خانم جیلان:
از همان نگاه اول ظاهر بسیجی و وقار نگاهش نشان از زیبایی باطنش داشت آینه معجزه تمام عیار خدا بود زیبایی صورتش و زیبایی سیرتش قدرت خدا را فریاد میزد انگار سالها منتظرش بودم
از همان اول عزم رفتن داشت نیامده بود که بماند شرط کرد اگر روزی جنگ بر پا شد مانع رفتنش نشوم فکرش هم ترسناک بود در دلم می گفتم خدا نکند روزی جنگ شود از خون و خون ریزی و جنگ متنفر بودم
اسیر عشقش شدم و شدیم همراه و همسفر هم لحظه های شیرین زندگیم لحظه های قدم زدن کنارش شد تسکین دهنده و آرام کننده بزرگترین سختیهای دنیا برایم دستان مردانه اش بود همه تکیه ام را به او دادم دلم قرص بود یکی از مردترین مردان روزگار شده بود تکیه گاه و پشت و پناهم آنقدر شیفته و دلداده اش شده بودم که شکر نعمتش برایم دشوار شده بود زمان کم میآوردم برای شکر گفتنش نعمت که بزرگ شد زبان از شکر گفتنش قاصر میشود و او بزرگترین نعمت زندگیم بود
روزهای بودن با او مثل برق و باد می گذشت ولی اگر ساعتی نبود برایم به سالی میماند دوریش
زندگی نو پای ما روز به روز با کمک هر دویمان جان می گرفت و کنار هم قد می کشیدیم و رشد میکردیم
دنیا شده بود کوره داغ و من واو شده بودیم خشت خام خودش را به دست کوره داد و روز به روز پخته تر میشد حالا آن جوان ۲۴ ساله روزهای اول در گیر و دار پستی و بلندیهای زندگی و پیچ و تاپ هایش افتاده بود و هر روز با امتحان جدیدی دست و پنجه نرم میکرد مرد کار بود از نشستن و رکود بیزار بود
فعالیت بیش از اندازه اش شهرتش شده بود بچه ای زرنگ باهوش و دلسوز
دلسوزیش فقط مختص خانواده و زن و فرزندش نبود دغدغه داشت برای همه حتی انها که به ناحق کینه میورزیدند
دنیا برایش صعب العبور بود
انگار آمده بود تا مرد روزهای سخت دنیا باشد آمده بود برای امتحان شدن
سختی دنیا که بیشتر میشد زبان شکرش گویا تر و ناطق تر میشد
دلم گرم نگاه مردانه اش و امیدش به آینده بود لحظه ای فارق از یاد خدا نمیشد
همه را در پیش خدا حقیر و ناچیز میدید وقتی از او میخواستم تا برای حل کاری به کسی مراجعه کند با صلابت میگفت کار من دست خداست
خدا همه چیزش بود
راستش گاهی به عشقم به خدا حسادتم میشد
در عاشقی و عاشقی کردن بی نظیر بود محبتش مانن دریایی بیکران بود که تمامی نداشت اما باز هم با آن همه عشق و محبت همیشه جایگاه اول خدا بود
خدا هم دل پاکش را هیچگاه بی نصیب نمی گذاشت
این را به قول خودش از هدیه ازدواجش فهمیدم
به گفته خودش مدت ها بود که انتظار رفتن رامیکشی هر دو خواب بودیم... آفتاب اولین صبح زندگی مشترکمان طلوع کرده بور
ساعت ۱۰ بود که با صدای موبایلش باند شدیم شماره که دید بلند شد و روی تخت نشست
از گفتارش پشت تلفن معلوم اتفاق خوشی افتاده
گوشی را قطع کرد مانن کودک ذوق زده به چشمانم خیره شد و با لبخند عمیقی که بر لب داشت خدا را شکر میکرد
از او پرسیدم این همه ذوق برای چیست
با همان هیجان بالا گفت بالاخره رفتنی شدم این هم هدیه خدا برای ازدواجمان با عجله بلند شد لباسهایش را پوشید و از خانه خارج شد
هدیه کمی از خدا نگرفته بود
۳ ماه تلاش بسیار کرد شرکت در کلاسهای مختلف و رفت و آمد های بسیا تا بالاخره ماه رجب قسمت رفتنش شد
سخت بود اولین بار تحمل دوری و فراق
ساکش را خودم بستم جمعیت بسیاری برای بدرقه اش آمده بود
دم اتوبوس همه با اشک از او خداحافظی میگرفتن
گریه امانم نمی داد چطور باید دوریش را تحمل میکردم ساکش را به دستانش دادم و دستانم را دور گردش حلقه کردم
سنگینی و وقار بالایی داشت خودم احساس کردم از حرکتم در جمع معذب شد ولی حال بدم و دلتنگی که قبل از رفتنش به سراغم آمده بودباعث رفتار کودکانه ام شد بالاخره موقع رفتن شده بود سوار اتوبوس شد و با لبخند ملیحی که بر صورت داشت از من دور شد
رفت تا خدمت کند
به کسانی که جز محبوبان خدا بودند ... به کسانی که میهمان خدا بودند ... حجی که در جوانی برکت زندگیمان شد اسمش را به عنوان خدمه در کارنامه اعمالش ثبت کردند
با تلاش بسیار توانسته بود فیش حجی هم برای من تهیه کند بیست روز بعد با ذوق بسیار که ناشی از در پیش داشتن سفر بزرگی بود و علی رقم آن برآمده از دلتنگی بسیار و ذوق دیدن یار زمینیم میشد عازم سفر مکه شدم یک هفته را در مدینه سپری کردم در زمینی که علی رقم بار معنوی بسیارش سرشار از غم بود و غربت را فریاد میزد
بقیع .... پشت میله های بسته شده اش دل آتش می گرفت...
مزارهای خاکی که فقط یک نگاه آن هم از فاصله ای دور نصیبمان میکرد
یک هفته ای زیبا ولی سخت
بعد از مدینه و محرم شدن در مسجد شجره عازم مکه شدیم ...
دل در دلم نبود بیقرار دیدنش بودم ...وقتی رسیدیم از پنجره اتوبوس به بیرون نگاه کردم دم ورودی هتل به انتظارم ایستاده بود با عجله پیاده شدم و به سمتش رفتم
انتظار ....
دلتنگی.....
شوق دیدار....
سلام ....
#ادامه_دارد...
@dokhtaran_hajghasem_313
[بـــاولایــتتــاشهــادت]
یک روز یکۍ از دوستانم من را در بازار دید و بھ من خرده گرفت کہ چرا با وجود این همہ قھرمانـے در کشتۍ و جایگاه و احترام این کارها را میکنم اما من بھ او گوشزد کردم کہ بھتره همیشہ کاری کنیم کھ خدا خوشش بیاد نہ مردم!😄☝️🏻این کارها جلوی ِ غرورم را میگیرد . بعد از اینکھ چند نفر دیگر هم متوجہ حضورم در بازار شدند دیگر بھ آنجا نرفتم🤷🏻♂
#ادامه_دارد...
[بـــاولایــتتــاشهــادت]
✅ #رهایی_از_رابطه_حرام 1 یکی از گناهانی که با گسترش شبکه های ارتباطی و رسانه ای بین انسان ها بیشتر
✅ #رهایی_از_رابطه_حرام 2
🔹 هدف اصلی دین چیه؟ اینکه صرفا شما آدم خوبی باشید؟
اصلا خوب بودن یعنی چی دقیقا؟
❇️ خداوند انسان رو برای اوج شور و هیجان و لذت و شادی آفریده است...
اما باید دید که چطور میتونیم به اوج لذت برسیم؟
👈🏼 در واقع دین چیزی نیست جز برنامه ای برای رساندن انسان به اوج لذتی که یک انسان میتونه ببره.
⭕️ چرا معمولا بازار استغفار سرد هست؟ چرا ما معمولا کم استغفار میکنیم ولی پیامبر اکرم و اولیای الهی زیاد استغفار میکردند؟🤔
💢 چون معمولا مردم از خودشون انتظار ندارند که به عالی ترین شاخص زندگی یعنی نشاط برسند و متوجه نیستن که خودشون مقصرند که به نشاط عالی نرسیدند...
و نمیدونن اگه در خونه خدا برن خدا این خرابکاری اون ها رو براشون جبران میکنه...
🔶 استغفار یعنی اینکه بگیم: خدای من از زندگیم لذت نمیبرم و سرزنده و سرحال نیستم! تو شرایطش رو براش فراهم کرده بودی ولی من خودم خراب کردم... منو ببخش و برام جبران کن....😭😓
✅ سعی کنید وقت و بی وقت خصوصا بعد از نمازها با این نگاه استغفار کنید تا کم کم زندگیتون با نشاط و لذت بخش بشه..
حالا با این مقدمه این سوال مطرح میشه:👇👇👇
⭕️ چه کسی میره سراغ رابطه حرام؟
💢 کسی که از زندگیش لذت نمیبره و سرحال و با نشاط نیست...
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#ادامه_دارد
[بـــاولایــتتــاشهــادت]
اهل ورزش بودم🤼♂ با ورزش پھلوانـے یعنۍ ورزش باستانی شروع کردم و در والیبال و کشتـے هم دستی بلند داشتم🏐✌️🏻 ریش بلند و لباس گشاد و شلوار کردۍ تیپ همیشگیام بود🧔🏻📿.
البتھ از ابتدا اینگونہ نبود ، یک روز کھ با ساک ورزشـےام راهی ِ باشگاه شدم، پشت سرم چند دختر درباره ظاهرم حرف میزدند و یکی از هم باشگاهـے هایم این موضوع را با ذوق و شوق برایم تعریف کرد :]💔از آن روز بھ بعد بہ جای ساک ورزشی لباس هایم را داخل کیسہ گذاشتم و لباس های بلند و گشاد پوشیدم و ظاهرم را تغییر دادم🙋🏻♂!!
#ادامه_دارد
@dokhtaran_hajghasem_313
[بـــاولایــتتــاشهــادت]
به ما گفته بودن شما مجوس و آتش پرستید🔥. به ما گفتہ بودند برای اسلام بھ ایران حمله میکنیم و با ایرانیها میجنگیم ، باور کنید همه ما شیعہ هستیم . صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما را شنیدم کھ با صدای رسا و بلند اذان میگفت ، تمام بدنم لرزید! وقتی نام امیرالمومنین؏ را آورد با خودم گفتم : تو با برادران خودت میجنگی ، نکند مثل ماجرایِ کربلا..💔 دیگر گریھ امان صحبت کردن به او نمیداد . دقایقی بعد ادامه داد : برای همین تصمیم گرفتم تسلیم شوم و بار گناهم را سنگینتر نکنم .
#ادامه_دارد
⛔️ #باید_نباید_های_رفاقت
☹️همدیگر را تنها نگذاریم
در مصیبتها چقدر سفارش شده بروید پیش مصیبتزدهها آنها را از تنهایی دربیاورید بیرون. نگذارید #تنها بمانند. خصوصاً در غمها.
آمد پرسید از امام صادق(ع) یکی از مؤمنین عروسی بچهاش است. خب یک نفر دیگر از رفقایم هم هست کساش فوت کرده، آن هم خب بهتر است بروم مستحب است بروم و عزادار را از غم دربیاورم بیرون. کدام را بروم؟ آقا فرمود آنی که #مصیبتزده است برو. برو سراغ او، او را از تنهایی دربیاور. یک ذره ایمان داشته باشد تو یک رسیدگی بکنی، میگوید خدایا تو چقدر #مهربان هستی، من را تنها نگذاشتی.
✏️ #استاد_پناهیان
#ادامه_دارد
40.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ تصویری 👆
#دومین_قسمت از مستند موکب علامه بهلول هیئت رزمندگان شهرستان گناباد و موکب مدافعان حرم، کربلای معلی
#ادامه_دارد...
کاری از :
#واحد_رسانه_پیروان_عترت
@dokhtaran_hajghasem_313
37.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ تصویری 👆
#سومین_قسمت از مستند موکب علامه بهلول هیئت رزمندگان شهرستان گناباد و موکب مدافعان حرم، کربلای معلی
#ادامه_دارد...
کاری از :
#واحد_رسانه_پیروان_عترت
@dokhtaran_hajghasem_313