نيست که آدم‌ ها بيايند دو سه ساعت يا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانه‌ ی گنجشک نيست که در بهار ساخته بشود و در پاييز باد آن را با خودش ببرد. قلب، راستش نمی دانم چيست؟ اما اين را می دانم که فقط جای آدمهای خيلی خيلی خوب است! برای همیشه این جمله رو باید هر روز با خودمون تکرار کنیم @dokhtaran313
🌺 پدر شهیدغواص 🌺 پدر شهید یکی از ۱۷۵ غواص جنگ تحمیلی می گفت: بهش گفتم : " پسرم ؛ تو به اندازه کافی جبهه رفتی ، دیگه نرو ؛ بزار اونایی برن که نرفته اند .. " چیزی نگفت و یه گوشه ساکت نشست ... صبح که خواستم بخونم اومد جانمازم رو جمع کرد ، بهم گفت : " پدر جان ! شما به اندازه کافی نماز خوندی بذارین کمی هم بی نماز ها نماز بخونن خیلی زیبا منو قانع کرد و دیگه حرفی برای گفتن نداشتم شادی روح همه شهدا صلوات @dokhtaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍀🌺🌿 🍀🌺🌿 🌺🌿 🌿 🌷﷽🌷 ✨﷽✨ 🔴چرا خدا به ستمگران و گنهكاران مهلت می‌دهد؟ ✍سازمان آب و برق، به تمام منازل آب و برق مى ‏رساند، این صاحبان منازلند كه مى‏ توانند از این آب و برق استفاده صحیح كنند یا نادرست. خداوند انسان را آزاد و مختار آفرید و همه گونه امكان رشد را در اختیار او گذاشت، اگر انسان با علم و آگاهى راه بدى را انتخاب كرد، مقصّر خود اوست. امّا چرا خداوند جلوى چنین انسان‏ هایى را نمى‏ گیرد، زیرا: اگر همین كه انسان بناى ناسزا و دروغ گفتن داشت، خداوند او را لال كند و همین كه بناى سیلى زدن به مظلوم داشت، دست او فلج شود، همین كه بناى نگاه بد داشت چشمش كور شود و... آیا این انسان كه از روى ناچارى خلاف نكرده، قابل ستایش است؟ ارزش انسان زمانى است كه با اختیار خودش، آزادانه و آگاهانه كارى را انجام دهد و یا از خلافى دست بردارد. اگر دست انسانى را با طناب بستند و از جیب او پول درآوردند و خرج كردند، نمى ‏توان گفت آن دست بسته، مرد سخاوتمندى است و اگر مرد نابینایى، به نامحرم نگاه نكرد، نمى ‏گویند چه انسان پاكى. 💥آرى، خداوند مى ‏خواهد انسان‏ ها آزاد باشند تا خود راه خیر و خوبى یا راه شرّ و بدى را انتخاب نمایند و عمل كنند. @dokhtaran313
🌸🍀🌺🌿 🍀🌺🌿 🌺🌿 🌿 🌷﷽🌷 ✨﷽✨ 🔴نمی توانم نگاهم راکنترل کنم! ✍یک جوان ازعالمی پرسید: من جوان هستم و بنا به جوانیم نمی توانم به نامحرم نگاه نکنم...بگو چاره چیست؟ آن مرد عالم کوزه ای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد که کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد!! سپس ازشخصی درخواست کرد او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت؛ جلوی همه مردم او را کتک بزند! جوان کوزه راسالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت... عالم از او پرسید: چند دختر سر راه خود دیدی؟؟ جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکر آن بودم که شیر را نریزم که مبادا جلوی مردم کتک بخورم وخار وخفیف بشوم... 🔰عالم گفت: این حکایت مومنی است که همیشه خدا را ناظر برکارهایش می بیند... و از روز قیامت وحساب و کتابش که مبادا در نظر مردم خار و خفیف شود بیم دارد... 💠آیاانسان نمی داندکه خدا او‌‌ را می بیند!!(سوره علق آیه ۱۴) @dokhtaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 همسایه‌ای که برای تهیه جهیزیه‌ی دخترش به مشکل برخورده ⛅ یا یکی از آشناها که چندوقته کار و کاسبیش حسابی خوابیده و مخارج همسر و بچه‌ش رو نمی‌تونه تامین می‌کنه 🍁 یه وقتایی دلمون می‌خواد به یه نفر کمک کنیم اما آخه 🍃با پس‌اندازهای ساده که نمی‌شه مشکل خاصی را حل کرد... 💜 امام علی (ع) می‌فرمودند: ینی از بخشش کم شرم نکن؛ چون محروم کردنِ نیازمند، از بخششِ کم هم کمتره پس هر مقداری که می‌تونی به کسی که نیاز داره کمک کن . . . 🌸🍃 📗 نهج البلاغه، حکمت ۶۷ @dokhtaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍀🌺🌿 🍀🌺🌿 🌺🌿 🌿 🌷﷽🌷 🌺🌸شش حیوان که پیامبر(ص) کشتن آنها را منع کرد: امام صادق(ع) روایت کردند که حضرت رسول اکرم(ص) فرمود: از کشتن زنبور عسل، مورچه، قورباغه، گنجشک، شانه به سر و پرستو بپرهیزید. 🌺 زنبور عسل: را به این سبب که پاکیزه می‌خورد و پاکیزه پس می‌دهد، حیوانی است که خدای ارجمند به او وحی کرد و حیوانی است نه از جن و نه در شمار انسان. 🌺 مورچه: به این دلیل که مردم در روزگار حضرت سلیمان‌ بن‌ داوود(ع) به قحطی گرفتار شدند، پس هنگامی که به سوی نماز 🌺 🌸 باران خواهی می‌رفتند، مورچه‌ای را دیدند که روی دو پای خود ایستاده دست‌هایش را به سوی آسمان بلند کرده و می‌گوید: "خدایا، ما آفریده‌ای از آفریدگان تو هستیم و از فضل تو بی‌نیاز نیستیم، ما را از نزد خود روزی ده و ما را به گناهان کم‌خردان آدمی زادگان بازخواست منما." 🌺 پس سلیمان به مردم گفت: به خانه‌هایتان برگردید که همانا خدای فرازمند بر اثر دعای دیگران به شما آب داد. 🌺 قورباغه: 🌺 🌸 بدین رو بود که چون بر ابراهیم(ع) آتش برافروختند، همه جانداران زمین به خدای بزرگ و ارجمند شکایت کردند و از او خواهش کردند که بر آتش آب بریزند، خدا به هیچ یک از آنان اجازه نداد مگر قورباغه که دو سوم پیکر قورباغه در انجام این کار سوخت و تنها یک سوم از پیکرش سالم ماند. 🌺 🌸 شانه به سر (هدهد) : به این دلیل بود که او راهنمای سلیمان(ع) به کشور بلقیس بود. 🌺 گنجشک: به این دلیل که یک ماه راهنمای حضرت آدم(ع) از سرزمین سراندیب به سرزمین جده بود. و اما پرستو: 🌺 🌸 به این سبب که گردش او در آسمان به دلیل اندوه خوردن بر ستم‌هایی است که روا داشتند و عبادت او خواندن «سوره حمد» است و آیا نمی‌بینید که او می‌گوید: «ولااضالین». منبع: صفات پسندیده و نکوهیده، ج 1، ص 451 نوشته شیخ صدوق @dokhtaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍀🌺🌿 🍀🌺🌿 🌺🌿 🌿 🌷﷽🌷 🌸 می گفت: «یا حضرت زهرا! خودت به دادم برس. یا حضرت زهرا! زنم را از تو می خواهم. یا امام حسین! خودت کمک کن.» گفتم: «نترس، طوری نیست. هر بلایی می خواست سرم بیاید، آمده بود. چیزی نشده. حالا هم وقت به دنیا آمدن بچه نیست.» گفت: «قدم! خدا به من رحم کند، خدا از سر تقصیراتم بگذرد. تقصیر من است؛ چه به روز تو آوردم.» دوباره همان حالت سراغم آمد؛ بی حسی دست ها و پاها و بعد خواب آلودگی. آمد دستم را گرفت و تکانم داد. «قدم! قدم! قدم جان! چشم هایت را باز کن. حرف بزن. من را کشتی. چه بلایی سر خودت آوردی. دردت به جانم قدم! قدم! قدم جان!» نیمه های همان شب، سومین دخترمان به دنیا آمد. فردای آن روز از بیمارستان مرخص شدم. صمد، سمیه را بغل کرده بود. روی پایش بند نبود. می خندید و می گفت: «این یکی دیگر شبیه خودم است. خوشگل و بانمک.» مادر و خواهرها و جاری هایم برای کمک آمده بودند. شینا تازه سکته کرده بود و نمی توانست راه برود. نشسته بود کنار من و تمام مدت دست هایم را می بوسید. خواهرها توی آشپزخانه مشغول غذا پختن بودند، هر چه با چشم دنبال صمد گشتم، پیدایش نکردم. @dokhtaran313
🌸🍀🌺🌿 🍀🌺🌿 🌺🌿 🌿 🌷﷽🌷 🌸 خواهرم را صدا زدم و گفتم: «برایم یک لیوان چای بیاور.» چای را که آورد، در گوشش گفتم: «صمد نیست؟!» خندید و گفت: «نه. تو که خواب بودی، خبر دادند خانم آقا ستار هم دردش گرفته. آقا صمد رفت ببردش بیمارستان.» شب با یک جعبه شیرینی آمد و گفت: «خدا به ستار هم یک سمیه داد.» چند کیلویی هم انار خریده بود. رفت و چند تا انار دانه کرد و توی کاسه ای ریخت و آمد نشست کنارم و گفت: «الحمدلله، این بار خوش قول بودم. البته دخترمان خوب دختری بود. اگر فردا به دنیا می آمد، این بار هم بدقول می شدم.» کاسه انار را داد دستم و گفت: «بگیر بخور، برایت خوب است.» کاسه را از دستش نگرفتم. گفت: «چیه، ناراحتی؟! بخور برای تو دانه کردم.» کاسه را از دستش گرفتم و گفتم: «به این زودی می خواهی بروی؟!» گفت: «مجبورم. تلفن زده اند. باید بروم.» گفتم: «نمی شود نروی؟! بمان. دلم می خواهد این بار اقلاً یک ماهی پیشم باشی.» خندید و سوتی زد و گفت: «او... وَه... یک ماه!» گفتم: «صمد! جانِ من بمان.» @dokhtaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا