eitaa logo
💫دختران‌دهه‌هشتادي💞
175 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
37 فایل
شهر‌بی‌یار‌مگر‌ارزش‌دیدن‌دارد؟ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🍃🌸 قدمی‌هرچندکوچک‌برای‌یاری‌ات‌برداشتیم صحبتی‌باما:) https://harfeto.timefriend.net/17175964840313 کپی‌باذکرصلوات‌برای‌فرج‌وسلامتی‌اقا رگباری‌نباشه‌لطفا🌸 هرچندفرواردقشنگ‌تره؛)
مشاهده در ایتا
دانلود
✨♥️ میگفت چقد خوبه وقتی امام زمانت تو رو میبینه بگه از تو راضی ام🥰🥺 کجای کاریم؟ کارایی که امامون رو خوشحال میکنه انجام میدیم؟🙂 نمازامون رو اول وقت میخونیم که با نماز اقا بره بالا😍 خوشحالش کنه؟ به والدینمون احترام میزاریم یا فقط ادعای بچه مذهبی بودن رو داریم؟ نگاهمون چی کنترل میشه؟ باور کنید امام زمان (عج) دلگرمیشون شعیه هاست✨ باید به این باور برسیم که ما خیلی مسئولیت داریم بایدخود سازیمون رو شروع کنیم از همین الان از همین امروز✨🌸 @dokhtaran_dahehashtadi
🤔🤔 شاید ۲۰ سال پیش کسی به مخیله‌اش هم نمی رسید روزی در خیابانهای شهر، دخترانی را مشاهده کند که آن سالها مردم شاید آنها را در سالن های عروسی هم نمی دیدند... دخترانی بزک کرده با موهای پف کرده و بیرون ریخته و مانتوهایی کوتاه و تنگ و جلوباز و شلوارهایی تنگتر! این روند ۲۰ سال طول کشید تا به اینجا رسید. استعمار و استکبار صبر و حوصله زیادی دارد، بر عکس بسیاری از ماها ⬅️اولین کار، گرفتن چادر بود از زنان ما... گفتند چادر حجاب برتر است و می‌شود برتر نبود! بین خوب و خوب ‌تر، خوب را هم انتخاب کنی به جایی بر نمی‌خورد .می‌شود مانتوی گشاد و مقنعه بزرگ پوشید و با حجاب بود... حرف قابل قبولی بود؛ کسی نمی‌تواست به این حرف اعتراض کند، حتی اهالی مذهب ⬅️ گام دوم، گرفتن مقنعه بود... می‌شود روسری بزرگ سر کرد! هم تنوّع دارد هم حجاب است. یادم‌ می آید روسری‌هایی بود با ضلع بیشتر از یک متر که تا کمر خانمها هم می‌رسید... خوب البته روسری مثل مقنعه نبود گاهی مو بیرون می‌زد ⬅️ در فیلمهای سینمایی هی مدل گذاشتن، زن های هنرپیشه مدل شدن و به تبع آن دختران جوان هم از آن ها یاد می‌گرفتند ⬅️چشم های ما متوجّه این آب رفتن نمی شد و آنقدر کم کم این کار را کردند که چشم ما عادت می‌کرد... ⬅️ مانند بچه‌ای که جلوی چشم پدر و مادرش بزرگ می‌شود و قد می‌کشد و والدینش حس نمی‌کنند اما دیگران که کمتر او را می‌بینند و چشمانشان عادت نکرده، متوجه رشد هفتگی او می‌شوند... ما عادت کردیم به روسری‌هایی که هر روز آب می‌رفت و تبدیل شد به نواری باریک و بعضا توری... مانتوهایی که شاید بهتر باشد بلوز و پیراهن راحت نامیدشان تا مانتو... ⬅️ به هر حال کم کم کار به این جا کشید و مدام گفتند بی‌حجابی معضل فرهنگی است، برای حل آن باید کار فرهنگی کرد... سال ها گذشت و لباس ها آب رفت و کار فرهنگی در زمینه عفت و حجاب مشاهده نشد. برعکسش، فراوان کار‌های ضد فرهنگ در کوبیدن حجاب و عفت و حیا و غیرت در فیلمهای سینمایی و مجلات و برنامه‌های عمومی یافت می‌شد... ⬅️ حالا هم که مد پوشش خانمها تغییر کرده، پوشیدن ساق شلواری (ساپورت) به جای شلوار... یعنی دیگر شلوار جین تنگ هم نه! ساق شلواری! و بدون تردید در یکی دو سال آینده این کنار می رود و برخی را .......... ⬅️ یعنی پس از آنکه چادر، مقنعه، مانتو و روسری از زنان گرفته شد، حالا رفته‌اند سراغ شلوار! چشمهای ما هنوز عادت نکرده‌اند... اگر به این هم عادت کنیم سرنوشت چادر و مانتو و روسری در انتظار این ساپورت هم هست... خدایی نکرده اینها هم روز به روز نازکتر و کوتاهتر می‌شود و ما عادت می‌کنیم.... آن وقت... نمی‌دانم بعدش سراغ چه خواهند رفت... 🌺 حیرت آور است !! 👈همه ی جهان حجاب دارد: 1_کره زمین دارای پوشش است... 2_ میوه های تر وتازه دارای پوشش است... 3_ شمشیر نیز داخل غلافش حفظ میشود... 4_ قلم بدون پوشش جوهرش خشک میشود و فایده اش از بین میرود و زیر پا انداخته میشود برای اینکه پوشش آن از بین رفته 5_ سیب هم اگر پوسته اش گرفته شود و رها شود فاسد میشود... و...... در تعجبم از مردی که ماشینش را از ترس خط و خش افتادن چادر می پوشاند؛ اما دختر یا همسر و یا خواهر خود را بدون پوشش رها میکند!!! 🔴بانو! این چادر تا برسد بدست تو هم از کوچه های مدینه گذشته هم از کربلا هم از بازار شام...! خون هزاران نفر برای جلوگیری از تعرض به آن پایش ریخته شده است و شهدا میگویند خواهرم چادر تو از خون من رنگین‌تر است. چادرت را در آغوش،بگیر و بگو برایت روضه بخواند همه را از نزدیک دیده است... السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س) تا میتوانید نشر دهید...تاشاید غیرت ازدست رفته تکانی بخورد. ((حجاب مصونیت است نه محدویت)) @dokhtaran_dahehashtadi
ضامن لبخند مهـدے چـادر مشکےِ🖤🍃 توستـــ چهره‌اتـ با مثل گل شــد!😌 @dokhtaran_dahehashtadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لرزه بر پیڪره ےشام می افتد وقتے چادر فاطمه را بر سرخود می پوشد بی سَبَب نیست عَدو ازسخنش میترسد زینب است،خون علے در رگ او میجوشد 🥀 (س)🏴 🥀 @dokhtaran_dahehashtadi
حاج‌محمود_کریمی_تنها_شدم_تنهاترین_حال_منو_امشب_ببین_.mp3
10.78M
📌 سبک 📝 تنها شدم تنهاترین حال منو امشب ببین 👤 حاج‌محمود ▪️ویژهٔ شهادت 🥀 🌙 @dokhtaran_dahehashtadi
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آهنگ سپر اثری از حامد زمانی👌 تقدیم به همه مدافعان حرم حضرت زینب سلام الله علیها🥀 ما نمک خورده عشقیم به زینب سوگند پاسبانان دمشقیم به زینب سوگند🥀 @dokhtaran_dahehashtadi
💛طرح ‌دعابراۍفرج‌درغروب‌روز جمعہ‌درساعٺ‌اسٺجابٺ‌دعا 🌼حضرت زهرا (س) فرمودند: 💛 من از پیغمبر شنیدم که فرمودند در روز جمعه ساعتی است که هر کس آن را مراقبت کند و در آن لحظه دعا کند دعایش مستجاب میشود و آن زمانی است که نیمی از خورشید غروب کرده باشد. 📚 معانی الاخبار ص ۳۹۹ @dokhtaran_dahehashtadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 یک کربلا بس بود... ▪️ویژهٔ شهادت ⚫️وفات حضرت زینب کبری (س) تسلیت باد @dokhtaran_dahehashtadi 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣🖇❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣ ❣ 🎗 ۲۳ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎬 این قسمت | آمدی جانم به قربانت .. شلوغی‌ها به شدت به دانشگاه‌ها کشیده شده بود ... اونقدر اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه ... منم از فرصت استفاده کردم ... با قدرت و تمام توان درس می‌خوندم ... ترم آخرم و تموم شدن درسم ... با شاه و آزادی تمام زندانی‌های سیاسی همزمان شد ... التهاب مبارزه اون روزها .. شیرینی فرار شاه ... با علی همراه شده بود ... صدای زنگ در بلند شد .. در رو که باز کردم .. بود ..... علی ۲۶ ساله‌ی من ... مثل یه مرد چهل ساله شده بود .. چهره ... بدن پوست به استخوان چسبیده ... با موهایی که می‌شد تارهای رو بین‌شون دید ... و پایی که می‌لنگید ... زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن .. و مریم پدرش رو ندیده بود ... حالا زینبم داشت وارد هفت سال می‌شد و سن رفتنش شده بود ... و مریم به شدت با علی می‌کرد ... می‌ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب شده بود ... من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم ... نمی‌فهمیدم باید چیکار کنم ... به زحمت خودم رو می‌کردم ... دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ... - بچه‌ها بیاید ... از بابا براتون تعریف می‌کردم ... ببینید ... اومده ... بابایی برگشته خونه ... علی با چشم‌های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی‌دونست بچه دوم‌مون ... خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ... مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ... چرخیدم سمت مریم ... - مامان ... بابایی اومده ... علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ... چشم‌ها و لب‌هاش می‌لرزید ... دیگه نمی‌تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم‌هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک‌هام نداشتم ... صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ... - میرم برات شربت بیارم ... چند قدم دور نشده بودم ... که یهو زینبم شکست و خودش رو کرد توی بغل علی ... بغض علی هم شکست ... محکم زینب رو بغل کرده بود و گریه می‌کرد ... من پای در آشپزخونه .. زینب توی بغل علی .. و مریم غریبی کنان ... شادترین لحظات اون سال هام ... به سخت ترین شکل می‌گذشت ... لحظه ... زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علی، سریع خودشون رو بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ... علی گویان ... دوید داخل ... تا چشمش به علی افتاد از رفت ... علی من، شده بود ... ... 🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/1559363661C248effabc1 ❣ ❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣🖇❣