eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
611 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷: در صحنِ دل"❣ وزیده هواۍ مُحرمَٺـ 🏴 بر گوشِ جان° رسیده صداۍ مُحرمَت ما بیقرار💔° منتظرِروضہ مانده ایمـ اصلا تمامـِ سالـ فداۍ مُحرمَتـ #دسٺ‌ماروبہ‌محرم‌برسون✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریپلای قسمت اول رمان آیه های جنون برای دوستانی که تازه به جمع ما اومدن ☺️ دوستان تازه از اول رمان رو بخونید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از گندم پرسیدند عشقت کیه؟ ازخجالت زرد شد! از گل پرسیدند عشقت کیه؟ از خجالت سرخ شد! از یخ پرسیدند عشقت کیه؟ از خجالت آب شد! از من پرسیدند عشقت کیه؟ با افتخار گفتم عشقم بچه های این کانال! سلامتی باحالااااا! سلامتی با جنبه هااااااا ! بزن دست قشنگه رو👏👏👏 عزیزان ما شما رو خیلی دوست داریم خیییلی. ▊ ▊\😊 ▊ ( (> ▊ / |
: 💠 🍂 💠 ۱۰۵ فاصلہ یمان دو سہ قدم میشود،سعے دارم خودم را ڪمے آرام ڪنم همانطور ڪہ میخواهم از ڪنارش بگذرم میگویم:بهترہ من برم پیش دوستم! شما... نمیگذارد حرفم تمام بشود،رو بہ رویم مے ایستد. لبخند ڪجے روے لبانش نقش بستہ. دو سہ تا از دڪمہ هاے پیرهن یقہ آخوندے اش را آزاد میڪند و میگوید:تنهایے حوصلہ م سر رفت...‌ صورتش را نزدیڪ صورتم مے آورد، حس میڪنم...گرمے نفس هاے ڪثیفش را روے صورتم... با ترس چند قدم بہ سمت عقب برمیدارم،برقِ شیطنت در چشمانش مے درخشد. دو قدم بہ سمتم برمیدارد،دوبارہ عقب تر میروم؛آنقدر عقب ڪہ بہ دیوار میخورم! آرام بہ سمتم مے آید،نگاهم میڪند،مثلِ حیوان درندہ اے ڪہ شڪارش را گیر انداختہ! آب دهانم را قورت میدهم،چشمانم را مے بندم و دهانم را باز میڪنم. همین ڪہ میخواهم فریاد بڪشم،صداے بلند خندیدنش متوقفم میڪند. متعجب چشمانم را باز میڪنم،بلند قهقهہ میزند! نگاهے بہ من مے اندازد و دوبارہ قهقهہ اش شدت میگیرد. بریدہ بریدہ میگوید:قے...یا...فہ...شو...نگا خدا! قلبم دیوانہ وار خودش را بہ قفسہ ے سینہ ام میڪوبد،با چشمان گشاد شدہ بہ حسام خیرہ شدہ ام. نفس عمیقے میڪشد و میگوید:آخہ تو یہ ذرہ خوشگلے داشتے چے ڪار میڪردے؟! دیگہ نمیذاشتے نہ آفتاب ببینتت نہ مهتاب! نہ تزس ڪاریت ندارم خواستم حساب ڪار دستت بیا! این بہ اون در! منظورش بہ دو سہ ماہ پیش است ڪہ جوابش را دادم و نگذاشتم وارد خانہ بشود. نفسم در سینہ حبس شدہ،ڪلمہ اے از دهانم خارج نمیشود. همانطور ڪہ با دو انگشت شصت و اشارہ دوبارہ دڪمہ هاے یقہ اش را مے بندد میگوید:تو ڪہ اینقدر ترسویے چرا ادعات میشہ؟! چرا براے بقیہ جا نماز آب میڪشے؟! هان؟! لبانم مے لرزد،چیزے نمیگویم. آن یڪ ذرہ فشارے هم ڪہ برایم باقے ماندہ بود رفت! این بار جدے نگاهم میڪند:ببین فڪر نڪن از ڪثافت ڪاریات خبر ندارم! بابات گفتہ جلوے مدرسہ با یہ پسرہ قرار گذاشتے! خودمم چندبار دور و بر خونہ دیدمش. خودتو پشت چادر قایم ڪردے فڪر ڪردے بقیہ خرن نمیفهمن! بابات حق دارہ نمیذارہ برے دانشگاہ چون جنبہ شو ندارے! گیج نگاهش میڪنم. ادامہ میدهد:البتہ تقصیر باباتم هست انقدر عقدہ اے بارت آوردہ دستِ خودت نیست! بہ خودم مے آیم،فریاد میزنم:خــــــــفــــــــہ شــــــــو! پوزخندے میزند و چیزے نمیگوید. با حرص بہ سمت در اتاق میروم و صدایم را بالا میبرم:بیرون! دست بہ سینہ سر جایش مے ایستد،انگشت اشارہ ام را بہ سمتش میگیرم و میگویم:خوب گوشاتو وا ڪن! فڪر نڪن چون بابام الڪے براے ما گندہ ت ڪردہ میتونے برام بزرگترے ڪنے یا بهم دستور بدے! هر چے گفتے خودتے،فڪر میڪنے بقیہ ام لنگہ خودتن! اخم میڪند:حرف دهنتو بفهم! دندان هایم را روے هم میفشارم و میگویم:من میفهمم چے میگم،مثل اینڪہ تو حالت خوب نیست! ڪاراے من بہ خودم مربوطہ! یا همین الان میرے بیرون یا بہ خدا بہ همہ میگم اومدے تو اتاق چجورے خواستے منو بترسونے! بہ حرفِ آخرم شڪ دارم،بعید است ڪسے باور ڪند! حسام هم این را خوب میداند! همانطور ڪہ بہ سمت در مے آید میگوید:بگو ببینم ڪے باور میڪنہ! از چهارچوب در خارج میشود،نگاهِ جدے آخر را نثارم میڪند:حواسم بهت هست! محڪم در را میڪوبم و سریع قفل میڪنم. چند لحظہ بعد صداے بستہ شدن در حیاط بہ گوشم میخورد. خیالم راحت میشود،بے حال ڪنار در زانو میزنم. لبانم شروع میڪنند بہ لرزیدن و چند لحظہ بعد بارش اشڪ! خودم هم نمیدانم،دلیل حس و حالِ بدم را... سرم را روے زانوهایم میگذارم و خودم را جمع میڪنم‌. زار میزنم تمامِ بد حالے هایم را.... ڪسے در گوشم نجوا میڪند:تاب داشتہ باش دختر! تو آفریدہ شدے براے زن بودن.... ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 . 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @dokhtaranchadorii ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .
یا حسین ماه غمت رسید 😭😭😭😔😔😔 پروفایل
🌷: یکشنبه‌ها را خیلی دوست دارم... یکشنبه‌ها طلا و گوهرِ هفته است... خورشید درخشان روزهای بعدی... یکشنبه‌ها همه‌چیز خوب است، خوب و شیرین... روزی که بنام مولایمان علی علیه السلام است، طعم عسل دارد... 🌷به به.... کمی غبار #نجف را به عاشقان برسان که در هوای تو باشد جنون مان بسیار #جانم‌علی •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جوان بود! پیش امام‌جواد(ع) آمد! درددل کرد: حال دل‌م خوب نیست... از مردم خسته شدم... از همه عاصی شده‌ام...! بریده‌ام، به ته‌خط رسیده‌ام...! 🌷امام فرمود: ❣به سمت حسین فرار کن! 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @dokhtaranchadorii ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺 🔵تا حالا شده براي مرد خونتون تولد بگیری؟ ❌کلی برنامه بچینی که خوشحال شه ولی در نهایت در مقابل این لطفت عکس العمل نامطلوب نشون بده که اصلا انتظارش رو نداشتی؟ می دونی باید چی کار کنی؟ ❌بهتره بدونی مردها وقتی در مقابل یه توجه قرار می گیرن کپ می کنن، نمی دونن باید چه عکس العملی نشون بدن... چون می ترسن توسط شما مورد قضاوت قرار بگیرن...بهترین کار اینه که وقتی بهش یه لطفی کردی سریع خودت رو مشغول کار دیگه ای کنی. 👈 وقتی برای خوشحال کردن همسرتون بهش لطفی ارائه دادید، عکس العمل هایش را قضاوت نکنید، سریع فضا را عوض کنید و اجازه دهید اگر می خواهد همسرتان خودش موضوع را پیش بکشد. 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @dokhtaranchadorii ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .
👈اینو تقدیم خانمهای محترم کانال میکنم: 🌷🌸💐👏 *ميگن كل دنيا رو هم بگردي عاقل تر از خانم اسفندي پيدا نميكني* 👩👩 *به فکرت هم نزنه بتونی خانم بهمنی روبپیچونی* 👩🐈 *اگردنبال خانم میگردی که همه ی خوبی هاروداشته باشه برویه دی ماهی روانتخاب کن* 👩🐈 *رسیدن به جایگاهی که خانمای آذری دارن آرزوی خیلیاست* 👩👩 *اگه یه خانم آبانی بین دوستات هست بدون یکی هست که همیشه پشتته* 👩🐈👏 *ازدست دادن یه خانم مهرماهی یعنی ازدست دادن پاک ترین موجود دنیا* 👏👩🐈 *خانم دوست داری زيبا و دوست داشتني وشیطون ولی باشخصیت بگرد دنبال یه شهریوری* 👏👩🐈 *خانمای مردادی اول مهربون بودن بعد دست وپادرآوردن* 👏👩🐈 *اگه قدرت درک کارای خانمای تیرماهی روداری بدون خیلی باهوشی* 👩🐈👏 *اگه یه خانم خردادی توزندگیت نیست بدون نصف عمرت برفناست* 💐👏🐈 شيك ترين و خوش قلب ترين وبا وفاترین خانوما ارديبهشتين* 👩🐈👏 *هرجاسخن از بهترین هاست نام زیبای خانمای فروردینی میدرخشد* تقدیم به پرنسس خانمای گل ایران زمین🌹 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @dokhtaranchadorii ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷: ❁﷽❁ خَبر از حَـنجَره ی شاه وِلا مےآید خَبر از #قافلہ ڪَرب و بلا مےآید اَیُها النّاس‌بہ‌این‌نُڪتہ‌توجہ‌دارید یک روزه دگـر #ماه_بَـلا مےآید #لبیڪ_یا_حسیـن_ع❤️ #یا_ابا_عبدالله🍃🌸
ریپلای قسمت اول رمان آیه های جنون برای. اعضای جدید
بدون شرح😐☝️ به کجا میریم؟
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 بی اجرش نکن وقتی کاری برای همسرت انجام میدی و اون بابت انجام کارت ازت تشکر میکنه هی هربار نگو:نه بابا مگه چکارکردم نه کاری نکردم وظیفم بود و ازین دسته جملات یه لبخند شیرین کافیه. نه منت بزار برای کاری که میکنی، نه بی اجرش کن که بعد یه مدت نشنوی ازش:فکر کنه کار زیادی کردی وظیفت بوده.💕 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @dokhtaranchadorii ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: 💠 🍂 💠 ۱۰۶ گیج بہ اطرافم نگاہ میڪنم،چیزے نمبینم بہ جز نور! ڪنجڪاو چشم مے چرخانم،انگار در هالہ اے از نور معلقم! بوے آشنایے بہ مشامم میرسد، عطرِ گلِ یاس! و هم زمان صداے قدم هایش گوش هایم را نوازش میدهد،من بارها این صدا را شنیدہ ام... وقتے خودم ڪمڪ میڪردم پوتین هایش را بہ پا ڪند،وقتے با غرور و ذوق دور تا دور حیاط را با این پوتین هاے نظامے قدم میزد. وقتے رفت و صداے قدم زدن با همین پوتین ها شد لالایے شب هایم! نبود ڪہ ڪنار گوشم عاشقانہ نجوا ڪند،دل دادم بہ صداے قدم زدن هایش با پوتین هاے نظامے! آخرین صدایے ڪہ از هادے شنیدم همین بود... دردناڪترین جایش دلبستن بود و عادت! ماہ ها منتظر بودم باز این صدا در حیاط خانہ مان بلند بشود،یڪ روز،دو روز،سہ روز،چهار روز.... چهل و پنج روز از اعزامش گذشت،این صدا نیامد ڪہ نیامد... دو‌ماہ،سہ ماہ،چهار ماہ... و من همچنان منتظر بودم،بہ همہ میگفتم برمیگردد. ایمان دارم بہ بازگشتش،هادے بد قولے نمیڪند... هر بار زنگ در بہ صدا درمے آمد پرواز میڪردم تا پشتِ در، چادر نمازے ڪہ همیشہ روے سر داشتم گواهے میدهد بہ همہ ے این ها... بال میشد برایم، هر بار میدید هادے پشت در نیست او هم مثلِ من مے شڪست... هالہ اے از اندامش را میبینم،لبخند ڪم جانے روے لبانم جا میگیرد. بعد از مدت ها بہ دیدنم آمدہ! چند قدم دیگر نزدیڪتر میشود،همان طوریست ڪہ بار آخر راهے اش ڪردم. لباس نظامے نو،پوتین هایے ڪہ خودم بندهایشان را بستم،انگشتر عقیق با حڪاڪے یاعلے ڪہ از شب قبل در گلاب شستشویش دادم. صورتش هم همان طور است، آرام،نورانے،معصوم و دِلربا! موهاے مشڪے اش را سادہ درست ڪردہ،ریش هاے مرتبش هنوز بوے حنایے ڪہ خودم برایش گذاشتم را میدهند! یادت هست آن شب را؟ تو میخواستے تنها دست و پاهایت را حنا بزنے و من اصرار داشتم ریش هایت را هم خضاب ببندم. بعد از ڪلے اصرار گفتم چیزهایے در حنا میریزم ڪہ رنگ ندهد،با اڪراہ قبول ڪردے. من حنا را روے ریش هایت میزدم و تو خط و نشان میڪشدے ڪہ اگر ریش هایت قرمز بشود ڪلہ ام را میڪنے! میخندیدم و این ڪار تو را نگران تر میڪرد ڪہ چہ بلایے سر صورتت آوردم! بین خودمان باشد آخرین شبے بود ڪہ از تہ دل خندیدم... حالا رو بہ رویم ایستادے،نگاهم را بہ پوتین هایت میدوزم! حاجتم را ندادند هادے! ندادند... یادت هست روے پلہ ها نشستہ بودے،من هم رو بہ رویت زانو زدہ بودم. با دقت و آرام بندهاے پوتینت را مے بستم، گرہ مے زدم بندهاے دلم را بہ بندهاے پوتینت. گرہ ے آخر را محڪم زدم،دخیل بستم بہ ضریحِ لباس رزمت! دخیل بستم ڪہ همہ جا مراقبت باشند،ڪہ زود برگردے... تو رفتے و آن ها تو را براے خود بردند... حالا رو بہ رویم ایستادے،تبسم زیبایے لبانت را از هم باز ڪردہ. لبانم مے لرزند،بہ سختے میگویم:هادے! ببین لبانم چہ بے تاب بودند تا حروف ه،الف،دال و یِ را دوبارہ قرائت ڪنند. پس باز میخوانم، اقراء بہ نامِ تو. ه، الف، دال، ے صدایش گوش هاے ناشنوایم را جان میدهد:سلام! یڪ قطرہ اشڪ از گوشہ ے چشمم مے چڪد،میدانم چند دقیقہ دیگر از خواب بیدار میشوم باز خودم را بدونِ در آن تاڪسے مے یابم. مظلوم و با ذوق میگوید:مامان شدنت چقدر بهت میاد! بارش اشڪانم شدت میگیرد،با دو دست صورتم را مے پوشانم و هق هق میڪنم. فریاد میزنم:ڪاش بودے! ڪاش نمیرفتے! _هیش! صدایش نزدیڪتر میشود:تا ڪے میخواے بشینیو گذشتہ ها رو مرور ڪنے؟ تا ڪے میخواے خودتو عذاب بدے؟ هان؟ جوابے نمیدهم،دستانم را پایین مے اندازم. چینے بہ بینے ام میدهم و میگویم:حداقل بعضے روزاش از الان بهترہ! سرم را بلند میڪنم؛بہ صورتم زل زدہ. چشمانش دو ستارہ ے درخشان اند در قرصِ ماہ! دوبارہ بغض گلویم را میفشارد،روے زمین مے نشیند. ڪنجڪاو نگاهش میڪنم،بہ رو بہ رویش اشارہ میڪند و میگوید:بشین! بدون حرف رو بہ رویش مینشینم،لبخند شیطنت آمیزے میزند:یہ حلالیت بهم بدهڪارے! ڪمے فڪر میڪنم و میگویم:چہ حلالیتے؟! _دفعہ ے اول ڪہ اومدم خونہ تون از قصد چاییو روم ریختے! بے اختیار لبخند میزنم،دستش را زیر چانہ اش میگذارد:خب! مرور ڪنیم؟ با ذوق میگویم:از ڪجا؟ نجوا میڪند:از وقتے بہ هم گرہ خوردیم... ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ پاهایم را روے مبل دراز میڪنم و چشمانم را مے بندم. امروز نتوانستم مدرسہ بروم،جانے براے بلند شدن نداشتم. هر چقدر مادرم و نورا اصرار ڪردند چیزے نخوردم،شاید شوڪِ ڪار دیشب حسام ناتوان ترم ڪردہ. _اے ڪاش شمارہ شو میگرفتم! مادرم با سردرگمے ادامہ میدهد:زنگ میزدم میگفتم نیاد! یا اصلا همون دیروز میگفتم نہ! نفس عمیقے میڪشم و میگویم:ڪیو میگے مامان؟! با حرص میگوید:همین خانمہ ڪہ دیروز براے خواستگارے زنگ زد دیگہ! ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 . 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @dokhtaranchadorii ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💠 🍂 💠 ۱۰۷ ڪنجڪاو چشمانم را باز میڪنم،همانطور ڪہ بہ ساعت زل زدہ ام میگویم:گفتے ساعت چند میاد؟! _ساعت نگفت،گفت عصر بہ بعد! فڪرے بہ ذهنم میرسد با شهاب میشود پدرم را ترساند! لبخند موزیانہ اے ڪنج لبم مهمان میشود. با احتیاط از روے مبل بلند میشوم،بہ سمت آشپزخانہ قدم برمیدارم ڪہ مادرم متعجب میگوید:ڪجا؟! خندان میگویم:آشپزخونہ! یہ چیزے بخورم! چشمانش تا آخرین حد ممڪن باز میشوند،وارد آشپزخانہ میشوم. با عجلہ در یخچال را باز میڪنم،با دیدن محتویات داخلش آب دهانم را بہ شدت فرو میدهم. دستے از پشت روے شانہ ام مے نشینید و هم زمان صداے مادرم مے پیچید:یعنے باور ڪنم از خرِ شیطون پایین اومدے؟! بدون اینڪہ برگردم چند عدد سیب برمیدارم،نگاهم مے افتد بہ تڪہ ڪیڪے ڪہ مادرم پختہ بود سریع بشقابش را بہ سمت خودم میڪشم‌‌. انگار نہ انگار صبح حتے ناے بلند شدن هم نداشتم! مادرم با دقت بہ چیزهایے ڪہ برداشتم نگاہ میڪند،پشت میز مے نشینم. میخواهم یڪے از سیب ها را گاز بزنم ڪہ میگوید:نَشستہ س! شانہ اے بالا مے اندازم:عیب ندارہ! و یڪ گاز جانانہ از سیب میگیرم! سہ چهار روز بے غذا نماندہ ڪہ حالم را درڪ ڪند! سرے بہ نشانہ ے تاسف تڪان میدهد و سیب ها را از مقابلم برمیدارد. همانطور ڪہ بہ سمت سینڪ ظرف شویے میرود میگوید:باز چہ خوابے دیدے؟! خودم را بہ آن راہ میزنم:خواب؟! چند شبہ اصلا خواب ندیدم! سپس با ولع بہ جان سیب مے افتم. _میبینم ڪہ یہ قحطے زدہ اینجا داریم! صداے نوراست،همانطور ڪہ آخرین تڪہ ے سیب را مے جوم میگویم:چند روز رژیم گرفتہ بودم! مادرم طعنہ میزند:ڪہ استخوونات آب شہ؟! نورا بلند میخندد،صندلے رو بہ رویے ام را بیرون میڪشدد و مینشیند. با شیطنت نگاهش را میان من و ڪیڪ مے چرخاند‌. سریع ڪیڪ را برمیدارم و داخل دهانم مے چپانم! چشمانش گرد میشوند:خب حالا آروم! لپات اندازہ ے چندتا بادڪنڪ بزرگ شدہ! نگاهم را از نورا میگیرم،با خیال راحت ڪیڪ را قورت میدهم. بلند میگویم:آخیش! دستم را روے معدہ ام میگذارم،لبخند دندان نمایے نثار مادرم میڪنم:مامان جونم! همانطور ڪہ سیب ها را داخل سبد مے چیند میگوید:چے میخواے؟! سرم را مثل بچہ ها ڪمے خم میڪنم،طرہ اے از موهایم صورتم را مے پوشاند:میشہ بهم یہ لیوان آب بدے؟! _باشہ ولے اول یڪم میوہ بخور بعد! _نہ! معدہ م سنگین شد! نورا میگوید:چند روزہ چیزے نخوردہ معدہ ش عادت ندارہ،ڪم ڪم غذا بخورہ بهترہ! با سر تڪان دادن حرفش را تایید میڪنم. حالم زیاد تغییرے نڪردہ ولے معدہ ام آرام گرفتہ. لیوان آب را مقابلم میگیرد،با گفتن "دستت طلا" لیوان را میگیرم. آرام آرام آب را مے نوشم،مادرم و نورا مشڪوڪ نگاهم میڪنند. لیوان را روے میز میگذارم:چرا اینطورے نگام میڪنید؟! نورا دستش را زیر چانہ اش میزند:چے شد دوبارہ خواستے عقلتو بہ ڪار بندازے؟! چشمانم را ریز میڪنم و میگویم:همیشہ از عقلم استفادہ میڪنم! عقلم امروز گفت دیگہ منم گشنمہ یہ چیزے بخور تا دورِ هم نَمُردیم! در حالے ڪہ از روے صندلے بلند میشوم ادامہ میدهم:نڪہ براے شمام خیلے مهمہ! مخصوصا بابا! از آشپزخانہ خارج میشوم:چرا خودمو اذیت ڪنم؟! دلخور در اتاق را باز میڪنم و وارد میشوم،زیر لب براے خودم میگویم:اینم عوض قوربون صدقہ رفتنشونہ! الان باید برام سوپ و جوجہ ڪباب و فسنجون و دہ رقم آبمیوہ درست میڪردن! با آوردن نام غذاها دلم ضعف میرود،دستم را روے معدہ ام میگذارم:میخوریم عزیزم میخوریم! امشبم طاقت بیار! رو بہ روے آینہ مے ایستم،بہ دخترے ڪہ تصویرش در آینہ نقش بستہ خیرہ میشوم. این دخترِ زرد رو با گودے هاے ِ عمیق زیر چشم منم؟! صورتم هم لاغر تر شدہ و برق چشمانم پریدہ! در یڪ ڪلمہ میتوانم خودم را توصیف ڪنم،شبیہ عروس مُردہ! تنها تفاوتمان رنگ صورت هاست! نگاهم را از آینہ میگیرم،باید خودم را بسازم! بہ سمت ڪمد میروم،صداے مادرم مے آید:آیہ! شام چے بذارم؟! سریع میگویم:سوپ و فسنجون! _نترڪے یہ وقت؟! در ڪمد را باز میڪنم:نہ خیالتون راحت! براے اطمینان از قبل بہ آتش نشانے ام زنگ میزنم! حولہ ے تن پوشم را بیرون میڪشم،از اتاق خارج میشوم‌. مادرم و نورا ڪنجڪاو نگاهم میڪنند،حولہ را نشانشان میدهم:میرم حموم!خ سپس براے حمام ڪردن وارد اتاق نورا میشوم‌. باید پایان بدهم بہ این دخترڪ سادہ و رنگ پریدہ! ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ همانطور ڪہ با ڪلاہ تن پوش موهایم را خشڪ میڪنم براے صدمین بار بہ ساعت چشم مے دوزم. ساعت شش و نیم را نشان میدهد اما خبرے از خانوادہ ے فراهانے نشدہ! ڪسے در سرم میگوید: "براے چے بہ این آدم میخواے اعتماد ڪنے؟! وارد بازے شون نشو!" رنگ و رویم ڪمے باز شدہ اما زمان میبرد تا گودے هاے زیر چشمانم از بین بروند. ... نویسنده این متن👆: 👉 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @dokhtaranchadorii ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷: پای درس عاشقےشهید : #سینه_زن واقعی یعنی ڪه رفتارت، نگاهت،حتی نفس زدنت هم سرشار باشد از سیره ی اهل بیت آنقدرڪه تو را از خودشان بدانند همچون شهید هادی؛ سلمان گونه باشیم...
اعضای جدید خوش آمدید ....🌺🌺🌺🌺😊
میگن شب فرشتـه ها✨ از آرزوی آدما قصه میگن واسـه خدا✨ خدا کنه همیـن حالا رویاے تو هرچی باشـه✨ گفته بشه پیش خدا 🌟 شبتون آروم 🌟
بسم الله الرحمن الرحیم