eitaa logo
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
1.2هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
177 فایل
『﷽』 به پاتوق گل دختران ایتا خوش آمدے🌚💘 اینجآ؟ +اکیپ دهه هشتادیاوکنج دلی ازاحوالاتمون🫂♥️🤌🏻 ومنبع تزریق حس و حال خوب🪐💕💉 تنهاچنلے که عاشقآباپستاش عاشق ترمیشن🦦💞🖇 بگوشیم زیبآ💁🏻‍♀https://daigo.ir/secret/2672158086 کپی؟روزی³پست✔️ روزمرگی؟لا✖️
مشاهده در ایتا
دانلود
7.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعرها هم عاقبت در وصفِ تو عاجز شدند ؛ جانِ شاعر های دنیا را به لب آورده‌ای🤌 | | ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷ ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
به نام خداوند نون و القلم که جز مهر او در دلم نمی پرورم .... :)! 💗 🍃 پارت1 همینجوری در حال فرار بودم که صاف خوردم به یه نفر پرت زمین شدم معلوم بود اون اهل همینجاس اهل بغداده بهش گفتم تروخدا آقا کمکم که دیدم بیسیم دستشه به عربی گفت یالا برو سوار ماشین شو ما از امنیتی های بغدادیم خیالت راحت میدونیم امنیتی ایرانی و برای ایران کار میکنی چجور مراقب نیستی که رئیس باند قاچاق دنبالته اگه شناساییت کنه هممون بر باد رفتیم تشکری کردم و زود رفتم سوار ماشین شدم ........ تمام درسم و توی آمریکا خونده بودم مادرم آمریکایی و مسیحی و پدرم اهل ایران بود اما توی بچگیم مرد و منم تنها با مادرم بزرگ شدم مادرم چون پدرم و خیلی دوست داشت برگشتیم ایران زندگی کردیم و به دلیل قابلیت بالام الان برای ایران و عراق کار میکنم به عنوان مامور امنیتی و هکر بسیار ماهر اما فقط مسیحیم همین اون مرد سریع سوار شد و به همراهش گفت بریم نگاهی به من کرد و گفت تو همون ماموری که ایران برای همکاری با ما فرستاده سری تکون دادم که با چشم اشاره کرد به راننده و بدون هیچ کلامی به سمت جایی روند و رفت که رسیدیم به ساختمونی که خیلی دور دست تر شهر بود و مجهز و عجیب و غریب  ترسیدم و به اون مرد نگاه کردم که یهو  ....... ✍🏻بــِ قَلَمِ آیْسٰانِ اَنْدَرْمٰانٖی زٰادِه 🌻🌻🌻 https://eitaa.com/dokhtaran_zeynabi
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
به نام خداوند نون و القلم که جز مهر او در دلم نمی پرورم .... :)! 💗 #رمان 🍃 #تاوان_سنگین پارت1 همی
💗 🍃 پارت2 که یهو انگشت اشارش و گذاشت روی دماغش و گفت بدون هیچ سوالی وارد ساختمون امنیتی میشین اونجا یه سری باز جویی ها از شما انجام میشه بعد میتونین در کنار ما و توی تیم ماموران ایرانیمون شروع به کار کنید خانم شفق! سری تکون دادم و پشت سرشون وارد ساختمون شدم به اتاقی رفتم خانومی با حجاب کامل وارد شد با دیدنش کمی حجابم و درست کردم با لبخند گفت : منم مثل تو ایرانیم اسمم ساراس و اگه اشتباه نکنم تو هم باید حوریه باشی حوریه شفق درسته ؟ سری تکون دادم که گفت چرا دستات میلرزه ترسیدی بیا آب بخور بهش گفتم نه فقط من سنم نسبت به همتون پایین تره میترسم عملیاتتون و خراب کنم 😞💔 سارا با لبخند گفتم نترس عزیرم تو که ماهری از این ور هم همه هوات و داریم مخصوصا رئیس این بخش آقای رائف جزائری رئیس خوب و عالیمون همون که اومده بود دنبالت با تعجب میگم همون آقایی که چشماش طوسی بود و موهای بور و قد بلندی داشتن ؟! ایشونن سارا با لبخند گفت بله اون دوست صمیمی برادرمه و واقعا کارش عالیه تا اینجا خوب پیش رفتیم فقط یه گل کم داشتیم که اونم به ما اضافه شد لبخندی زدم و چند سوال دیگه پرسید و بعد از اتمام همون آقای جزائری رئیس کل وارد اتاق شد و گفت امروز و استراحت کنید از فردا کارمون شروع میشه و با یه خسته نباشیدی رفت زدم زیر خنده و به سارا گفتم عصا قورت داده سارا با خنده گفت این همینجوریه و قط قراره برادر منم قورت بده اخلاق جدی تو کار داره اما خارج از کار نه :) آهانی به سارا گفتم که سارا من و به سمت خوابگاه برد و همش تو این فکر بودم که ..... ✍🏻بــِ قَلَمِ آیْسٰانِ اَنْدَرْمٰانٖی زٰادِه 🌻🌻🌻 https://eitaa.com/dokhtaran_zeynabi
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
💗 #رمان 🍃 #تاوان_سنگین پارت2 که یهو انگشت اشارش و گذاشت روی دماغش و گفت بدون هیچ سوالی وارد ساختمو
💗 🍃 پارت3 آیا منم میتونم مثل اونا خوب باشم🥹 توی همین فکرا بود که خوابم برد امشب سارا شیفت شب بود و منم تنها بودم تو خوابگاه فردا صدای زنگ ساعتم اومد بلند شدم سریع کارام و کردم و فرم سازمان و پوشیدم تا در و باز کردم با قامت جزائری رئیسمون مواجه شدم 😐عین جن ظاهر میشه نمیگه من بدبخت سکته کردم کارش لق میمونه (عجب اعتماد به سقفی دارم من نه به به نه بهبه 🤣)با خجالت سرم و انداختم پایین و گفتم سلام با خوشرویی گفت سلام اومده بودم بیدارت کنم ولی نه خوشم اومد سحر خیزی باریکلا 😂🤌🏻 بعد جدی گفت خانوم شفق امروز روز معارفه است و بعد از معارفه بلافاصله تشریف میبرید سر کارتون احترام نظامی گذاشتم و گفتم چشم سرش و انداخت پایین و از تو پلاستیکی که دستش بود یه چیز مشکی در آورد و گفت میدونم مسیحی هستی ولی تو محل کار من باید چادر سرتون باشه چشمی گفتم و چادر و گرفتم لب زدم شما که میدونین مادر ما حضرت مریم در دین مسیحیت واقعی نقل شده که حجابی کامل داشتن پس و من با بقیه مسیحی ها فرق میکنم حداقل بخاطر دین و کارمم که شده با پوشیدن چادر مشکلی ندارم ممنوم از شما (خواستم بدونه که هر زن مسیحی بد نیست و این بی حجابی های مسیحی و یه سری چیز های حرامی که حلال در دین مسیح حاصل رواج غلط دین منه و داخل اون دست برده شده :) ! لبخندی زد و گفت عالیه چادر و سر کردم و پشت سرش حرکت کردم راستش نمیدونم همکارا چه شکلین استرس داشتم نکنه از من خوششون نیاد.....🥲 وارد راه رویی شدیم که نور آبی رنگ ضعیفی داشت در اتاق باز کرد ولی تاریک تاریک که یهو.... ✍🏻بــِ قَلَمِ آیْسٰانِ اَنْدَرْمٰانٖی زٰادِه 🌻🌻🌻 https://eitaa.com/dokhtaran_zeynabi
هر دختری تو زندگیش به یه حامدی نیازمنده🥺💘🤌🏻 | | | | ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷ ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
6.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منو نخواستی وگرنه‌میومدم‌روبروت‌میشستم‌بهت‌میگفتم، این‌روزاچقدرداره‌بهم‌سخت‌میگذره..❤️‍🩹 ‌ | | | | | | ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷ ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
جانم وصل است به جان تو ماه من🥺🫂🫀✨🤌🏻 | | ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷ ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
چراوقتۍحالمون‌بده... شروع‌میڪنی بہ‌گذاشتن‌پروفایل‌و استورےهاۍدپ ؟! چراباخالقمون‌حرف‌نمیزنیم ؟! بیایم‌وقتےکہ حالمون‌خوب‌نبودبا خدامون‌حرف‌بزنیم ... دورکعت‌نمازبخونیم حتےشده‌یک‌صفحہ‌قرآن... ♥️ بخداآروم‌میشیم:) 🥺🤌🏻 ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷ ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکثر کسایی که اربعین امسال اومدن....🥲 | | | | | | ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷ ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همراهت می‌آیم تا آخر راه ، و هیچ نمی‌پرسم هرگز ؛ با تو اول کجاست‌ ، با تو آخر کجاست . . . 🥺♥️🖇 | | | | ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷ ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
برای بکگراند گوشیتون.🌿🎬 ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷ ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄