eitaa logo
دختران زینبی
393 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
176 فایل
✨️ ڪانال دختران نوجوان محلہ زینبیہ پردیسان قم ✨ پایگاه بسیج حضرت زینب سلام الله علیہا حوزه حضرت نرجس سلام الله علیہا ️🍓ڪپۍ مطالب با ذڪر صلوات😊
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ 🌼 روزگارم باشما بسیار زیبا می شود 🍃 خادم ڪویٺ یقین محبوب زهرا می شود 🌼 آبرو و اعتبارم ز الطاف شماسٺ 🍃 در پناه تو یقین یڪ قطره دریا می شود 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 ڪانال 💕دختران زینبی💕👇 https://eitaa.com/joinchat/1909522488Ccdc5dfd559
🧡••• "مَن‌کان‌لِلّٰه،کان‌الله‌ُلَه تو نگاهت به خدا باشه خدا و همه‌‌ی نیروهاش، برای‌ تو خواهند بود. ڪانال 💕دختران زینبی💕👇 https://eitaa.com/joinchat/1909522488Ccdc5dfd559
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حتماً قرار شاه و گدا هست یادتان ؛ همان شب که زدم دل به نامتان ؛ مشهد ؛ حرم ؛ ورودی باب الجواد ؛ آقا ؛ عجیب دلم گرفته برایتان…. الّلهُـــمَّ ارزُقنا حرم😭♥️ ڪانال 💕دختران زینبی💕👇 https://eitaa.com/joinchat/1909522488Ccdc5dfd559
در دنیــاۍ بــه مــن چـــه‌ها😒 بــه هــم ربــط داریــم باش❤️❗️ ڪانال 💕دختران زینبی💕👇 https://eitaa.com/joinchat/1909522488Ccdc5dfd559
❤️ را به نیابت از همه دوستان و اموات، به نیت تعجیل در فرج آقامون، 💗صاحب الزمان (عج)💗 قرائت می‌کنیم. @dokhtaranzeynaby
🍃🌸ماجرای صورتی خاکستری🌸🍃 🖌قسمت پانزدهم: گل وسط قالیچه نشسته بود روی گل🌺 وسط قالیچه اتاق و نامه‌ها💌 را پخش کرده بود دورش. نامه‌ها و پاکت‌های بی اسم و نشان. یعنی چه کسی این‌ها را نوشته؟🤔 چه کسی این‌همه وقت گذاشته که به او ثابت کند دختر بودن چیز خوبی است؟ فکرش به هیچ جا نمی‌رسید.😶
از نامه اول شروع کرد به دوباره خواندن. نوشته بود چرا شادی، تفریح و آزادی را برای خودت پسرانه تعریف کردی؟ ببین خودت چه می‌خواهی سارا؟ زمین‌بازی⛳️ خودت را پیدا کن. در نامه دوم گفته بود لنز عینکت را عوض کن. دنبال غر زدن و نیمه‌خالی را دیدن نباش. داشته‌هایت را نگاه کن و سعی کن قهرمان🏅 زندگی‌ات باشی. توی نامه سوم از قشنگی‌های دختر بودن نوشته بود. هرچند هنوز هم با همه حرف‌هایش موافق نبود. ولی حق با نویسنده ناشناس بود. سارا هم دنیای خاص و شگفت‌انگیز🤩 خودش را دوست داشت. معلم‌های مدرسه را در ذهنش مجسم کرد و یکی‌یکی گذاشت جای نویسنده نامه. خیلی‌ها می‌توانستند باشند. دبیر دین و زندگی، دبیر ادبیات و… هرچه که بود دیگر مطمئن بود خانم اسکندری نامه‌ها را خودش ننوشته. خوانده و داده یک نفر دیگر جواب بدهد. دوباره آن روزی که دل‌نوشته 📝را توی صندوق انداخت، را در ذهنش مرور کرد. هیچ معلمی آن دوروبرها نبود. از کجا اسمش را فهمیده بودند؟ مثل باقی وقت‌هایی که فکرهایش به این مرحله می‌رسید، پوف😤 بلندی کشید. معادله چند مجهولی‌اش انگار قصد حل شدن نداشت. بلند شد از داخل جامدادی🖍 خودکاری برداشت. خنده‌اش گرفت. همان خودکار صورتی بود. بعد از چند هفته همزیستی مسالمت‌آمیز با بقیه خودکار و مدادهای داخل جامدادی، انگار قابل‌تحمل‌تر شده بود. روی کاغذ شروع کرد به نوشتن. اینکه که بود؟ چه می‌خواست؟ چه چیزهایی خوشحال یا ناراحتش می‌کرد. کجاها ناامید می‌شد. چه موقع عصبانی می‌شد. هدف‌هایش برای آینده چه بود. امروز را نوشت و آینده را و سعی کرد مسیر این وسط را ترسیم کند. مسیری که پر از جای خالی و علامت ❓سؤال بود. باید بیشتر فکر می‌کرد، بیشتر می‌نوشت. هرچه زودتر باید نقش خود را توی 🌍دنیا پیدا می‌کرد. دوست داشت وقتی آدم‌ها عینک قهرمان و غیر قهرمانشان را می‌زنند، او هم از آن افرادی باشد که پشت لنز عینک می‌درخشد. وقتی از نوشتن خسته شد، کاغذ را گذاشت کنار و رفت سر درس‌هایش. باید منتظر نامه‌های بعدی می‌ماند. ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا