سلاممم دختراااا🫂💙
ظهرتون بخیررر🫀✨
حال و احوال چطوره قشنگاااا💘🌸🖇
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷
ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
«🌸💕»
زِندِگۍبِہاونسَمتۍحَرِڪَتمیڪُنہڪِه،
بِھشفِڪرمیڪُنۍپَسمُثبَتاَندیشبآش..!
#انگیزشی
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷
ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
[🌸💕🖇]
رفیقجـــــونم🍴💕.
ممنون کـــههستی🏹🌸.
همیشـــهکنارم🎟🚐
#رفیقونه |#دخترونه
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷
ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
’'وَ رُیَتُڬَ حاجَتی :
و دیدارت نیازِ من ؛📽🥲♥️'’
#عاشقانه |#عاشقانه_مذهبی |#دلبرانه
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷
ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
مهربون باش!
بذار دنیا جای قشنگتری باشه
برای زندگی....💜
#دخترونہ |#حرف_دل
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷
ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
#انگیزشۍッ
ایمان یعنی برداشتن اولین قدم با وجود اینکہ قادر بہ دیدن کل مسیر نیستی💛✨
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷
ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
حالٺ ڪہ گرفتہ اسٺ؛
وقتایـے ڪہ ناآرومـے
قرآنو باز ڪن
بزار خدا باهاٺ حرف بزنہ
خدا آروم ڪردن حاݪ دݪِ من و تو رو
خوب بلدھ📖💚:)
#خداجونم |#قرآن |#خدا
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷
ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
💗✨Wallpaper✨💗
#والپیپر |#بکگراند |#کیوت
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷
ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
﮼توآخرینبازماندهدلخوشیهایِمنی...✨♥️
#عاشقانه |#عاشقانه_مذهبی |#دلبرانه
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷
ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
💙 #رمان 🦋 #تاوان_سنگین2 پارت21 داداش می خوام من و تو خونه مجردیت قایم کنی با تعجب نیم نگاهی بهم می
💙 #رمان
🦋 #تاوان_سنگین2
پارت22
بعد از چند دقیقه منتظر شدم
که دیدم پیامی اومد ویس بود بازش کردم قائر با صدای گرفته گفت
صائر : الو سلام چرا گوشیت و جواب نمیدی محسن ؟!
محسن با پوزخند گفت :
علیک برا چی باس جواب تو رو بدم که خون جگرمون کردی ؟!
صائر : زنم پیش شماس
محسن با خنده ای که سعی در مسخره کردن صائر داشت گفت
پیش منننن ؟ حال زنت و از من میپروسی ؟ ببینم مگه تو اصلا اجازه میدادی بیاد پیش ما هر جا میرفت عین این زندانیا باهاش می رفتی و مراقبش بودی مرتیکه کینه ای عقده ای من خواهرم و از دور میدیدم آرزوی آغوش مهربونش و داشتم🗣😡
صائر : صدات و بیار پاییییننن از بیمارستان رفته میدونم پیش شماس
محسن با عصبانیت داد زد : پیش من نیست مرتیکه میفهمیییی؟؟؟؟? چه بلایی سر خواهرم آوردیییی
روزگارت و سیاه میکنم اگه یه تار موش کم شده باشه
صائر : باشه فعلا جا برا بحث هست 😏خدافظ
یهو دیدم داداشم تماس گرفت
آبجی گلم همه چی آمادس برا فردا مونده خبر کردن دیگران
مریم : ممنون داداش گلم تو رو نداشتم چیکار میکردم ؟!
محسن : خانومی خوشکلم آبجی شام میارم درست نکن امشب پیش تو میخوابم
مریم : چشم ممنون داداش خوشکلم
بعد یخورده زنگ زده شد و اومد تو داداشم یه چایی دادم بهش که تشکری کرد و گفت لباسا من و چرا
پوشیدی آجی
مریم : مگه چشه داداسیم😂🥹
محسن : والا خیلی گشادهههه برات
مریم : نترس اذیت نیستم عزیز دل خواهر اونا خشک میشه لباسام میپوشمشون
محسن : آبجی شام و میارم تا گرمه بخوریم
مریم : باشه گل من
بعد از خوردن شام خوابیدیم
۲روز بعد
صبحی داداش بلند شد لباس مشکیاش و درآورد پوشید
رو به من گفت آبجی فیلم مراسم و برات میفرستم
مریم : باشه به صائرم زنگ بزن
محسن : حله بای
از زبان صائر⭕️
توی خیابون آواره بودم که ....
✍🏻بــــِ قَلَمِ آیْسٰانِ اَنْدَرْمٰانٖی زٰادِه
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
💙 #رمان 🦋 #تاوان_سنگین2 پارت22 بعد از چند دقیقه منتظر شدم که دیدم پیامی اومد ویس بود بازش کردم قا
💙 #رمان
🦋 #تاوان_سنگین2
پارت23
توی خیابون آواره بودم که نزدیک عصر بود گوشیم زنگ خورد
دنبال مریم در به در همه جا رو گشتم
گوشی و جواب داد محسن بود شاید هنوز کورسوی امیدی باشه !
گوشی و جواب دادمبله محسن
محسن با صدای گرفته ای گفت الهی محسن بمیره الهی تیکه تیکه بشه پاشو بیا ببین زن دست گلت رفت زیر خاک خواهر من عزیز دل من ..... مکث کرد بغضش شکست و های های مثل زن گریه میکرد
من فقط شوکه بودم با صدای گرفته و داد گفتم خدااااااااااا
صدام و شنید و چند لحضه سکوت کرد بعد گفت آدرس میفرستم بیا سر خاک چون لحدشم گذاشتیم بیا از نازدونت با بچه کوچولوی توی شکمش خداحافظی کن !
با گریه گوشی و قطع کردمو این اشک ها بود که دیگر امانم را بریده بود
همینجور سریع به مقصد رفتم تا رسیدم صدای گریه ها بیشتر شد
زانو هام سست شد و توان ایستادن نداشتم همونجا سر قبر عزیز ترین کسم افتادم اشک ها دوباره اومد حتی نتونستم لحد و بردارم کفن و ببینم انقدر حالم بد بود فقط زار میزدم و اسم خدا رو فریاد میزدم ......
پدرش وایساد کنارم اونم حال خوبی نداشت عجیب بود ولی گریه نمی کرد مامانش هم که هی از گریه قش میکرد اما برادرش کنارم نشست و گفت دست دردنکنه بیا تحویل بگیر اینم جنازه عزیزت حالا ببینم بازم کینه داری از ما
پدرش نامه ای درآورد و داد و گفت توی این نامه همه چی شرح داده شده نمیگم حالا ولی هر وقت حال داشتی بخونش بابا می خوام بدونی که من اصلا تقصیر کار نیستم و حتی توی نامه هم توجیح کردم اما بدون این تاوان سنگنی هست که تو باید میدادی و رو به روی قبر این دختر و عشقش به زانو در می اومدی
همه از کنارم رفتن و من شروع کردم حرف زدن با تموم هستی قلبم🥺😭💔
آخه بی معرفت حالا چرا
چرا رفتی و تنهام گذاشتی.........
من بد کردم میدونم ولی میدونی چیه ؟
✍🏻بــــِ قَلَمِ آیْسٰانِ اَنْدَرْمٰانٖی زٰادِه
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
💙 #رمان 🦋 #تاوان_سنگین2 پارت23 توی خیابون آواره بودم که نزدیک عصر بود گوشیم زنگ خورد دنبال مریم
💙 #رمان
🦋 #تاوان_سنگین2
پارت24
این رسمش نبود ای کاش دوباره
برگردی تمام اینا رو با گریه میگفتم
احساس کردم شخصی پشتم برگشتم اما دیدم کسی نیست
دوباره گفتم هیچ وقت نفهمیدی این مرد مغرور چقدر عاشقته ای کاش ای کاش. دوباره برگردی تا بفهمی چقدر دوست دارم تا بفهمی من مغرور حاضرم جلوت زانو بزنم و بگم عاشقتم ولی به قل بابات این تاوان سنگین منه که این جمله زیبا رو باید سر قبرت بگم بعد از یه عالمه درد و دل و گریه تصمیم گرفتم برم خونه اما خورد بودم من دیگه اون من سابق نمیشه دیگه
اون مرد همیشگی نمیشم!
از زبان مریم ⭕️
تمام تیکه فیلم های کوچیک و دیدم به علاوه اون ام پی تیری که صدای درد و دلاش بود و گوش کردم
چقدر گریه کردم با گریه هاش حتی با جملات آخرش مامان و بابا و داداش همه پیشم بودن و دلداریم میدادن داداش واقعیت و بهشون گفته بود و منم هی آروم تر میشدم
من فقط با خدا راز و نیاز میکردم قرآن تلاوت میکردم
الان شش ماه از اون قضیه گذشته
من خبری ازش ندارم گه گاهی برادرم بهش سر میزد میگفت تو خونه رو به رو دیوار خیره شده عکساتم جلوشه دودم دور تا دورش و گرفته ریشاشم دیگه بلند شده با موهاش خیلی شکسته و پیر و لاغر شده میترسم بمیره بخدا هم فهمید کارش اشتباهه هم فهمید مقصر بابا نبوده و کلی معذرت خواهیی کرد بیا و این داستان و تمومش کن بخدا ادب شد بچه😂🥺
بچم لگدی زد به شکمم که دست گذاشتم روش تو هم بی قراری مادر ؟ بریم پیش بابایی آره
دیدم دوباره لگد محکمی زد یخورده درد داشت که گفتم باشه باشه تسلیم مادر میریم پیش بابات
لباسام و پوشیدم و توکل کردم به خدا وحرکت کردیم به سمت خونه
✍🏻بــــِ قَلَمِ آیْسٰانِ اَنْدَرْمٰانٖی زٰادِه
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
💙 #رمان 🦋 #تاوان_سنگین2 پارت24 این رسمش نبود ای کاش دوباره برگردی تمام اینا رو با گریه میگفتم اح
💙 #رمان
🦋 #تاوان_سنگین2
پارت25
داداشم وارد شد و گفت سلام
به تو ای مرده متحرک بابا پاشو
جمع کن این بند و بساط و بخدا خواهرمم دوست نداره توی این حال ببینتتت تنش و تو گور میلرزونی🙂💔
اوف چه بوی بدی میاد خونه پر دوده چیزی غذایی سوزوندی؟! چقدر این شیشه شکسته ها چیه اوووو داداشم چرا دست خونیههههه نگران میشم میخوام برم تو که برادرم میگه با اشاره نیا
صائر : من بدون اون میمیرم مثل مرغ عشقی که جفتش پیشش نباشه میمیره منم همونم آره من باید بمیرم
محسن : ببند آن دهان مبارک ره ..... نزن عزیز جان
یه چیزی بگم باور میکنی نگاهی به محسن میکنه و میگه بستگی داره
محسن : میدونستی الان مرغ عشقت پشت دره پوزخندی میزند :
چرت نگو محسن
محسن جدی میشه میگه: مگه من با تو شوخی دارم مردیکه🤨
صائر به ضرب سرش و بر میگردونه تا من و ببینه داداشم میگه : بیا داخل مریم
صائر درجا کپ میکنه و میگه دارم خواب میبینم تو تو زنده ای ....
بلند میشه میاد سمتم شیشه ها روی زمین پاهای مردونش و با بی رحمی میدره اما اون بی اهمیت
به سمتم میاد و خون های جاری پاش روی سرامیک ها نقش میبندند دستاش و باز میکنه تا با ولع تمام من و در آغوش بکشه مثل شخصی که تشنه است و به آب رسیده اما ناگهان ....💔😭
✍🏻بــــِ قَلَمِ آیْسٰانِ اَنْدَرْمٰانٖی زٰادِه
با سلام خدمت شما عزیزان امیدوارم حالتون و حال دلتون زیر سایه مولا صاحب الزمان عالی باشه ایام به کام ٤ پارت تقدیم نگاهتون ببخشید که من نبودم با تشکر❤️🙏🏻🫂🫀
#کنیز_مهدی_فاطمه
رمان تاوان سنگين رو به اتمام است و رمان از آغوش شيطان تا خدا در حال نويسندگي است پس از اتمام نويسندگي براي شما قرار داده خواهد شد صلوات برا صاحب الزمان يادتون نره 🥲🫂🫀❤️
#کنیز_مهدی_فاطمه
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
رمان تاوان سنگين رو به اتمام است و رمان از آغوش شيطان تا خدا در حال نويسندگي است پس از اتمام نويسندگ
من به كمک آقاي نويسندمون نياز دارم🙈🥺😂 كه البته ايشون سرشون شلوغ هست براي نوشتاري رمان جديدمون ولي ايشونم مشوق و كمك كننده ي من توي اين رمان هستن:)!😅🫂🫀
#کنیز_مهدی_فاطمه
♥️
دلـبر جان ...تـمام گـوشه های جـَهان را هم که بگردم جگـَر گوشه ام تویی...🥺🔗 #عاشقانه |#عاشقانه_مذهبی |#دلبرانه ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ 𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷ ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
سلاممم دختراااا🫂💙 ظهرتون بخیررر🫀✨ حال و احوال چطوره قشنگاااا💘🌸🖇 ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ 𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷ ʚ⸂@dokhtaran_zey
شبتون بخیررر و سرشار از آرامش گل دخترای زیبااای زینبی🫂💙🖇✨
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷
ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
سلااااام گل دخترااای زینبی🫂💘🖇
صبح زیبامون بخیر🦋💙
روز اول هفته موون بخیرر و سرشار از موفقیت و حس و حال خووووب😉♥️✨
امیدوارم که هفته خوبی رو در پیش داشته باشیمممم😌🍓🤲🏻
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷
ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄