خدا #دختر را آفرید😍
لبخندی زد و در گوشش اینچنین زمزمه کرد:
حواست به حسادت #ماه🌙 باشد!
مراقب باش نورت; #خورشید🌞 را نیازارد!!!
از کنار #رود💦💦 که رد شدی کمی از پاکی ات به اوببخش!
به #کوه🎋 که رسیدی قدری غرور به قله هایش قرض بده!!!
و بدان ❗️❕❗️
"زیبایی؛ نورانیت؛ پاکی و غرورت"
همه در گروه داشتن آن #گنجی ست که در کوله بارت نهان کردم....🎒
اری ....
خدا؛ مشتی #حیا بدرقه راهش کرده بود!
پ.ن: 👇
دختری که #حیا ندارد؛ حجابش؛ غرورش؛ زیبایی و پاکدامنی اش یک نمره کم دارد! 😉
خواهرم !
بکوش که از خدایت #بیست بگیری!😋
@dokhtaran_dahehashtadi🎀
❣🖇❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣
❣
🎗#بدون_تو_هرگز ۴۶
📢‼️ این داستان واقعی است !!
🎬 این قسمت | گمانی فوق هر گمان
اصلا نفهمیدم زینب چطور #بزرگ شد .. علی کار خودش رو کرد .. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن بقیه، چیزی در نمیاومد ..
با شخصیتش، همه رو مدیریت میکرد .. حتی #برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش میومد، قبل از من با زینب حرف میزدن ..
بالاخره من بزرگش نکرده بودم ...
وقتی هفده سالش شد،خیلی ترسیدم ..
یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس #محرومم کرد .. میترسیدم بیاد سراغ زینب .. اما ازش خبری #نشد ...
دیپلمش رو با معدل #بیست گرفت ..
و توی اولین کنکور، با رتبه #تک #رقمی، پزشکی تهران قبول شد!!
توی #دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود .. پایینترین معدلش، بالای هجده و نیم بود!!
هر جا پا میذاشت ...
از زمین و زمان براش #خواستگار میومد ... خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود ...
مادرهاشون بهم #سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد؛ دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید ...
اما باز هم پدرم چیزی نمیگفت .. اصلا باورم نمیشد ..
گاهی چنان پدرم رو نمیشناختم که حس میکردم مریخیها #عوضش کردن ...
زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود!!
سال ۷۵، ۷۶ .. تب خروج دانشجوها و #فرار #مغزها شایع شده بود ..
همون سالها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد ... و #نتیجه اش، زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد!!
مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران، پیشنهادهای رنگارنگ به دستش میرسید ..
هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری .. پیشنهاد بزرگتر و وسوسه انگیزتری میداد ..
ولی زینب محکم ایستاد .. به هیچ عنوان قصد #خروج از ایران رو نداشت، اما خواست خدا در مسیر #دیگهای رقم خورده بود ..
چیزی که #هرگز گمان نمیکردیم ...
#ادامه_دارد ...
🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/1559363661C248effabc1
❣
❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣🖇❣