🌹فصل پنجم
🌱برگ دوازدهم
مطمئنم تو با زبان چرب و نرمی که داری می توانی راضی اش کنی!
مواظب حرف زدنت باش!بگو چه می خواهی؟
دوتن از دوستانم،بی گناه به سیاه چال افتاده اند. آزادشان کنید.
وزیر چشمانش را از هم دراند. تلاش کرد خشم خود را بروز ندهد.برخاست.
بهتر بود خودم نمی آمدم و سرباز خشنی می فرستادم تا قوها را مصادره کند و آنها را در دارالحکومه به من تحویل بدهد. جان و مال شما هیچ ارزشی ندارد!من که حرف بدی نزدم.سعی کنید آرام باشید. این فقط یک پیشنهاد بود.
دیگر چه می خواستی بگویی!با وقاحت تمام ادعا می کند که دو تن از دوستانت را بیگناه به سیاه چال انداخته ایم. می دانی اگر نتوانی این ادعا را ثابت کنی،خودت هم باید به آنها ملحق شوی؟بگذریم از اینکه در حال حاضر هم سزاوار سیاه چال هستی.از این ها که بگذریم،جوابت منفی است.حاکم ازگناهشان نمی گذرد.
دلیلی بر گناه کار و مجرم بودنشان وجود ندارد.همه می دانند که بدون محاکمه،راهی سیاه چال شده اند.
وزیر خود را به ابوراجح رساند و سیلی محکمی به صورتش زد.صدای سیلی در فضای زیر گنبد پیچید. ابوراجح که بنیه ضعیفی داشت،تلوتلو خورد و روی زمین افتاد.
دهانت راببند،بوزینه بدریخت!ماهرکس را که احساس کنیم برای حکومت،خطرناک است به سیاه چال می اندازیم. تو اگر عقربی را اینجا ببینی،صبر میکنی تا نیش بزند؟
به ابوراجح کمک کردم تا برخیزد.
کاش به این جا نمی آمدم!
راست گفته اند که زبان تلخ و گزنده ای داری؛مثل عقرب.
ابوراجح با بی باکی گفت:《اگر سرباز خشنی می فرستادی تا این دو پرنده را به زور از من بگیرد و ببرد،بدتر و زشت تر ازاین نمی توانست رفتارکند!حالا که این طورشد،من قوهایم را نه هدیه می دهم ونه می فروشم. من گفته ام و باز می گویم که رفتار شمابا شیعیان،بدتر از رفتاری است که با غیر مسلمانان و کافران دارید و می بینی که راست گفته ام!》
وزیر به سوی پرده رفت و آن را چنگ زد.
قوهایت باشد برای خودت. با این وضعی که به وجود آوردی،اگر آنها را در دارالحکومه ببینم به یاد تو می افتم و من هرگز نمی خواهم تو را به یاد بیاورم. به راستی که وجود تو شوم است!
ابوراجح خونی را که از بینی اش راه افتاده بود،با دستمال پاک کرد و گفت:《مثل باج گیران به حمام آمدی. با تکبر حرف زدی.بی دلیل عصبانی شدی.مثل دیوانگان به من حمله کردی.می خواستی پرندگانی را که دوست شان دارم و به کسب و کارم رونق می دهند،با تهدید ازمن بگیری.از همه بدتر،مقابل حاضران تحقیرم کردی .کتکم زدی.هنوز هم طلب کاری!اگر ذره ای انصاف داشته باشی،می توانی قضاوت کنی که وجود چه کسی شوم است!》
چشم های وزیر از خشم دودو زد.فکری به خاطرش رسید. برخود مسلط شد. با صدایی که می لرزید،گفت:《می بینم که از جان خودت گذشته ای!راست می گویی.من شوم هستم. پس بدان تا این حمام را بر سرت خراب نکنم،رهایت نخواهم کرد.》
از تو وآن دارالحکومه به خدا پناه می برم!انگار به روزی که باید جواب گوی اعمالتان باشید ایمان ندارید. این قدرت و مقام زودگذر و فانی،شما را فریفته. پس هرچه می خواهید بکنید!وزیر سر جنباند.
تعجب می کنم که چرا آمدنم را غنیمت نشمردی. می توانستی با گشاده رویی،دل از این دو پرنده بکنی و مرا شاد و خشنود روانه کنی.به نفعت بود.ابوراجح دستمال خونی را نشان داد. همین قصد راداشتم. اشتباهم این بود که کلمه حقی بر زبان آوردم. حالا هم که طوری نشده. در این میان ،من یک سیلی خورده ام.این که نباید سبب کدورت خاطر شما بشود!قوها را بردارید و ببرید. دو سه روزی دلتنگ می شوم. خودم را به این تسکین می دهم که قوهایم زندگی بهتری دارند و غرق در ناز و نعمت اند.وزیر قبل از آنکه در پس پرده ناپدید شود،گفت:《امروز به هم ریخته ام!قوها پیش خودت بماند تا ببینم تصمیم چه خواهد بود. 》
از آنچه در آن چند دقیقه پيش آمد،بهت زده بودم.ابوراجح دست و صورت خود را شست و آب کشید. او را به اتاقی که در راهرو بود،بردم تا استراحت کند.به بالش که تکیه داد،گفت:《کار من دیگر تمام است.اگر خیلی خوش شانس باشم به سياه چال می افتم.فکر نکنم این وزیر بی کفایت،دست از سرم بردارد. مرد کینه توزی است.》
پنجره اتاق به حیاط خلوت باز بود. سجاده ابوراجح کنار پنجره پهن بود. کتاب هایش توی تاقچه،کنار هم چیده شده بود.
مسرور ظرف انگوررا جلو ابوراجح گذاشت و رفت.ابوراجح به شوخی گفت:《صحنه قشنگی نبود. نمی خواستم پس از مدت ها که به دیدنم آمدی،شاهد آن باشی،اما فایده اش این بود که برای چنددقیقه،عشق و عاشقی را از یادت برد.
اگر پدربزرگ بيچاره ات بفهمداین جا چه اتفاقی افتاد،دیگر نمی گذارد پیش من بیایی.
خندیدیم انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده بود.ابوراجح خوشه ای انگور تعارف کرد وگفت:《بگیر وبخور که قسمت و روزی خودمان است.》آن را گرفتم و بالذت مشغول خوردن شدم.🍂
#رؤیای_نیمه_شب
دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
♡••
دعاے بۍڪسان را مۍخرد
آخر خـُـــــدا یڪ شب...❤️
#خدا_جوونم_عاشقتم
دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨مولا امیرالمومنین علی علیهالسلام:
🌾هرکس کار آخرتش را اصلاح کند، خداوند کار دنیایش را اصلاح میکند.
📚خطبه ۸۹ نهجالبلاغة
دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم جز هوایت، هوایی ندارد...
دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌱
دنیا پر از آدمهای خوبه؛
اگه نمیتونی یکی شون رو پیدا کنی،
یکی از اونها باش
#سلام_صبحتون_بخیر
دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃