eitaa logo
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
1.1هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
177 فایل
『﷽』 به پاتوق گل دختران ایتا خوش آمدے🌚💘 اینجآ؟ +اکیپ دهه هشتادیاوکنج دلی ازاحوالاتمون🫂♥️🤌🏻 ومنبع تزریق حس و حال خوب🪐💕💉 تنهاچنلے که عاشقآباپستاش عاشق ترمیشن🦦💞🖇 بگوشیم زیبآ💁🏻‍♀https://daigo.ir/secret/2672158086 کپی؟روزی³پست✔️ روزمرگی؟لا✖️
مشاهده در ایتا
دانلود
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
💙 #رمان 🦋 #تاوان_سنگین2 پارت10 ماشین و به حرکت درآورد و من کلافه لب زدم مریم: آقای جزائری چرا دست
💙 🦋 پارت11 بابا : جلل خالق 😲 رائف آقای جزائری میخنده و میگه عمو جان من پسرشم بعد بغلش میکنه و سر بابا رو میبوسه اما بابا با اشک توی چشمش میگه : شبیه خودشی الا رنگ چشمت که به مامانت رفت بیا تو عمو جان بیا عزیزم آقای جزائری اشک تو چشماش بوده که بابا میگه ببینمت صائرم مرد گریه میکنه ؟ صائر : آخه شما من و یاد پدرم میندازین 🥹 راستش هم اومدم ببینمتون هم یه نیم نگاهی به من میندازه و میگه اجازه دخترتون و برای این سفر کاری از شما بگیرم و .... مادر : و چی پسرم صائر : میشه من و به غلامی دخترتون بپذیرید🙏🏻 البته الان فقط خواهش کردم ولی اگه اجازه بدین با مادر خدمت برسیم پدر لبی تر میکنه قاطع میگه نه !!!! صائر با تعجب نگاهش میکنه که میگه به یه شرطی صائر : هرچی باشه قبوله پدر : که ببینم در نگه داری دخترم توی این سفر پیش روت چند مرده حلاجی صائر : باشه قبول مثل چشمام‌مراقبشم بعد از خداحافظی رفت و می توانم بگویم تمام قلبم را با خودش برد🥹 . . . امروز اما روز سفر بود پدرم مادرم خانواده های مهندسین و صائر صائر مردی که می شود گفت دست کم یه هفته ای می شود به او دل باختم از اول با همه فرق داشت 🫠🤌🏻 جور دیگه ای بود برام مادرش بعد از در آغوش کشیدن من و پسرش گفت خدا به همراهتون مراقب هم باشید پسر و عروس گلم با تعجب و چشمای گرد به مرد کنارم نگاه میکنم معلومه خودش و گرفته تا نخنده ای آقا صائر نه به باره نه به داره نه جواب مثبت گرفتی ازم زود رفتی گفتی مامانت 🤣😔💔🤌🏻 دوباره این ووجی جون (وجدان) مزاحمم شد : مگه عاشقش نیستی خر از رفتارا ضایعت معلومه دوباره منم بهش گفتم باشه تو راست میگی😂😞 برو هی عین پشه میپری تو افکارم عزیزم 🙄😐 ووجی: حرف حق تلخه عسیسم مریم : میزنم تو سرتااااا ! ووجی : اگه میتونی بزن بالاخره صدایی بلند شد که هواپیمای ما داره پرواز میکنم آخ خدا رو شکر من و از دست ووجی خلاص کرد فرشته نجاتم بعد از خداحافظی مفصل بوس و بغل ماچ اینا بالاخره از اون جا دل کندیم و به سمت هواپیما رفتیم فرصت کلاس بود و بزرگ من و صائر یه جا بودیم نگاهی بهم کرد و و با پوزخند گفت : ....... 😕 هر دوست داشتنی از زبان و هر زبانی حرف دل نیست ! ✍🏻بــــِ قَلَمِ آیْسٰانِ اَنْدَرْمٰانٖی زٰاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
💙 #رمان 🦋 #تاوان_سنگین2 پارت11 بابا : جلل خالق 😲 رائف آقای جزائری میخنده و میگه عمو جان من پسرشم
💙 🦋 پارت12 تو در مورد من یه سری چیزا رو اشتباه فهمیدی😏 با ترس میگم چی 🥺 صائر : من اون چیزی که نشون میدم نیستم خیلی سخت گیر و رو برنامم و خدای خودم و میپرستم قبول به احکامم پایبندم قبول ولی سال هاست از یه چیز خیلی میسوزم به هر حال فکرات بکن چون باید بگم حتی جوابت منفی هم باشه دیگه فایده نداره من بهت علاقه دارم و من به هر چیزی علاقه داشته باشم بدستش میادم مریم : چرا یهو اینجوری شدی آقا؟ صائر :د آخه اگه قبل این میگفتم از دستت میدادم حالا دیگه خود دانی بعد سرش و فرو کرد تو لپتاپ و گفت ولی وای به حالت فقط کافیه بگی نه اون وقت من میدونم ط ترسیدم از مردی که رو به روم بود دل آشوبکی گرفتم رفتم دستشویی هر چی خورده بودم و بالا آوردم اومدم بیرون وایسادم‌ محل روشویی جلو آینه دستام و شستم‌ و شروع کردم لرزیدن مثل جن پشتم ظاهر شد از ترس دستم و گذاشتم رو دهنم و رفتم عقب اشک تو چشام جمع شد صائر : پدرت اسمش و میزاره شهید شدن ولی من میزارم قتل عمد مریم : چی داری میگی؟؟؟ صائر : حرفم واضحه بابات بابام رائف و کشت اون نیرو داشت ولی نفرستاد نجاتش بدن حالا باید تقاص بده اونم با تک دخترش😶 با جیغ خواستم بزنم تو دهنش که از قدرت نگاهش دستم متوقف شد صائر با پوزخندی صدا دار لب زد بدبخت مثل چی داری میلرزی قراره به جهنم من بیای و هرگونه مخالفتی = با اینکه دیگه نتونی خانوادت و ببینی حالا هم حفظ ظاهر میکنی میای بیرون کسی چیزی نفهمه چون من از همین تو و امثال تو ضربه خوردم فقط کافیه اعتماد بابات و به دست بیارم و خلاص 😏 میرم شروع انتقام گرفتن وفتی رفت بیرون زجه زدم آدما اونی که نشون میدن نیستم💔😭 اصلا فکرشم نمیکردم حالا چیکار کنم خدایا این چه بلایی بود سرم اومد بعد از اینکه حالم‌جا اومد رفتم بیرون و تمام وجودم و از بعد اون حرفا نفرت فرا گرفت و به ناچار روبه روش نشستم با سردی که تو چشمای آبیم ریختم گفتم امری هست در خدمتم نگام کرد و جا خورد خشک تر از من و متفاوت تر از قبل جواب داد اینا رو برام ثبت کن 😒 ثبت که کردم هنزفریم و زدم گوشم به خواب رفتم غمگین بودم و دلم شکسته بود تصمیم گرفتم هر دستوری میده به ناچار قبول کنم حداقل بخاطر سلامتی خانوادم‌‌ ... رسم ما این نبود جانان ما رسم شکستی و رفتی از دل ما ! :) ✍🏻بــــِ قَلَمِ آیْسٰانِ اَنْدَرْمٰانٖی زٰادِه
💙 🦋 پارت13 بیدار شو خانم‌ مراد خانی رسیدیم با نفرت نگاهش کردم که تلخندی  زد و اومد پایین وقتی رسیدیم هتل گفتن دو تا اتاق دو خوابه چهار نفره موجوده و یه سوییت کوچیک دو خوابه صائر : بزن برامون چمدون و کشیدم و رفتم دم در هتل که با صداش متوقف شدم جایی نمیرین خانم شما دست من عمانتی از حرص پام و کوبیدم زمین اومد چمدون و گرفت و گفت بفرمایین بانو
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
💙 #رمان 🦋 #تاوان_سنگین2 پارت13 بیدار شو خانم‌ مراد خانی رسیدیم با نفرت نگاهش کردم که تلخندی  زد و
خواستم بزنم تو سرششششش این بیشعور و خوب بازیگریه 😒😐 من باید با این تو یه خونه باشممم خدا این شانسه من دارم 🙄🤦🏻‍♀😫 تا رفتیم تو با عصبانیت چمدون و گرفتم رفتم تو اتاق و در و بستم و قفل کردم با صدای بلندی غر زد تا نیم ساعت دیگه میای سر شام و اگر نه این کارتم جزئی از سر پیچی و گوش ندادن به حرفم تلقی میکنم از عصبانیت پام و کوبوندم به در که صدای خندش اومد من بدبخت آه از نهادم بلندتر شد دیگه ازش میترسیدم ولی چاره ای جز اطاعت ازش نداشتم بعد از دوشی مانتوی بلند آبیم و شال و شلوار سفیدم و سرم کردم و رفتم بیرون دیدم روی مبل خوابش برده پتو انداختم روش نشستم رو به روش رو کاناپه اشک ریختن خیلی نامردی آدم و عاشق خودت میکنی بعد میگی قصدم انتقام از بابات از زبان صائر⭕️ بیدار بودم خواب نداشتم همش چشمای آبی معصوم پر از اشکش رو به روم بود اما من هم اون دختر و می خواستم هم می خواستم از باباش انتقام بگیرم خنده داره نه ؟ چیزی که اصلا تو داستانا هم وجود نداره احساس کردم پتویی روم انداخته شد لای چشمم و کمی باز کردم بدون اینکه بفهمه نگاهش میکردم که صدای گریه هاش می اومد بعد با صدای لرزونی گفت : خیلی نامردی آدم و عاشق خودت میکنی بعد میگی قصدم انتقام از باباته من و باش که فکر میکردم با بقیه مردا فرق داری دل باختم‌ ولی شکستیش همینجوری که چشمام و بسته بودم گفتم : تو اشتباه فهمیدی نگفتم ازت بدم میاد و وسیله انتقاممی من هم تو رو می خوام هم می خوام از بابات انتقام بگیرم صدای گریش قطع شد و گفت : خیلی مغرور و خودخواهی 😭💔 چشمام و باز کردم و با عصبانیت نگاهش کردم که با ترس گوشه مبل جمع شد بلند شدم رفتم سمتش دیدم داره میلرزه از گریه شده بود جوجه من این و نمی خواستم ولی حفظ ظاهر کردم و گفتم‌ یه چادر بنداز سرت رستوران پایین متنظرتم نیومدی خودت میدونی چون باهات حرف دارم..... نبودم چنین رنگ عوض کرده ام شدم آفتاب پرست جامعه.... :)!💔 ✍🏻بــــِ قَلَمِ آیْسٰانِ اَنْدَرْمٰانٖی زٰادِه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پسری از دختری شماره خواست. دختر گفتچرا نه🍁؟بفرمایید این شماره من: 17_ 32 . پسر شگفت زده شدو گفت: این چه نوع شماره ایست؟ دختر پاسخ داد : قرآن سوره17 آیه 32. خداوند می فرماید: (وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا ) به زنا نزدیک نشوید/!/ دیدی تا یه جوک باحال میبینی درجا پخش میکنی !!! حالاببینم سوره ای ازقرآن که معادل یک سوم قرآن هست راچکارش میکنی..   ﷽ ﴿.قُل.هُوَ.اللَّهُ.أَحَدٌ.۞.اللَّهُ.الصَّمَدُ.۞.لَمْ.يَلِدْ.وَلَمْ.يُولَدْ.۞.وَلَمْ.يَكُن.لَّهُ.كُفُوًا.أَحَد.﴾. فکرش رابکن.. روزقیامت باخودت میگی کاش بیشتر پخش میکردم. ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷ ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄ ♥️
بـسـمـ الـلـه🌱 شـروعـ فـعـالـیـتـ اد مـحـیـا♥️🍃
پسری از دختری شماره خواست. دختر گفتچرا نه🍁؟بفرمایید این شماره من: 17_ 32 . پسر شگفت زده شدو گفت: این چه نوع شماره ایست؟ دختر پاسخ داد : قرآن سوره17 آیه 32. خداوند می فرماید: (وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا ) به زنا نزدیک نشوید/!/ دیدی تا یه جوک باحال میبینی درجا پخش میکنی !!! حالاببینم سوره ای ازقرآن که معادل یک سوم قرآن هست راچکارش میکنی..   ﷽ ﴿.قُل.هُوَ.اللَّهُ.أَحَدٌ.۞.اللَّهُ.الصَّمَدُ.۞.لَمْ.يَلِدْ.وَلَمْ.يُولَدْ.۞.وَلَمْ.يَكُن.لَّهُ.كُفُوًا.أَحَد.﴾. فکرش رابکن.. روزقیامت باخودت میگی کاش بیشتر پخش میکردم. ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷ ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄ ♥️