جوانی بادوچرخهاش با پیرزنی برخورد کرد و به جای اینکه از او عذرخواهی کند و کمکش کند تا از جایش بلندشود، شروع به خندیدن و مسخره کردن او نمود. سپس راهش را کشید و رفت. پیرزن صدایش زد و گفت: «چیزی از تو افتاده است.» جوان به سرعت برگشت و شروع به جستجو نمود. پیرزن به او گفت: «زیاد نگرد. مروت و مردانگیات به زمین افتاد و هرگز آن را نخواهی یافت.»
#داستان_خواندنی
کانال ملی دختران فاطمی 👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca