eitaa logo
دُخٺــࢪاݩ‌‌فـٰاطـمـے❤️💫
3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
27 فایل
📣 بࢪا؎ عضویٺ دࢪ گࢪوه به عنوان مࢪبے یا دختࢪان فاطمے و یا اطݪا؏ از بࢪنامهـ ها با ادمین کاناݪ، دࢪ اࢪتباط باشید 📲 «گروه تبلیغی جهادی رشد🌱» ارسال تصاویر و ویدئوها: @aghayari12 ادمین: @Mirzaei1369 @SarbazAmad
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍀🌺🌿 🍀🌺🌿 🌺🌿 🌿 🌷﷽🌷 🌸 حالا یک نفر را می خواستند که آن ها را بغل کند و دور اتاق بچرخاند. ظهر شد و حتی نتوانستم اتاق را جارو کنم، به همین خاطر بچه ها را هر طور بود پیش صمد گذاشتم و رفتم ناهار درست کنم. اما صمد به تنهایی از عهده بچه ها برنمی آمد. از طرفی هم هوای بیرون سرد بود و نمی شد بچه ها را از اتاق بیرون آورد. به هر زحمتی بود، فقط توانستم ناهار را درست کنم. سر ظهر همه به خانه برگشتند؛ به جز خواهر و مادر صمد. ناهار برادرها و پدر صمد را دادم، اما تا خواستم سفره را جمع کنم، گریه بچه ها بلند شد. کارم درآمده بود. یا شیر درست می کردم، یا جای بچه ها را عوض می کردم، یا مشغول خواباندنشان بودم. تا چشم به هم زدم، عصر شد و مادرشوهرم برگشت؛ اما نه خانه ای جارو کرده بودم، نه حیاطی شسته بودم، نه شامی پخته بودم، نه توانسته بودم ظرف ها را بشویم. از طرفی صمد هم نتوانسته بود برود و به کارش برسد. مادرشوهرم که اوضاع را این طور دید، ناراحت شد و کمی اوقات تلخی کرد. صمد به طرفداری ام بلند شد و برای مادرش توضیح داد بچه ها از صبح چه بلایی سرمان آوردند. مادرشوهرم دیگر چیزی نگفت. بچه ها را به او دادیم و نفس راحتی کشیدیم. از فردا صبح، دوباره صمد دنبال پیدا کردن کار رفت. توی قایش کاری پیدا نکرد. @dokhtaran313
بهش نگاه کردم وگفتم _حاج اقا؟ +جانم پسرم _خوب هستین شما؟ +اره.خوبم _ان شالله این هفته باید بریم تهران +چه خبره ان شاءلله؟ _واسه عملتون دیگه.این هفته نوبت داریم. +عمل چیه اخه!! بذارین خودمون به مرگِ خدایی بمیریم. _عهه حاجی این چه حرفیهه..خدانکنه.الهی هزار سال زنده بمونین برامون پدری کنین.شما تنها امیدِ ما هستین.ما جز شما کی وداریم؟ +امیدتون به خدا باشه.. سرشو بوسیدم و از جام پاشدم که دیدم ریحانه لباس پوشیده داره میره بیرون.ابروهام جمع شد وگفتم _کجا به سلامتی حاج خانم؟ +روحی اومده دنبالم میخوایم بریم خونه مامانش. _روحی چیه بچههه. اسمشو درست تلفظ کن. بیچاره روح الله تو آخر این و دق میدی. بابا که از خطابِ ریحانه خندش گرفته بود گفت +اذیت نکن این بچه رو گناه داره. ریحانه نگام کرد وشکلک درآورد که گفتم _میگم بی ادب شدی میگی ن!الان فکر میکنی دیگه کارت پیش ما گیر نیست نه؟!باشه خواهرم باشه هر جور میخوای رفتار کن.بعد که انتقامش و ازت گرفتم ناراحت نشو! +تا انتقامت چی باشه..حالا میزاری برم؟ _چرا روح الله نمیاد بالا؟ +عجله داریم _باشه برو ب سلامت.سلام برسون ریحانه دست تکون داد: +خداحافظ بابا،خداحافظ داداش _خدافظ باباهم ازش خدافظی کرد که رفت. رو کردم به بابا و: _هعی پدرِ من دیدی همه مارو گذاشتن رفتن!!آخرشم منم که برات موندمممم!!یعنی به پسرت افتخار نمیکنی؟ +نه چرا باید به تو افتخار کنم؟زن و بچه که نداری!تو هم از رویِ بی خانوادگی این جا نشستی.اگه زن داشتی خودتم میرفتی! _بابااا؟؟نوچ نوچ نوچ نوچ.من ازدواج کنم هم پیشتون میمونم.در ضمن زن کجا بود حالا! +همینه دیگه.همیشه اخرش به اینجا میرسیم که زن کجا بود!؟واقعا متوجه نیستی داری پیر میشی؟ ۳۰ سالت شده!دوستای همسن و سال تو الان در شرف ازدواج بچه هاشونن.تو کی میخوای دست بجنبونی پسر؟؟ _بابا جان نیست به خدا دخترِ خوب نیست.یعنی نه که نباشه من نمیبینم. +خدا چشاتو کور کرده. _اصن هر چی شما بگین.هر چی که بگین من میگم چشم! +چرا نمیری با این سلمای بیچاره ازدواج کنی؟ مگه چشه؟هم دلش با توعه،هم دختر خوبیه. چشام از حدقه زد بیرون _کیییی؟؟سلماااا؟؟بابا ینی من قدِ ارزنم ارزش ندارم که میگین سلما؟؟آخه سلما چیش ب من میخوره؟اصلا یکی از دلایل ازدواج نکردن من همین سلماست.به همه بدبینم کرده.ادمی نیست که...لا اله الا الله..من نمیدونم شما واسه همه خوب میخواین به من که میرسه باید.. از جام پاشدم برم تو اتاق که یه وقت از روی عصبانیت چیزی نگم دل بابا بشکنه. همین که پاشدم صدام زد +همیشه از مشکلاتت فرار میکنی محمد!!هیچ وقت سعی نکردی بشینی و حلشون کنی. تا کی میخوای مجرد بمونی؟خب سلما نه!یکی دیگه!! یعنی تو شهرِ به این بزرگی یه دختر وجود نداره که به دلت بشینه؟اصن این جا نه تو تهران چی!!من نمیدونم آخه تو چرا انقد دست و پا چلفتی ای پسررر. تو هیئتتون این همه پسر یه خواهرِ خوب ندارن؟بابا نمیشه که! پس فردا من بیافتم سینه قبرستون تو میخوای چیکار کنی؟مردم حرف در نمیارن بگن پسر اینا دیوونه است کسی بهش زن نمیده؟اصلا مردم هیچی تو نباید دینتو کامل کنی؟دو رکعت نمازی که یه آدم متاهل میخونه از هفتاد رکعت نمازی که تو میخونی بهتره! اینارو که خودت بهتر از من میدونی! باید ازدواج کنی امسال محمد.‌ _چشم بابا چشم. ولی صبر کنید یه دختر خوب پیدا شه.. +بازم داری طفره میری. دخترِ خوب پیدا نمیشه.خودت باید پیدا کنی از جام پاشدم و کلافه رفتم تو آشپزخونه. سه بار صورتمو شستم.دیگه حالم بد شده بود پوفی کشیدم و ماهیی که ریحانه واس بابا پخته بود واز تو یخچال در اوردم و گذاشتم رو گاز که گرم شه.سفره پهن کردم و نشستم پیش بابا برنجِ نهارم اوردم و مشغول گرفتن تیغ ماهی براش شدم.دلم نمیخواست دوباره همون بحث وادامه بده.برا همین گفتم: _بابا جهیزیه ریحانه رو چ کنیم +نمیدونم پسر.یه مقداری پس انداز از قبل داشتم.الانم میخوام یه مقدار وام بگیرم.تیکه تیکه بدم خودشون بخرن والا دیگه نمیدونم باید چیکار کرد. من که دیگه توان کار کردن و ندارم. _خب منم هستم میتونین رو منم حساب کنین. +نمیخواد. تو باید پولاتو برا عروسی خودت جمع کنی. _ولی به ریحانه قول دادم چهارتا از لوازمش و من بخرم. با خنده گفتم: خب روح الله هم چهارتا چیز میخره شما هم چهارتا چیز علی هم چهارتا چیز خب تموم شد دیگه به سلامتی باباهم خندش گرفته بود. وسط خنده نمیدونم چیشد که صورتش جمع شد و گفت +خدا بیامرزه پدر و مادرشو. نیستن عروسیِ دخترشونو ببینن! بیچاره ها چه آرزوها داشتن برا این بچه. یکم مکث کرد و ادامه داد: +محمد اگه من مردم حواست به ریحانه باشه‌. باشه پسرم؟اون هیچکی و جز ما نداره! ادامه دارد... نویسندگان: و دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃