فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساغر زدهام ز جام باقر؛
بشکفته لبم به نام باقر
چشم همه روشن از جمالش؛
آمد به جهان امام باقر 🌹
میلاد با سعادت شکافندهٔ دانش نبوی و وارث علم علوی،امام محمد باقر علیه السلام و همچنین حلول ماه رجب بر شما عزیزان خجسته باد.🌸🎉
امام محمد باقر علیه السلام:
هیچ کس از گناهان سالم نمی ماند ، مگر اینکه زبانش را نگه دارد.
🤍🧡🤍🧡🤍🧡🤍
#پارت_چهار
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
وقتی بیدار شدم مامان هنوز داشت خیاطی میکرد.بابا و محسن هم تو اتاقاشون بودن.
من رفتم تا لباسایی که امشب میخواستم بپوشم رو اتو کنم.یه مانتو مشکی که نسبت به بقیه مانتو ها بلندتر بود برداشتم.این مانتو مخصوص مهمونی ها یا مراسماتی بود که با خانواده میرفتم.یه شال و شلوار مشکی هم برداشتم.
داشتم مانتو رو اتو میکردم که مامان اومد تو.
+ مطهره جان! امشب میخوای چی بپوشی؟
+ اینا رو(با اشاره به لباس)
+ میخوای یه چادر بدم سرت کنی؟
+ نه مامان.ممنون.همینا خوبه.
+ پس بیا یه عبا بپوش.
+ مگه این لباسا چه عیبی دارن؟
+ عیبشون که زیاده.ولی امشب تو هیئت ...
+ تو هیئت چی؟
+ هیچی ولش کن.
به زور مامان اونشب یه عبا مشکی با روسری که لاش طلق داشت سرم کردم.حجابمو خودش درست کرد.
+ ناخنات.
+ ناخن هام چی؟
+ پاک کنشون.زشته.
+ وای مامان ولم کن توروخدا.من که به خاطر احترام شما حجاب گرفتم.
+ به احترام من نبود،به احترام خانم فاطمه زهرا(س) بوده.دخترم تو ساداتی شرم کن.
+ مامان باز بحث سادات بودن منو نکش وسط.بیا بریم بابا منتظره.
مامان نتونست اجبارم کنه لاکمو پاک کنم.بابا که انتظار داشت منو باهمون ظاهر همیشگی ببینه از دیدن وضع الانم تعجب کرد.
🤍💜🤍💜🤍💜🤍
#پارت_پنج
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
وقتی رسیدیم هیئت،فاطمه و مهدی هم اونجا بودن.هیئت از همیشه شلوغ تر بود.بعد از سخنرانی و یه مداحی،فردی از طرف مردا پشت میکروفون گفت:
+ خانم های محترم لطفا راه رو باز کنید.پیکر شهید دم در هستش.
پس مامان اینو میخواست بگه ولی حرفشو خورد.
وقتی پیکر شهید رو آوردن داخل،همه گریه میکردن و بر سر و صورتشون میکوبیدن.حتی مامان و فاطمه هم داشتند گریه میکردند.
منم از لحن مداحی گریم گرفته بود.نتونستم جلوی اشکامو بگیرم و بهشون اجازه ریخته شدن روی گونمو دادم.اولین باری بود که برای یک شهید اینجوری اشک میریختم.
نمیدونم چرا ولی انگار این شهید با دیگر شهدا فرق داشت.
ریختن اشکام به خواست خودم نبود،انگار کسی زیر گوشم زمزمه میکرد: گریه کن گریه کن! این شهید در آخرت شفاعت تورا خواهد کرد،گریه کن!
مامان از اینکه من داشتم گریه میکردم تعجب کرده بود.
ولی من فقط به ندایی که توی گوشم میپیچید توجه میکردم و چشمام غرق پیکر شهیدی بود که بعد چندین سال به وطن برگشته بود.
بعد از اینکه رفتیم خونه من بدون هیچ صحبتی رفتم تو اتاقم.پشت در نشستم و باز هم گریه کردم.
اون شهید کی بود؟کی بود که حال من اینطوری خراب شده بود؟کی بود که میخواست شفاعت منو بکنه؟
بزور جلوی اشکامو گرفتم.رفتم جلوی آینه و از خودم پرسیدم من کی هستم؟آیا واقعا من ساداتم؟اگه ساداتم پس چرا دارم آبروی جدمو میبرم؟چرااااا؟
وقتی دیدم به هیچ نتیجه ای نمیرسم بی حال روی تختم دراز کشیدم.خسته بودم از همه عالم،از روزگار،مهمتر از همه از خودم.
نمیدونم چیشد کن چشمام گرم شد و خوابم برد...
🤍🤎🤍🤎🤍🤎🤍
#پارت_شش
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
خواب دیدم یه آقایی یه نامه بهم داد و گفت این حکم شفاعتته.اول اون آقا رو نشناختم ولی بعد متوجه شدم همون شهیدیه که پیکرشو آورده بودن هیئت.
همون آقا گفت پای این نامه رو خانم فاطمه زهرا (س) امضا کردن،خیلی مراقبش باش.
همون لحظه از خواب پریدم.صدای اذان پیچید.باز همون ندا پیچید توی گوشم.اینبار میگفت: حالا که شفاعت شدی پاشو نماز بخون.یاعلی بگو.پاشو بانوی سادات.
پاشدم ولی خودم راه نمیرفتم.انگار کشیده میشدم.
سریع لاکمو پاک کردم و وضو گرفتم.سجاده پهن کردم و چادر سرم کردم.بعد از خوندن نماز ۱۰۰۰ بار گفتم الهی العفو و اشک ریختم.
از خدا تقاضای بخشش کردم و خواستم منو به راه راست هدایت کنه.
تا صبح گریه کردم.تعبیر خوابم چی میشد؟یعنی چی که نامه شفاعتمو بانو فاطمه (س) امضا کردند؟
دلم نمیخواست از سر سجاده بلند بشم ولی مجبور بودم.
دست و صورتمو شستم.باید میرفتم دانشگاه.خواستم لباس بپوشم،درکمدو که باز کردم احساس کردم همه لباس ها میخوان منو ببلعن.بزور یه مانتو برداشتم تنم کردم.مقنعه مو سرکردم ولی موهامو ازش بیرون نریختم.آرایشمم فقط یه رژ صورتی بود.
باباهم داشت صبحونه میخورد.سلام کردم،یه لقمه گذاشتم دهنم و بدون هیچ حرفی رفتم سمت دانشگاه.
تو کل مسیر به این فکر میکردم که کاشکی خدا یکی رو بفرسته که بتونه به من کمک کنه و منو از این منجلاب بیرون بیاره.
نیکا با دیدنم جیغ خفه ای کشید.
+ مطهره این چه وضعیه؟چرا ریخت و قیافت اینجوریه؟
سلام
سه پارت تقدیم به شما
نظر بدید درباره رمان جدید
@F_a_t_e_m_e_pi
سلامم
من #ادخادمحسین هستم
ببخشید تو زمان امتحانات نمیتونم فعالیت کنم ولی قول میدم فردا یه فعالیت بمباران داشته باشم❤️👨🦯
IMG_20240112_163432_914.jpg
61.2K
┈┉┅━❀🦋❀━┅┉┈
「⃢#خادم_حسینم🫂¦➺@dokhtaran_zeynabi
┈┉┅━❀🦋❀━┅┉┈
🧕🏻دختـــــــــران زینبے🧕🏻
═✧❁💙السلام علیک یا سیده زینب💙❁✧┄
IMG_20240112_163013_748.jpg
74.3K
┈┉┅━❀🦋❀━┅┉┈
「⃢#خادم_حسینم🫂¦➺@dokhtaran_zeynabi
┈┉┅━❀🦋❀━┅┉┈
🧕🏻دختـــــــــران زینبے🧕🏻
═✧❁💙السلام علیک یا سیده زینب💙❁✧┄
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
عیدی داریم😊🍭
فردا همه آن باشید🫂♥️