eitaa logo
دُخٺــࢪاݩ‌‌فـٰاطـمـے❤️💫
3.4هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
25 فایل
📣 بࢪا؎ عضویٺ دࢪ گࢪوه به عنوان مࢪبے یا دختࢪان فاطمے و یا اطݪا؏ از بࢪنامهـ ها با ادمین کاناݪ، دࢪ اࢪتباط باشید 📲 «گروه تبلیغی جهادی رشد🌱» ارسال تصاویر و ویدئوها: @aghayari12 ادمین: @Mirzaei1369 @SarbazAmad
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه بودن را،ازآن بانویی آموختم که حتی در مقابل مردی نابینا حجاب داشت دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امـیـدوارم یـه روز خوب بـا کـلی انگیزه🧚‍♀ پیـش رو داشتـه باشیـن.....🧚‍♀ با کلی خبرای خیلی خوب🧚‍♀ صبح تون پُـر انـرژی🧚‍♀ . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌿سلام بر تو ای مولایی که هرکس تو را یافت به تمام خیر و خوبی ها رسیده. سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد. 🤲 (عج) دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسانهای موفق هم ✨ بارها زمین میخـــــــــورند 🍂 ولی راهِ 🌾 بهتر ایستادن را یاد میگیرند 🌹 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻صبح آمده برخیز و بگو:بسم الله سرشار ز نعمتی تو ماشاءالله بسپار به دوست هرچه را می خواهي لاحول و لا قوه الا بالله..🧡 ‌‌ دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با مزاح به مادرش گفت: «من فقط 50 هزار تومان پول دارم و میخواهم با همین پول خانه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم!» او که ایام زندگیاش را دائماً در جبهه سپری کرده بود، بانویی پارسا را به همسری برگزید و خطبه عقدشان را رهبر کبیر انقلاب امام خمینی (ره) قرائت کردند. شهید خرازی پیراهن سبز سپاه را به عنوان لباس دامادی برگزید. دوستانش به میمنت آن شب فرخنده یک قبضه تیربار گرنیوف را به همراه 30 فشنگ، کادو کرده و به وی هدیه دادند و بر روی آن چنین نوشتند: «جنگ را فراموش نکنی!». او چند روز پس از ازدواج به جبهه بازگشت دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
متنی فوق العاده و پر انرژی برای افراد فوق العاده و پر انرژی👌🌹 هيچكس را در زندگی مقصر نمی دانم... از خوبان "خاطره" و از بدان "تجربه" میگیرم...! بدترین ها "عبرت" میشوند...! وبهترین ها"دوست" حرف اشتباهیست كه ميگويند... با هر كس بايد مثل خودش رفتار كرد. اگر چنين بود!!! از منيت و شخصیت هر كس چيزى باقى نميماند. هركس هر چه به سرم آورد فقط خودم میباشم اگر جواب هر جفايى بدى بود، داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب بود. اگر همان اندك مهربانيم را از بر نشدند. اگر خوبى كردم و بدى ديدم كنار میکشم!!! اما بد نمیشوم... زيرا اين تنها كاريست كه از دستم بر ميايد. مهم نيست با من چه كردند. من قهرمان زندگی خودم می مانم من آدم خوبه ى زندگی خودم میباشم با وجدانم آسوده میخوابم سرم را پيش خدايم بالا میگیرم و بخاطر همه چیز شاکر میباشم.. دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂رازوحکمت فرشته از خدا پرسید: مردمانت مسجد میسازند، نماز میخوانند، چرا برایشان باران نمیفرستی؟ خدا پاسخ داد: گوشه ایی از زمین دخترکی کنار مادر و برادر مریضش در خانه ای بی سقف بازی میکند... تا مخلوقاتم سقفی برایشان نسازند، آسمان من سقف آنهاست. پس اجازه بارش نمیدهم! خدایا نانی ده که به ایمانی برسم نه ایمانی که به نانی برسم...🧡 ‌‌ دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مژده مژده 👇👇 امسال هم پیاده روی داریم برای دخترای گل همین جمعه👇👇 ساعت 9:30 صبح از عمود 80 منتظر همه دخترا هستیم بلوار پیامبر عمود 80🌹 1401/12/12 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💠 به زبان آوردن نیت نماز 💬 سؤال: نیت نمازهای روزانه و نماز مستحبی آیا باید به زبان آورده شود یا اگر در قلب بگوید (مثلا چهار رکعت نماز ظهر می‌خوانم قربة إلی الله)، کافی است؟ ✅ جواب: به زبان آوردن نیت (مانند اینکه بگوید: چهار رکعت نماز ظهر می‌خوانم قربة إلی الله) و نیز گذراندن آن از ذهن و دل، لازم نیست، همین اندازه که برای اطاعت از فرمان الهی، انجام عملی را قصد کند، کفایت می کند؛ (بلکه احتیاط مستحب است که نیت نماز را به زبان نگوید). ‌‌ دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از بانوی تراز
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹یادت باشه 🍃بخش اول زندگی نامه 🍃فصل ششم دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم 🍃برگ پنجاه و هشتم برای افطار بعضی روزها بیرون می رفتیم ، پاتوق اصلیمان مزار شهدا بود ، حلیم هایی که از بیرون می گرفتیم را خیلی دوست داشت ،حلیم خانگی را نمی پسندید، با رفقایش که می افتاد شکمو تر هم می شد ، روز شنبه یک ساعت بعد از افطار با آقا بهرام دوست حمید و همسرش رفتیم که در شهر دوری بزنیم تا حال و هوایمان عوض بشود ، زمان زیادی نگذشته بود که حمید و آقا بهرام راهشان را سمت ساندویچ فروشی کج کردند ، سیب زمینی و قارچ سرخ کرده ، ساندویچ ، پیتزا، آب میوه ، دلستر کلی خودشان را تحویل گرفتند ، ما خانم ها میل نداشتیم و فقط با حیرت این دو نفر را نگاه می کردیم ، حمید و رفیقش حسابی خوردند، وسط خوردن حمید از من پرسید :« شما هم می خورید ؟ تعارف نکنید، چیزی میل دارید سفارش بدیم »، من و همسر آقا بهرام با تعجب گفتیم :« یک ساعت بعد افطار ما این همه غذا یکجا بخوریم سنگ کوب می کنیم ، موندیم شما چطور دارید می خورید؟». روزها و شب های ماه رمضان یکی پس از دیگری می گذشت ، با تمام وجود شور رسیدن به شب قدر در اولین سال زندگی مشترکمان را احساس می کردم ، از لحظه ای که حاضر می شدیم برویم برای مراسم قرآن به سر گرفتن با کلی آرزوهای خوب برای مسیری که قرار بود حمید همراهم باشد ، برای روزگاری که قرار بود کنارش بگذرانم و سرنوشت یک سالمان در این شب رقم بخورد ، شب های احیا چون حسینیه هیئت رزمندگان به خانه ما نزدیک بود با پای پیاده می رفتیم آنجا ، سال قبل که نامزد بودیم حمید هیئت خودشان می رفت ، مراسم را داخل پارک ارکیده گرفته بودند تا آنهایی هم که پارک آمده اند بتوانند استفاده کنند. همیشه شب های احیا حال و هوای عجیبی داشت که دلم را می لرزاند، احساس می کردم شبیه کسی که گمشده ای داشته باشد در این شب ها با گریه و توسل دنبال گمشده و آرزوی دیرینه خودش می گشت ، می گفت :« فرزانه حیفه این روزا و شبای با برکت رو به راحتی از دست بدیم، هیچ کس نمیدونه سال بعد ماه رمضون زنده است یا نه، هر جاییکه که دلت شکست یاد من باش ، برام دعا کن به آرزوم برسم»، هر وقت صحبت از آرزو می کرد یا می گفت برای من دعا کن یاد اولین روز عقدمان می افتادم که کنار قبور امامزاده اسماعیل باراجین به من می گفت:« منو می برن گلزار شهدا ، آرزوی من شهادته، دعا کن همون طوری که به تو رسیدم به شهادت هم برسم!». از یکی دو روز مانده به جمعه آخر ماه رمضان به مناسبت روز قدس تلویزیون نماهنگ های مربوط به فلسطین را نشان می داد ، دیدن صحنه های دل خراش کشتار کودکان فلسطین آن هم در آغوش پدر و مادرهایشان بسیار آزاردهنده بود ، حمید می گفت :« با این که هنوز پدر نشدم تا بتونم احساس پدری که کودک بی جانش رو بغل کرده و دنبال سر پناه می گرده رو به خوبی درک کنم خیلی خوب می دونم که چنین مصیبتی به راحتی می تونه کمر یه مرد رو خم کنه». راهپیمایی ها را همیشه با هم می رفتیم ، آن سال هوا خیلی گرم بود ، از آسمان آتش می بارید ، با دهان روزه از شدت گرما هلاک شده بودم ، پیاده روی با زبان روزه کم طاقتم کرده بود ، مراسم که تمام شد زود به خانه برگشتیم ، داخل حیاط شیطنت حمید گل کرد ، با آب سر و صورتم را خیس کرد ، هر چه که جا خالی دادم فایده نداشت ، من هم شلنگ آب را باز کردم و سر تا پایش را خیس کردم ، عینهو موش آب کشیده شده بودیم ، وقتی تیزی آفتاب به صورت و موهای خیس حمید می تابید بیشتر دوست داشتنی تر شده بود ، دلم می خواست ساعت ها زیر همین آفتاب به صورت حمید نگاه کنم و مثل همیشه حیای این چشم ها مرا زمین گیر کند. بعد از ظهر های تابستان به عنوان مربی به بچه ها دفاع شخصی یاد می داد ، من کمربند مشکی کاراته داشتم ولی دوره دفاع شخصی را نگذرانده بودم ، یک روز پیله کردم که چند حرکت را یاد بگیرم ، حمید شروع کرد به آموزش حرکت ها و توضیح میداد که مثلا اگر کسی یقه من را گرفت چکار کنم ، یا اگر دستم را گرفت و پیچاند چطور از خودم دفاع کنم ، موقع تحویل درس به استاد که شد هر چیزی که گفته بود را بر عکس انجام دادم ، به حدی حرکت ها را افتضاح زدم که حمید از خنده نقش زمین شد و بلند بلند می خندید ، جوری که صاحب خانه فکر کرده بود ما داریم گریه می کنیم. حاج خانم کشاورز من را صدا زد ، وقتی رفتم سر پله ها گفت :« مامان فرزانه چی شده ؟ چرا دارین گریه می کنین؟»، با شنیدن این حرف از خجالت آب شدم ، گفتم :« نه حاج خانم، خبری نیست ، داشتیم می خندیدیم ، ببخشید صدای خنده ما بلند بود ». حاج خانم هم خنده ای کرد و گفت :« الهی همیشه لبتون خندون باشه مامان !».🍂 ‌‌ دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا