eitaa logo
دُخٺــࢪاݩ‌‌فـٰاطـمـے❤️💫
2.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
27 فایل
📣 بࢪا؎ عضویٺ دࢪ گࢪوه به عنوان مࢪبے یا دختࢪان فاطمے و یا اطݪا؏ از بࢪنامهـ ها با ادمین کاناݪ، دࢪ اࢪتباط باشید 📲 «گروه تبلیغی جهادی رشد🌱» ارسال تصاویر و ویدئوها: @aghayari12 ادمین: @Mirzaei1369 @SarbazAmad
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تفاوت خواهر بزرگ و کوچک:😂😂😂 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥کظم غیظ(نگه‌داشتن خشم) یعنی این! دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل پنجم 🍃برگ چهاردهم قنواء گفت:《بهتر است هاشم را بفرستید. چهره اشراف زادگان را دارد. 》 مادرش مرا ورانداز کرد و از پدربزرگ پرسید:《کارش چطور است؟》 پدربزرگ از زیر دستار،پشت گوشش را خاراند و گفت:《در کارهای زرگری مهارت خوبی دارد. زیباترین کارهایی که خریدید،از طرح ها و یا ساخته های اوست،اما دوست ندارم از من دور شود.هاشم هنوز خیلی جوان است؛آداب دارالحکومه را به خوبی نمی داند. اجازه دهید نُعمان در خدمت شما باشد.》 قنواء پشت چشم نازک کرد و گفت:《این قدر حرفتان را تکرار نکنید!از طرح‌های این جوان خوشم آمد.می خواهم اگر فرصت کردم،چگونگی طراحی کردنش را ببینم. او را در دارالحکومه خواهیم دید.》 مادرش راه افتاد تا از مغازه بیرون برود. اتاقی را به عنوان کارگاه برایش در نظر می گیریم. دستمزدش پس از پایان کار،پرداخت می‌شود. قنواء قبل از رفتن،آهسته به من گفت:《آنچه را سفارش دادم باید آنجا بسازی. دوست دارم کار کردنت را ببینم.》 گفتم:《ساختن آنها به یک کارگاه مجهز نیاز دارد.》 قنواء شانه ای بالا انداخت. هرچه لازم است،برایت آماده می شود. زن ها که رفتند،پدربزرگ به من گفت:《حق با تو بود.نباید تورا از کارگاه به فروشگاه می آوردم. 》 اما من کنجکاو شده بودم دارالحکومه را از نزدیک ببینم. فصل۶ اتاقم در طبقه دوم خانه مان بود.آن جا را به سلیقه خودم آراسته بودم.چند تا از طراحی هایم،یادگارهایی از پدرم و اشیای ظریفی که در سفرها خریده بودم،به در و دیوار آویزان کرده بودم.همان جا می خوابیدم. تختم کنار پنجره بود و شب ها به آسمان نگاه می کردم تا به خواب می رفتم. پیش از آنکه ریحانه را در مغازه ببینم،احساس خوشبختی می کردم.خسته از کار روز،در بسترم دراز می کشیدم و راضی از زندگی بی دغدغه ام،خود را به سفرهایی که خواب برایم تدارک می دید،می سپردم. گاهی ساعتی پس از شام،پدربزرگ با دو پیاله جوشانده آرام بخش که اُم حباب آماده می کرد به اتاقم می آمد. چند دقیقه ای را به گفت وگو می گذراندیم. می گفتیم و می خندیدیم و برای آینده نقشه می کشیدیم. آن شب هم مثل چند شب قبل،آرام و قرار نداشتم. تا دیر وقت خواب به چشمم نیامد. از پنجره به حرکت آرام شاخه های نخل،زیر ابرهای تیره، چشم دوختم و تا سحر به آينده بی سرانجام فکر کردم.هیچ راهی در مقابلم نمی دیدم.هرسو بن بست بود.بین من و ریحانه دیواری بود که هیچ دریچه ای در آن باز نمی شد.🍂 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•| 💌 |• •||خداوندا ای که استراحت را آفریده‌ای! ای که بعد از هر خوابیدن، نشستن و تکیه دادن نیروی رفته‌ام را باز میگردانی. خداوندا ای که خستگی را از تنم دور می‌کنی؛ یاری‌ام کن که در خستگی و استراحت همواره به یادت باشم. آمین🤲 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠هر دعای بکنم حاجت دلخواه تویی 🖤اللهم عجل لولیک الفرج 🖤 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃